شهید ابرهیم زارعی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
(تغییرمسیر از شهبد ابرهیم زارعی)
پرش به: ناوبری، جستجو

زندگینامه

ابراهيم سوم فروردین ۱۳۴۴ در روستاي «لاور شرقي»در استان بوشهر متولد شد. او دومين فرزند خانواده بود .اواز همان اوان كودكي فردي پركار و با پشتكار فراوان بود و با شوق فراوان هر خدمتي كه از دستش بر‌مي‌آمد، براي پدر و مادرش انجام مي‌داد.



در سال ۱۳۵۱ راهي مدرسه شد و توانست دوران ابتدايي را در دبستان روستاي لاور شرقي با موفّقيت به پايان برساند. شهيد زارعي در دوران دبستان مشكلات زيادي داشت؛ اول آنكه پس از بازگشت از مدرسه مي‌بايست در كارهاي منزل نظير جمع آوري علوفه، هيزم و ساير كارهاي ديگر، پدر و مادرش را ياري مي‌رساند كه البته او با علاقة فراوان اين كارها را انجام مي‌داد. از آنجايي كه در طول روز،فرصت درس خواندن نمي‌يافت،ناگزير بود شب مطالعه نمايد كه در شب نيز با مشكل كمبود روشنايي مواجه بود؛ در خانواده آنان يك فانوس وجود داشت.اگر ابراهیم فانوس را براي مطالعه خود برمي‌داشت، بقية اعضاي خانواده درتاریکی بودند.او مجبور بود به اتّفاق دوستان همكلاسي از جمله شهيد حسین اسماعیلی كه رفاقت زيادي با هم داشتند،به منزل يكي از همكلاسي‌ها مي‌رفتند و دسته جمعي با استفاده از نور يك فانوس، درس مي‌خواندند. شهيد زارعي تحصيلات ابتدايي را در زادگاه خود به پايان برد، اما چون در روستاي لاور شرقي مدرسة راهنمايي وجود نداشت، در سال ۱۳۵۶ جهت ادامه تحصيل رهسپار خورموج شد و در منزل عمويش كه فرزندي هم نداشت،ساکن شد و در مدرسة راهنمايي ادب (شهيد سروري فعلي) تحصيلات خود را ادامه داد.



خصلت‌هاي پسندیده،ابراهیم باعث شده بود،عمویش او را دوست داشته باشدو مانند فرزند خود با او رفتار مي‌كرد. ابراهیم در روزهاي تعطيل و نيز در ايام تعطيلات تابستان به روستا برمي‌گشت و به جاي استراحت، به همكاري وتلاش با پدر و مادرش مي‌پرداخت.در خرداد ۱۳۵۸ دوران راهنمايي را نيز با موفّقيت به پايان رسانيد و در سال تحصيلي ۵۹-۱۳۵۸ جهت ادامة تحصيل در مقطع دبيرستان، در دبيرستان ابوذر غفاري خورموج ثبت‌ نام كرد و تا پايان كلاس دوم دبيرستان به تحصيلات خود در اين دبيرستان ادامه داد.


با شروع جنگ تحميلي، روح و جان او دگرگون شد و با تمام وجود در صدد حضور در جبهه‌هاي نبرد حق عليه باطل بر آمد؛ لذا تا پايه دوم دبيرستان، بيشتر به تحصيل ادامه نداد.وقت آن رسيده بود كه تمام وجودش را در برای تحصيل در مدرسه مجاهدان في سبيل الله يعني ميدانهاي نبرد عليه بعثيّون كافر، به كار گيرد. پدر ابتدا با حضور ابراهيم در جبهه موافقت نمي‌كرد، اما پس از آنكه خودش يكبار رهسپار جبهه شد و فضاي بهشتي و روحاني آن را احساس کرد، به ابراهيم نيز اجازه داد تا رهسپار جبهه گردد. ابراهيم كه از خوشحالي سر از پا نمي‌شناخت، با شور وصف ناپذيري در ۲۶شهریور۱۳۶۱ برای گذراندن دوره آموزش نظامی، راهي كازرون شد و موفق شد اين آموزش را پس از گذشت ۴۵ روز در پادگان آموزشي شهيد دستغيب اين شهر به اتمام برساند. او در طي دوره آموزشي،مرخّصي نيامد و تمام اين ۴۵ روز را در كازرون باقي ماند. پس از بازگشت از كازرون، حدود دو الي سه ماه مدرسه رفت، اما عشق آتشين به جهاد در راه خدا و حضور در جبهه، مجدداً او را از ادامه تحصيل بازداشت و لذا براي هميشه، سنگر مدرسه را به عشق حضور در سنگر جهاد و شهادت ترك گفت و تا آخرين لحظه عمر مباركش را در جبهه‌ها به سر برد.


اين شهيد عزيز، قبل از عمليات والفجر۸ در سال ۱۳۶۴ در جبهه شيميايي شد و برای مداوابه بيمارستانِ شهيد لبّافي‌نژاد تهران انتقال يافت. در طول مدت دو روزي كه در بيمارستان بستري بود، هرگز نخواست هيچكس از خانواده‌اش از اين موضوع اطّلاع يابد، زيرا نمي‌خواست سبب آشفتگي خاطر خانواده شود. به خصوص اينكه قبل از عمليات نيز نامه‌اي به خانواده ننوشته بود و اين موضوع، والدينش را نگران ساخته بود. مجروحيت وي در اين عمليات زياد بود. تمامي صورت و بدنش سوخته شده و تاول زده بود و سينه و تارهاي صوتي‌اش بر اثر مواد شيميايي كاملاً گرفته بود. پس از برگشت از بيمارستان، هنگامي ‌كه مي‌خواست جراحات خود را در منزل، درمان و از پماد و دارو استفاده كند، پنهاني و به دور از چشمان والدينش اين كار را برايش انجام مي‌دادند تا مبادا آنان، بدن زخميِ او را ببينند.



ابراهیم قبل از شروع عمليات كربلاي ۵ مرخصي گرفته بود که به خانه برگردد اما از بازگشت به خانه منصرف مي‌شود. وقتي كه دوستانش به او مي‌گويند كه چرا به مرخصي نمي‌روي،به آنان مي‌گويد: «من خوابي ديده‌ام و بايد به دنبال خوابم بروم.» او در عمليات كربلاي۵ در ظهر روز ۲۵دیماه ۱۳۶۵ در جبهه شلمچه‌ از ناحيه سر هدف اصابت تركش خمپاره دشمن قرار گرفت و به شهادت رسيد. پيكر مطهّرش،در ابتدا اشتباهاً به كازرون منتقل شد و پس از آن، به خورموج انتقال يافت. سپس از چهارراه مدرسة علميه تا ميدان شهيد بهشتي در هوايي باراني توسّط جمعيت انبوه امت حزب الله تشييع و پس از انتقال به منزل و وداعي خاطره‌انگيز با خانواده و اقوام و دوستان، به گلزار شهداي لاور شرقي منتقل گرديد و در كنار مزار مطهر ديگر شهداي اين روستا،آرام گرفت.



عليرغم اينكه در خانواده‌اي متوسطی زندگي مي‌كرد،اما از عزّت نفس و استحكام شخصيتي فوق‌العادّه‌اي بهره‌مند بود. شايد به جرأت بتوان گفت از برجسته‌ترين خصيصه‌هاي نيكوي او، مردمداري و ارتباط نيكو و پسنديده‌اش با همگان بود. برای اهل منزل و به ويژه به پدر و مادرش احترام خاصي قائل بود. در راه محبّت به والدين و كمك به آنها، آنچنان راغب بود كه در اين راه حقيقتاً خستگي ناپذير نشان می داد؛ لذا پدر و مادرش سواي رابطة فرزندي، قلباً او را دوست داشتند؛ كما اينكه او نيز با تمام وجود فدايي آنان بود. بسيار متين بود و در تمام گفتار و كردارش، پختگي و متانت موج مي‌زد. از همين‌رو شوخي‌هايش اندك اما بجا و زيبا بود. به معناي واقعي متواضع بود و از كبر و خودبيني تنفّر شديدي داشت و از افراد متكبّر دوري مي‌جست. فردي بود ساده زيست و بي اعتنا به زوايد زندگي دنيوي؛ به طوريكه مثلاً تعداد لباس‌هايش از يكي دو دست فراتر نمي‌رفت. علاوه بر اين، در راه خدا بسيار انفاق مي‌نمود و همواره قسمتي از حقوق خود را به فقرا و افراد نيازمند مي‌بخشيد، بي‌آنكه منتي بر سر آنان داشته باشد. همانطور كه گفته شد، او با همة اهل خانواده، اقوام و دوستان، رابطة صميمانه داشت؛ چنانكه وقتي از جبهه برمي‌گشت، همگي به ديدن او مي‌آمدند، ولي او سعي مي‌كرد در اين زمينه پيشقدم باشد؛ يعني قبل از اينكه اقوام و دوستان به ديدنش بيايند، او به ديدن آنان مي‌رفت.


از آنجايي ‌كه با شهيد حسین اسماعیلی ،رفاقت ويژه‌اي داشت،پس از شهادتش همواره نزد مادرش مي‌رفت و او را تكريم مي‌كرد. مادر شهيد اسماعيلي نيز شهيد زارعي را مثل فرزندش دوست مي‌داشت؛به طوري كه بين آن دو به نوعي رابطه مادر و فرزندي حكمفرما شده بود. شهيد زارعي نماز را در سنين كودكي فرا گرفته و همواره در بجا آوردن آن مقيّد بود. روزه گرفتن را نيز قبل از آن‌ كه به سن تكليف شرعي برسد، آغاز كرد. علاوه بر اين، او فردي متهجّد و اهل نماز شب بود و معمولاً اين عادت نوراني از او ترك نمي‌شد و حتي حضور در شرايط سخت جبهه‌هاي نبرد نيز نمي‌توانست مانع از بجا آوردن نماز شب توسّط آن شهيد بزرگوار گردد. او قرآن كريم را در ايام تابستان، نزد آقاي سيد حسين بهرامي در سالهايي كه به دبستان مي‌رفت، فرا گرفت و تلاوت اين كتاب نوراني و هدايت‌گر الهي را به صورت عادت روزانه و هميشگي خود درآورد.



او نقش فعال و كليدي را در مبارزات انقلابي مردم روستاي لاور شرقي ايفا كرد. در آن موقع، دانش آموز دوره راهنمايي بود و همراه با تني چند از ديگر دوستانش نظير شهيدان بزرگوار علی فقیه (فرزند خضر)، حسین اسماعیلی ، نصراله اسماعیلی و برخي ديگر كه اكنون در قيد حياتند، راهپيمايي‌هاي متعدّدي را عليه رژيم ستم‌شاهي سازماندهي و به نحو بسيار باشكوهي برگزار مي‌كردند.افتخارات مردم لاور در مبارزات انقلاب، بي‌شك مرهون و مديون تلاشهاي برجسته امثال ابراهیم است. با پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي ميزان آشنايي شهيد با ابعاد مختلف اين انقلاب، و به خصوص با سلسله‌جنبان آن و بزرگ‌ بت‌شكن زمان، خميني كبير (ره) روز به روز بيشتر شد و با تمام وجود به انقلاب اسلامي و امام راحل عظيم الشأن(ره) و ساير شخصيّتهاي برجسته‌اي كه به معناي حقيقي در خدمت انقلاب بودند، ارادت ويژه‌اي داشت و تمام عمر خود را صرف پاسداري از دستاوردهاي انقلاب شكوهمند اسلامي نمود. او با افراد متهجّر و خشك‌مغز و مقدّس ‌مأب كه به هر بهانه‌اي سعي در سست كردن روحية انقلابي مردم داشتند، شديداً مخالف بود و عملاً با آنها مبارزه مي‌كرد. در اين زمينه دستنوشته‌هاي ارزنده‌اي از شهيد باقي مانده است.


  • تقدیرفرمانده لشکر از ابراهیم

او از روزي ‌كه رضايت پدرش را جهت اعزام به جبهه به دست آورد، هرگز سنگر جهاد و شهادت را خالي نگذاشت و تا آخرين لحظة حيات نوراني‌اش در جبهه‌ها حاضر بود. به روايت همرزمانش در به عهده گرفتن مأموريتهاي سخت و پر خطر در جبهه پيشتاز بود و بارها با شهامتي مثال زدني خود را به خطر انداخت و رشادتهايي به ياد ماندني را خلق نمود. يكي از همرزمانش در اين باره مي‌گويد: «بنده يكي از دوستان و همرزمان شهيد بودم كه از نزديك مدتي توفيق همراهي با ايشان را داشتم. از خصوصيات بارز شهيد اين بود كه جهت انجام مأموريتهاي سخت و دشوار، همواره داوطلب بود. در عمليات والفجر ۸ وقتي كه اكثر فرماندهان رده بالاي واحد ادوات، بر اثر بمباران شيميايي دشمن، مصدوم شده بودند، شهيد ابراهيم زارعي عليرغم اينكه خود نيز شيميايي شده بود، با شجاعتي وصف ناپذير مستقيماً هدايت نيروها را به عهده گرفت و در اين راه، مردانه و شهادت‌طلبانه پيشاپيش نيروها با دشمنِ دون مبارزه كرد و تا سرحد شهادت پيش رفت و پس از بازگشت به پشت خط مقدم، در اثر شدت جراحات شيميايي كه به ايشان وارد شده بود، به بيمارستان مراجعه كرد. لازم به ذكر است اين كار او تحسين فرماندهي وقت لشكر ۱۹ فجر را برانگيخت و از جانب ايشان كتباً مورد تقدير قرار گرفت».[۱]

پانویس

  1. تدوین شده توسط دانشنامه شهیدان از خاطرات شفاهی خانواده، دوستان و آثار شهید

رده‌ها

gallery