شهید ابراهیم سالاری
کد شهید: 6307065 تاریخ تولد : نام : ابراهیم محل تولد : تربت حیدریه نام خانوادگی : سالاری تاریخ شهادت : 1363/12/25 نام پدر : صفر مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : راننده
خاطرات
بعد از شهادت آن بزرگوار من یک شب خواب دیدم که در باغی شبیه کوشک سلامی در حال قدم زدن هستم. در این حال شهید سالاری، شهید محمودی و شهید شجاع به طرف من آمدند. شهید سالاری یک پلاستیک میوه از جمله سیب و پرتغال به من داد و گفت: که این میوه ها را به خانه ببر. صبح که از خواب بیدار شدم به سراغ یخچال رفتم مشاهده کردم که پلاستیک میوه ای که در خواب دیده بودم در یخچال قرار دارد. ایشان سال 61 وارد جهاد سازندگی شدند و در شغل رانندگی کمپرسی مایلر ده چرخ مشغول به کار شدند. بخاطر اینکه با اخلاق و با ایمان بودند مدت یک سال از طریق جهاد سازندگی برای ایشان یک دستگاه کمباین جاندیر در آمد و من هم به عنوان کمک با ایشان مشغول درو شدم. ایشان آنقدر به احکام و فرایض دینی پایبند بود که یک روز ظهر من مشغول درو بودم آمدند و کمباین را خاموش کردند و گفتند : اول نماز بخوانیم بعد درو کنیم که من هم چاره ای جز قبول این کار نداشتم. بعد از نماز دوباره کارمان را ادامه دادیم و از آن موقع به بعد من فهمیدم که هیچگاه از یاد خداوند غافل نباشم و در همه حال به یاد خدا باشم و شکر گزار نعمات الهی باشم.
یک روز با ایشان داخل ماشین جهاد که تحویل ایشان داده بودند نشسته بودیم و به همراه خواهرم که در آن موقع 3 سال بیشتر نداشت در روستا گشت می زدیم در همین حین روبه روی مغازه آقای حسن اسلام پناهی رسیدیم ایشان از ماشین پیاده شد و از مغازه آقای اسلام پناهی یک کارتن ویفر و یک کارتن کیک خریدند تا به منزل ببرند . بعد از گرفتن اجناس در راه برگشتن به خانه به یکی از اقوام برخوردیم شهید سالاری کارتن ویفر را به آن شخص داد و بعد از یک ماه پدر آن شخص به خانه آمد و ضمن تشکر گفت که مدتی بود پسرم ویفر نخورده بود .
من به اتفاق شهید بزرگوار ابراهیم سالاری در مورخه پانزده،ماه دوازده، سال شصت و سه به جزیره ی مجنون جهت حمل شن و ماسه با کامیون برای احداث پل اعزام شدیم کار من و این شهید نوبتی بود تا اینکه در مورخه بیست و پنج،ماه دوازده، سال شصت و سه من از ماموریت برگشتم نوبت شهید سالاری بود بعد از اینکه کامیون حرکت کرد دیر تر از موعد مقرر که باید بر می گشت از او خبری نشد دلواپس شدم چند ساعتی هم منتظر ماندم نگرانی من بیشتر شد مجبور شدم خودم را به محل اصلی برسانم اما به محض رسیدن به آنجا تعدادی از کامیون ها را دیدم که توسط هوا پیماهای دشمن بمباران شده بودند سقف ماشین خودمان را دیدم که توسط راکت از جا کنده شده بود و اثری از ابراهیم دوست و همرزم شهیدم نبود پس از جست و جو متوجه شدم مجروحین را به اصفهان انتقال داده اند غافل از اینکه ابراهیم در همان لحظه اول بر اثر بر خورد ترکش به ناحیه سرش به شهادت رسیده.[۱]
پانویس
ردهها
کدگزاری
jabe