شهیدایرج آقا بالازاده
rId5
محتویات
زندگینامه
شهید ايرج آقابالازاده به سال 1333 از مادرى به نام طاهره كارگر در خانوادهاى متوسط از شهرستان اردبيل متولد شد. نامش را ايرج گذاشتند، اما بعدها با مراجعه به قرآن نام "رحمان" را براى خود برگزيد.
پدرش (حسينقلى) ارتشى بود و خانواده او ابتدا در خانه اى اجاره اى در مراغه سكنى داشت و پس از ساخته شدن ساختمانهاى سازمانى پادگان امام رضا عليه السلام مراغه به آنجا نقل مكان كردند. آنها بعد از گرفتن وام و ساختن خانه اى در تبريز در اين شهر مسكن گزيدند.
رحمان دوره آمادگى را در يكى از مهدكودك هاى مراغه گذراند و دوره ابتدايى را در مدرسه همافر مراغه (پادگان امام رضا عليه السلام) به پايان برد. در آن زمان با توجه به نبودِ نظام راهنمايى، بعد از دوره ابتدايى، دوران دبيرستان را در سال 1348 شمسى در مدرسه اوحدى مراغه و حكمت تبريز گذراند.
بعد از اخذ ديپلم، به اصرار پدر در دانشكده افسرى نيروى هوايى شركت كرد، اما چون ديپلم تجربى داشت و نامش در فهرست افراد ذخيره در آمد، آن را رها كرد. سپس به خدمت سربازى رفت و دوران آموزشى را در تهران گذراند و براى دوره خدمت به تبريز اعزام شد و در گردان دانشجويان جاى گرفت و چون در امتحان گروهبانى شاگرد اول شد با درجه گروهبان يكمى، سربازى را ادامه داد و به پايان برد. پس از اتمام خدمت سربازى در آزمون استخدامى شركت نفت با رتبه اول قبول شد؛ اما گفت: «من چنين شغلى را دوست ندارم، شغلى را دوست دارم كه در آن بتوانم كسانى را تربيت كنم.» با همين عقيده در آزمون سراسرى دانشگاه شركت كرد و در سال 1355 در رشته تربيت بدنى دانشگاه تهران پذيرفته شد. دوران دانشجويى وى با اوج گيرى انقلاب اسلامى مردم ايران مصادف شد. به همين جهت در حركتهاى انقلابى شركت كرد. در راهپيماييهاى ضدرژيم پهلوى، پخش اعلاميهها و شبنامه ها فعاليت مى كرد. يك بار هم در حين تظاهرات با باتوم زخمى شد و بيمارستانها از پذيرفتن وى - به علت مسائل امنيتى - امتناع كردند و وى در يكى از خانه هاى اطراف تهران بسترى شد.
بعد از اخذ ليسانس، در سال 1358 با دخترخاله اش - اكرم شهاب سردرودى - ازدواج كرد. در ابتداى ازدواج، ايرج و همسرش در خانه پدر بودند اما بعد از شروع تدريس در مدارس شبستر در منزل رئيس آموزش و پرورش اين شهر مستاجر شدند. در آن ايام، در كنار تدريس در مدرسه به فعاليت در سپاه و آموزش قرآن در روستاى سيس مى پرداخت.
از بارزترين خصوصيات ايرج گذشت، ايثار، تواضع و به خصوص رسيدگى به خانواده هاى بىبضاعت بود. هر هفته طبق فرمايشات امام قدس سره روزهاى دوشنبه و پنجشنبه را روزه مى گرفت؛ به خواهرانش توصيه مى كرد كه مانند حضرت زهرا عليها السلام زندگى كنند و فرزندانشان را حسينگونه تربيت كنند.
در دو ماه اول نامزدى در جهاد مشغول به كار شد و دو ماه بعد از شروع زندگى مشترك، على رغم پيشنهاد مسئوليت تربيت بدنى استان آذربايجان شرقى از طرف شهيد آيت الله سيد اسدالله مدنى، حضور در جبهه هاى كردستان را كه گرفتار تجزيه طلبى ضدانقلاب بود، ترجيح داد و به طور جدّى در درگيري هاى كردستان شركت كرد.
همسرش در اين باره مى گويد: به هنگام تولد تنها فرزندمان، چون كشور درگير جنگ داخلى بود - جنگ پاوه در كردستان - خواهش كردم كه به خاطر تولد فرزندمان چند روزى ديرتر برود ولى گفت: «رفتن من يك تكليف شرعى است و بايد اين تكليف خود را ادا كنم.» كاملاً به ياد دارم كه سه ماه از تولد فرزندمان مى گذشت كه آمد.
با شروع جنگ تحميلى ايران و عراق آرام و قرار نداشت تا اينكه در اوايل سال 61 عازم جبهه شد. اوايل در جبهه امدادگرى مى كرد اما با شروع مقدمات عمليات رمضان به معاونت گردان بعثت از تيپ 31 عاشورا منصوب شد.
همسرش درباره حضورش در جبهه مى گويد:
تازه به جبهه اعزام شده بود كه پدر او را به خاطر ناراحتى گوارشى تحت عمل جراحى قرار دادند. وقتى با ايشان تماس گرفتيم تا براى ملاقات پدر به تبريز بيايد، گفت: «جبهه واجب تر از آن است كه من به ملاقات پدرم بيايم.»
وصیت نامه
بسمه تعالى
"وَ اَحيِنِى يا رَبِّ سَعيداً وَ تَوَفَّنِى شَهِيداً"
"خدايا مرا سعيد زنده بدار و شهيد بميران"
درود به بزرگ رهبر انقلاب كه وجود مقدس و ملكوتيش نعمت و بركات فراوانى براى جامعه ما به ارمغان آورده است و درود به روح پاك شهيدان انقلاب از آغاز قيام اسلامى تا اين لحظه كه همه چيز متعلق به آنهاست و ناظر اعمال ما گنهكاران هستند.
خدايا لحظه اى و آنى ما را به حال خودمان رها مكن زيرا ضعيف تر از آنيم كه صراط مستقيم را تشخيص دهيم. با الهام از آيات و نشانه هاى الهى انقلاب اسلامي مان براى رضاى خالق و با اجازه خداوندى پيامبر گونه امام خمينى كه خودشان در متن اسلام تربيت شده، اين امام بزرگوار دور از سازشكاري ها و مبّرا از نقاط ضعف و حريت و آزادى در او به بس فراوان، اين سفر را كه ادامه راه حسين بن على عليه السلام مى باشد انتخاب نموده ام و انتظارم بر اين است هر كس كه خود را يار من مى داند بايد حامى رهبر باشد. هرگز در زندگيم اينقدر خجلت زده نشده بودم هر شهيد را كه از كربلاى خونين مرزها مى آوردند احساس شرمندگى مى كردم چون نيك مىدانستم پيكر پاكشان به خاطر ما لاله گون گشته است و چگونه مى توانستم به راحتى از حماسه قهرمانانه ايشان بگذرم.
خدايا اين بنده سراپا گنهكارت را ببخش كه براى اداى فريضه اش دير كرده است. مرگ من در مقابل رهايى امت مستضعف هيچ ارزشى ندارد. اى كاش چيزى بالاتر از اين داشتم كه در اختيار اسلام و امام و امت مى گذاشتم.
دانش آموزان عزيزم، اى برادران كه امام امت تمام اميدش بر شماست تا آنجا كه همسن و سالهاى شما را رهبر مى نامد. خودتان مى دانيد چه رسالتى داريد و مسئوليتهاى خطيرى بر دوشهاى انقلابيتان سوار است حركتتان را تندتر كنيد كه بر وعده الهى پيروزيها نزديك است به عضويت سپاه پاسداران و بسيج اين پايه هاى محكم انقلاب درآئيد كه لبهاى مبارك امام در بازوان تواناى پاسداران جا دارد. بيشتر درس بخوانيد و وظايف شرعى را فراموش نكنيد آرزو دارم جوانان حزب الله در تحصيلاتشان هميشه ممتاز باشند. من كه نتوانستم معلم خوبى براى شما باشم اقلاً شما سعى كنيد شاگردان و دانشآموزان عالى براى آموزش و پرورش اسلامى باشيد.
حسرت نبرم بخواب آن مرداب
كآرام درون شب خفته است
درياييم و نيست باكم ازتوفان
دريا همه عمرخوابش آشفتهاست
آقابالازاده در 30 تير 1361 در عمليات رمضان زخمى و مفقودالاثر شد و تاكنون اثرى از او به دست نيامده است. از وى پسرى به نام ناصر به يادگار مانده است كه در زمان شهادت پدر نُه ماه بيشتر نداشت.
نامه
او در نامه اى خطاب به خواهرانش علت رفتن خود به جبهه را چنين مى نويسد:
خواهرانم مگر دوست نداشتيد برادرتان به آرزوى ديرينه اش برسد مگر شاهد نبوديد اين انقلاب كاملاً اسلامى، كلاً و 180 درجه موجب برگشت و عوض شدنم شد، نبايست در مقابل اين همه نعمات كه در رأس آن پيشواى زندگيم حضرت امام خمينى قدس سره قرار دارد، قدردانى مى كردم تا خدا راضى مى شد؟! اين راه را با اجازه "الله" انتخاب كردم و زندگى دور از جهاد مقدس و بى طرف و بى خيال ماندن به درد من نمى خورد. اين را بدانيد از زمانى كه رهبر انقلاب را شناختم، تولد تازه يافتم؛ بنابراين يك كودك 5، 6 سال نياز به تكميل شدن داشت و ديدم فقط در جبهه هاست كه روح و فكرم تغذيه مى شود. به همين جهت بود.كه رو به سنگر آوردم.[۱]