شهیدبرات سقایی
برات سقایی ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ازحرکاتش فهمیدم که از کار من ناراضی است و می خواهد که ما هم به نوبت بایستیم .گفتم :ببین برات !تو زخمی هستی ،هوا هم خیلی گرم است خدای ناکرده ممکن است دچار ناراحتی شویم .گفت :نه اگر هوا داغ است ،برای همه اینهایی که ساعت ها به نوبت ایستاده اند نیز هست . اگر ممکن است مشکلی پیش بیاید ،باز برای همه است .تازه ما ادعا داریم که رزمنده اسلام هستیم اول باید از قانون تبعیت کنیم.
تولد
[ویرایش]
دومين فرزند خانواده سقايي در ۱ خرداد ۱۳۴۱ در شهرستان« اردبيل» متولد شد. پدرش از كاركنان شوراي اصناف شهرستان «اردبيل» بود كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. وي درباره انتخاب نام "برات" براي فرزندش مي گويد : در روز تولد حضرت مهدي (عج) متولد شد. چون مولود،پسر بود بچه ها مژدگاني خواستندو من هم دعا كردم كه خداوند به خاطر حضرت ولي عصر (عج) اين بچه را سعادت دهد كه در خط ائمه باشد . لذا اسمش را برات گذاشتم.
تحصیلات
[ویرایش]
برات تحصيلات ابتدايي را در مدرسه ي« رشديه » در سالهاي۱۳۵۲-۱۳۴۷ گذراند و مقطع راهنمايي را در مدرسه ي شهيد« ايادي»(فعلی) به پايان رساند،در سالهای (۱۳۵۵-۱۳۵۲).سپس دوره متوسطه را آغاز كرد و تا سال سوم به تحصيل ادامه داد و بعد از آن ترك تحصيل نمود. او در محيطي آكنده از صفا و صميميت پرورش يافت . در سنين نوجواني اوقات خود را بيشتر در خانه مي گذراند و در كارگاه فرش بافي كه در خانه داير كرده بودند كار مي كرد.با اوجگيري مبارزات مردم عليه رژيم پهلوي،«برات» نيز وارد صحنه هاي مبارزاتي شد و از اين زمان تغيير و تحولاتي در رفتارش پديدار شد. او در تمام صحنه ها و راهپيمايي هاي اردبيل حضوري فعال داشت. محمد سليمي اصل در اين باره مي گويد:
مبارزات دوران انقلاب
[ویرایش]
در دوران انقلاب بود كه برات سقايي در كلية راهپيمايي ها شركت مي كرد و شبها به تنهايي به پخش اعلاميه و نصب تراكت و شعار نويسي مشغول بود و يادم هست كه در يكي از روزهاي سخت دوران انقلاب به من گفت : پسر عمو ، " بعد از ظهر درخانه باش با تو كار دارم ." حدود ساعت ۴ بعد ظهر بود كه آمد و گفت : " راديو ضبط را بردار و اتاق ديگر برويم. " به اتاق ديگري رفتيم . از جيب خود نواري را در آورد و با هم به نوار سخنراني امام ( ره ) در فرانسه گوش داديم . سپس آن را تكثير و در بين جوانان پخش كرد بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در سال ۱۳۵۷ در سن ۱۶ سالگي به عضويت سپاه« اردبيل »در آمد و در سمت هاي مختلف همچون مربي آموزشي نظامي و كادر اطلاعات سپاه به ايفاي وظيفه پرداخت .
حضوردرجبهه
[ویرایش]
قبل از شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران جهت مقابله با گروهك هاي ضد انقلاب به«كردستان» اعزام شد . در اين منطقه بود كه در اثر اصابت گلوله از ناحيه دست به شدت مجروح شد .
شهادت
[ویرایش]
شب مرحله چهارم عمليات رمضان بود . وقتي كه من به طرف خط مي رفتم برات را ديدم . زخمي شده بود و لنگان لنگان برمي گشت . گفتم تو را با ماشين به بهداري برسانم . گفت كه : " برو جلوتر اوضاع بد تر است . من برمي گردم . " هرچه اسرار كردم نپذيرفت . ظاهرا در راه مجددا در اثر تركش يا گلوله به شهادت رسيد . شب ، نيروها عقب نشيني كردند و حدود دويست نفر از شهدا و مجروحين جا ماندند كه شهيد برات سقايي از جملة آنها بود . سرانجام بعد از گذشت ۱۳ سال در سال ۱۳۷۴ پیکر شهيد« برات سقايي» از روي پلاك شماره« ۵۰۲-۲۱۲-jj »توسط گروح جستجوی مفقودین ،كشف و به« اردبيل» انتقال يافت و در گلشن زهرا ( ع ) به خاك سپرده شد .
خاطرات شفاهی همرزمان
[ویرایش]
از گردنه زینل گذشتیم ،گرمای طاقت سوز کویر ،کلافه ام کرده بود .زیر چشمی از آیینه به چهره معصومش نگاه کردم .احساس نمودم لبهای خشکیده اش از کویر تفتیده ،تمنای آب دارد .گفتم :برات !خیلی ناراحتی ؟تبسمی کرد و شانه با لا انداخت :
نه ،خوبم .کمی سرعت گرفتم .به پدرش قول داده بودم که فردا در اردبیل خواهیم بود .او خیلی نگران بود و شنیده بود پسرش در یکی از عملیات ها ی ایذایی دشمن ،جراحاتی برداشته و به یکی از بیمارستان های یزد منتقل شده است .برای اینکه خانواده بویی از قضیه نبرده باشند ،از من خواست تا سری به او بزنم و اگر مقدور باشد به اربیل انتقالش دهم . سلامت برات را تلفنی به وی خبر دادم . وبا رضایت شخصی از بیمارستان مرخص کرده ،به راه افتادیم .اتومبیل با تمام سرعت جاده را می بلعید ،اما این رشته سری ناپیدا داشت .مسیر این جاده به این زودی ها تمام نشدنی بود .چشمم به آمپر بنزین افتاد .عقربه نزدیک نقطه قرمز بود و این مشکلی دیگر !اوایل جنگ بود .پالایشگاه آبادان تعطیل شده بود .صف طویل اتومبیل ها در نوبت بنزین ایستاده بودند .به سرعت پیچیدم .
با صدای پیچش ماشین چشمانش را باز کرد ،دست نحیفش را بر شانه ام گذاشت :چکار می کنی ؟گفتم :بنزین می زنم .با انگشت به صف طولانی اتومبیل ها اشاره کرد .از حرکاتش فهمیدم که از کار من ناراضی است و می خواهد که ما هم به نوبت بایستیم .گفتم :ببین برات !تو زخمی هستی ،هوا هم خیلی گرم است خدای ناکرده ممکن است دچار ناراحتی شویم .گفت :نه اگر هوا داغ است ،برای همه اینهایی که ساعت ها به نوبت ایستاده اند نیز هست . اگر ممکن است مشکلی پیش بیاید ،باز برای همه است .تازه ما ادعا داریم که رزمنده اسلام هستیم اول باید از قانون تبعیت کنیم .ما باید حقوق مردم را رعایت کنیم .تو فکر می کنی به صلاح است که تنها به خاطر من قانون و حقوق مردم زیر پا گذاشته شود ؟سخنی نداشتم .از پمپ بنزین بیرون آمدم و به انتهای صف رفتم .
دیر وقت شده بود .لازم بود پانسمان زخمهایش عوض شود .به یکی از درمانگاه های بندر انزلی رفتیم از من خواست از اتاق بیرون بروم .چیزی متوجه نشدم .گفتم :چه فرقی می کند ،بگذار بمانم .اصرار کرد که بهتر است بیرون بروی .به خاطر اصرارش دلم شور زد ،دانستم حتما اتفاقی افتاده .گفتم :رازداری می کنم .دیگر چیزی نگفت . پزشکیار باند زخمهایش را باز کرد .دیدم دو انگشت پایش قطع شده است .گفتم :به من نگفته بودی انگشتانت قطع شده اند !گفت قرار نبود اعلامیه صادر کنم .از تو خواهش می کنم به کسی نگویی .فکر می کنم حتی مدتها پدر و مادرش نیز از قطع شدن انگشتانش بی خبر بودند .
← عملیات رمضان
شبی تاریک ،دود و باروت و صدای انفجار همه جا پیچیده بود . حاج «دده کیشی» قناسه چی هم با ما بود .همه اورا دوست داشتیم، مثل پدری مهربان برای بچه ها بود .وقتی او را دیدیم مانند کودکی می شدیم که همراه پدر به رزم آمده است .دلمان می خواست شیطنت بکنیم و حاجی فقط می خندید .او قناسه را برای گذشته های دور ،آن روزهایی که هنوز جوانی بیش نبود یاد گرفته بود .مرد رزم و عمل بود .و آن را در کوران زمان آزموده و به تجربه های قابل اعتماد ،تبدیل کرده بود .سقایی هم او را دوست داشت دیروز که مسموم شده بود ،حاجی او را به درمانگاه برده ،تیمارش می کرد .سقایی وقتی حاجی را می دید ،سر به سرش می گذاشت و به یاد بازی گولن گولن (بخند بخند )کودکان ولایت ،می گفت :حاجی بخندم یا می خندی ؟و او فقط تبسم می کرد و دیگر هیچ نمی گفت .در لحظه عملیات همراه حاجی بودیم .از خاکریز اول گذشتیم ،سقایی در بلندای خاکریز ایستاده بود ،دیدم دست راست خود را بر سینه گذاشته ،خون از لای انگشتانش بر زمین می ریخت .فهمیدم مجروح شده است اما جای توقف نبود .او را به امان خدا رها کردیم و از خاکریز گذشتیم .
← بچه شیر
یادم می آید اوایل تشکیل سپاه ارد بیل روزی که وی را برای آموزش ویژه به پادگان امام علی (ع) فرستاده بودند و آن روز ها خیلی کم سن و سال بود او را نپذیرفته ،گفته بودند که هنوز کودک است .مسئولین اردبیل توضیح داده بودند که سقایی توانایی خوبی برای این کار دارد و با هزار مکافات قبولانده بودند که برات هم همان دوره را طی کند . در مراسم پایانی آن دوره من هم همراه یکی از مسئولین سپاه اردبیل شرکت داشتم .فرمانده پادگان به شوخی گفت :تا می توانید از این دسته کودکان پیدا کنید !اردبیل واقعا بیشه شیران است .و در حالی که با دست پشت برات می زد گفت :و این ،بچه شیر ! تازه فهمیدم که فرمانده خوب شناخته است .او شیر بیشه غیرت بود .مرد رزم و ستیز بود .مرد ایثار و حماسه بود .با خدایش پیمان بسته بود که در راه او جهاد کند و مرگ شرافتمندانه را بر زندگی ننگین ترجیح دهد . عملیات به پایان رسید .با بچه ها باز گشتیم دیگر هیچ کس از برات خبری نداشت .او چه غریبانه شهادت را سر کشیده .
آثارباقی مانده از شهید [ویرایش]
← نامه به پسر عمو
پيامبر اكرم(ص) مىفرمايد: به زيارت قبرها برويد كه آخرت را بياد شما مىآورد. [۱]
الهى هركس تو را شناخت هر چه غير تو بود بينداخت هركس كه ترا شناخت جان را چه كند فرزند و عيال و خانمان را چه كند ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى ديوانه تو هر دو جهان را چه كند الهى دلى ده كه در شكر تو جان بازيم وجانى ده كه كار آن جهان سازيم خدمت پسرعمويم ،نامه از كربلاى خوزستان ايران ملاحظه فرمايد. پسرعموجان تنها آرزوى ما اين است كه امام را دعا كرده و به وصيت شهدا عمل كنيد اميدوارم در صحنه هميشه باقى بمانى و به گريه و زارى مادران شهيدان بيشتر توجه كنید. حداقل هفتهاى چند بار به خانه عزيز از دست رفته و مهمان خداوند متعال رفته باشید. به پدر و مخصوصا مادرم دلگرمى بيشتر دهى كه پيروزى از آن ماست. فتح يا شهادت در مكتب اسلام هر دو پيروزى محسوب مىشود. پدرم را نگذاريد بيشتر ناراحت شود، چنانكه در شهادت على برادرم ناراحتى بيشترى مىكشد. خوشا به حال آن پدر و مادرى كه بند قلبش را فداى خدا مىكند. اگر سعادت نصيبم گرديد اگر خداوند متعال عذر گناهانم را قبول كرد به درجه شهادت نايل گشتم در سمت راست برادرم على دفن کنید. اگر جايى نباشد كه انشاالله مىشود بغل دست شهيد عسگر الطافى آن مرد باايمان دفن مىكنيد. انشاالله وصيتى كه برايت دارم هديهاى كه مىفرستم به منزل خود نصب كنى تا اگر برگشتم ببينم . اگر شهيد شدم روحم مىبيند و اميد دارم شما و مشهدى سلام ،برادر بزرگم هيچ بهانهاى براى ترك نماز نياورد. به اميد پيروزى حق بر باطل در تمام جبهه
پانویس [ویرایش]
۱. ↑ وبگاه تبیان
ردههای این صفحه : شهیدان اردبیل | شهیدان استان اردبیل | شهیدان سپاه | شهیدان عملیات رمضان | شهیدان عملیات رمضان | شهیدان لشکرعاشورا | شهیدان متولد1341 | شهیدان1361 | فرماندهان شهید
پانویس