شهید جعفر پور آزاد

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو

تاریخ تولد : 1340/10/26 نام : جعفر محل تولد : مشهد نام خانوادگی : پورازاد تاریخ شهادت : 1361/02/22 نام پدر : محمدتقی‌ مکان شهادت : خونین شهر تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : سایر شهیدان استان خراسان نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌ گلزار : حرم‌مط‌هرامام‌ر


خاطرات

•مرتبه اوّلی که به جبهه رفت بعد از مدتی به مرخصی آمد به او گفتم: به جبهه نرود او با حالت خضوع شروع به گریه کرد و گفت: نمی دانید که صدام در وطن ما چه فجایعی را بوجود آورده است اگر شما یکبار به جبهه بروید به من نخواهید گفت: نرو و از عزیمت من ممانعت نمی کنید چرا شما و برادرهایم به جبهه نمی روید؟ از من تقاضا کرد دیگر هیچگاه از اعزام او جلوگیری نکنم و رفت و باز نگشت. • یکبار یکی از دوستان شهید بنام مسعود به درب منزل ما مراجعه کرد و از ما خواست به جعفر بگوییم هر موقع که آمد به خانه دوستش برود نیمه شب جعفر به منزل آمد و ما پیام دوستش مسعود را به او دادیم جعفر با آن خستگی و کوفتگی حاصل از یک روز تلاش و فعالیت دوباره آماده شد که به دیدار دوستش برود به او گفتم: جعفر امروز ظهر سه پاسدار خوب خدا را ترور کردند نیمه شب جان تو نیز در خطر است او در حالیکه باران به شدّت می بارید بیرون رفت و گفت: پدر جان مرگ برای شما همانند غولی است اما من از مرگ نمی ترسم و هرزمان صلاح خداوند باشد من هم خواهم مرد. • به خاطر دارم هنگام انتخابات ریاست جمهوری بود به فرزندم جعفر گفتم: بابا به چه کسی رای می دهی؟ گفت: به بنی صدر رای نمی دهم. من به دکتر حبیبی رای می دهم.گفتم: برای چه بنی صدر که خوب آدمی هست. گفت: این آدم در یک سخنرانی هایش گفته است که من رئیس جمهور ایران می شوم و قدرت را در دست خواهم گرفت. و دقیقا همان طور شد. وقتی که بنی صدر به ریاست جمهوری رسید، فردی قدرت طلب و ریاست طلب بود و بر خلاف حرف هایی که قبل از ریاست جمهوری شدن می زد عمل می کرد و گویی به فرزندم الهام شده بود که بنی صدر آدم خوبی نیست برای ریاست جمهوری اسلامی ایران. • به خاطر دارم مرحله دومی که همرزم جعفر پورآزاد به جبهه آمد با هم در عملیات شرکت کردیم و همراه با ایشان به خط دشمن یورش بردیم و بلافاصله دشمن متوجه شد و رزمنده ها را زیر آتش برد ایشان اولین نفری بودند که از خاکریز بالا رفتند و عملیات را شروع کردند به محض اینکه بالای خاکریز رسید از ناحیه پای راست مورد اصابت گلوله تفنگ قرار گرفت و بر زمین افتاد من برگشتم و با پارچه ای که همیشه قبل از انجام هر عملیات به پایش می بست پایش را محکم بستم تا دیگر خون نیاید و خواستم او را به عقب برگردانم به من گفت: شما بروید من مشکلی ندارم و چیز مهمی نیست شما در حال پیشروی هستید به راهتان ادامه دهید هر کس باشد میآید و مرا به عقب می برد شما بروید به ایشان قول دادم به محض این که خط را شکستیم به عقب خواهیم برگشت تا او را به درمانگاه ببریم و رفتیم با توجه به جراحتی که ایشان داشتند و پارچه ای که من بستم امیدوار بودم خونریزی اش تمام می شود در هنگام عملیات طاقت نیاوردم و شهید عباس ظریف را با وسیله ی نقلیه دنبال ایشان فرستادم تا او را به عقب ببرد و دیدم که عباس ظریف برگشت و گفت که ایشان را به عقب منتقل کردند خیلی راحت شدم که سالم است و خیلی خوشحال شدم وقتیکه عملیات به اتمام رسید و برگشتیم متوجه شدم که آمبولانسی که ایشان را به عقب منتقل می کرده است در بین راه مورد اصابت خمپاره قرار میگیرد و آتش میگیرد و بدن ایشان می سوزد و به فیض عظیم شهادت نائل می آید . • مرحله دومی که فرزندم جعفر به جبهه رفت حدود80 روزی می شد که به مرخصی نیامده بود و حتی تلفن هم نزده بود. یک شب ساعت 6/30 صدای تلفن خانه به صدا درآمد وقتی که گوشی را برداشتم فرزندم جعفر بود که از جبهه زنگ زد گفتم باباجان کجایی چرا نمی آیی؟ گفت تصمیم گرفتم در عملیات خرمشهر هم شرکت کنم و به کربلا بروم و احتمالا تا یکی دو ماه دیگر هم نمیتوانم بیایم. اگر می توانید به همراه مادر به اهواز بیایید تا شما را ببینم خیلی دلم برای مادر تنگ شده و خداحافظی کرد. وقتی جریان را برای همسرم گفتم تصمیم گرفتیم به اهواز برویم من و همسر و فرزندانم به همراه چند نفر دیگر به اهواز رفتیم و مسافرخانه ای رفتیم و بعد از پرس و جوی بسیار توانستم ایشان را در گردان شهید عامل کنار رود خانه کرخه پیدا کنم ایشان در جلسه بود و به من گفت امروز خیلی کار دارم و فردا خودم به اهواز می آیم آدرس را دادم و برگشتم و روز بعد ایشان پیش ما آمد و مادرش برای ایشان لباس نو آورده بود و ایشان به حمام فرستاد وقتیکه لباسهایش را خواست بشورد کیف جیبیش روی زمین افتاد. آن را برداشتم و باز کردم دیدم همان 500 تومانی که موقع رفتن دادم هنوز در کیفش هست وقتی از حمام برگشت، گفتم چرا پولت را خرج نکردی؟ گفت چه می خواستم بخرم؟ کجا بودم که بخرم؟ ایشان تا 3 روز همراه من بود و جاهای دیدنی اهواز را گشتیم و با هم عکس های زیادی گرفتیم. وقتی می خواست به خدمت برگردد هنگام سوار شدن ماشین اصلا به ما نگاه نکرد و همان خداحافظی که قبلا کرده بودیم بسنده کرد چون نمی خواست چشمش به ما بیفتد و محبت مادرش جلوی چشمانش بیاید به او گفتم کی به مشهد ما آیی گفت خرمشهر که آزاد شد اگر زنده بودم برمی گردم وقتیکه خرمشهر فتح کردم چند روز بعد به ما خبر دادند فرزندمان جعفر به درجه رفیع شهادت نائل آمده است. • زمانیکه فرزندم جعفر به جبهه اعزام شد ایشان را به تهران فرستادند و مدت 6 ماه دوره طرح و برنامه به ایشان آموزش دادند و به او گفتند شما لازم نیست به جبهه بیایید ولی ایشان بسیار ناراحت شدند و اصرار داشتند به خط مقدم بروند یک شب مسئول طرح و برنامه به خانه ما آمد و گفت: جعفر کجاست جعفر را صدا زدم پیش ما آمد ایشان به جعفر گفت شما نباید به خط مقدم بروید چون دوره طرح و برنامه دیدی. ولی باز هم بر تصمیمش استوار بود آن مسئول به من گفت شما که پدرش هستید به او بگویید به جبهه نرود و کارهای اداری را انجام بدهد جعفر خندید و گفت دستور امام مهمتر است یا دستور پدرم؟ امام فرمان داده است که هر گاه برای کشورتان خطری پیش آید از جانتان بگذرید و برای دفاع از ملتتان با دشمن بجنگید وقتی دیدم ایشان حاضر نیست به جبهه نرود گفتم برو پسرم خدا پشت و پناهت و خیلی خوشحال شد از اینکه توانست به جبهه برود. • به خاطر دارم زمان انقلاب بود و یک روز که مشهد یک روز خونینی را سپری کرده بود فرزنم جعفر به خانه نیامده بود با خود گفتم نکند ایشان هم در این تظاهرات به شهادت رسیده باشد. چون درآن زمان می گفتند که ارتشی های باز نشسته را می کشیم من هم چون یک ارتشی بودم از خانه بیرون نرفتم همانطور که به پشتی تکیه داده بودم و در فکر رفته بودم همسرم مرا صدا زد و گفت اینقدر با خودت فکر نکن انشاالله برمی گردد. تقریبا ساعت 12 شب شده بود به همسرم گفتم شما برو بخواب من بیدار می مانم تا جعفر بیاید همانطور تو فکر بودم ناگهان دیدم فردی داخل حیاط خود را انداخت جعفر بود ترسیدم به ایشان گفتم چرا از درب حیاط داخل نیامدید؟ گفت با خودم گفتم شاید شما از خواب بیدار شوید.[۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده