شهید حجت ایمانی
شهیدحجت ایمانی یک بار نوه ام به سختی مریض بود برای ادامه درمان به مشهد رفتیم، از شدت ناراحتی چشم هایم کم سو شده بود و به خوبی نمی دیدم به حرم امام رضا (ع) رفتم ولی خیلی شلوغ بود آرزو کردم ای کاش حرم خلوت بود و می توانستم زیارت دلچسبی بکنم ولی حیف! خودم و نوه ام را به پنجره های فولادی بستم در عالم رؤیا دیدم حرم امام رضا (ع) خلوت شده است. وضو گرفتم و سریع به طرف حرم رفتم فرزند شهیدم که جلو در ایستاده بود خطاب به من گفت: «نباید به حرم امام رضا (ع) بیایی! گفتم چرا؟ او گفت: چون شما زمانی که فرزند مرا به بیمارستان بردی ناراحت شدی و خودت را به زمین زدی اگر توبه کنی شما را راه می دهم! گفتم: توبه می کنم و مرا به حرم راه داد و اطراف ضریح طواف داد و گفت چشم خودت و مریضی فرزندم هردو خوب خواهد شد. ناراحت نباش، فرزندم نمی میرد حتماً خوب می شود! پسر مرا تا مسافرخانه رساند و برگشت. وقتی بیدار شدم چشم هایم خوب شده بود از آن وقت اعتقادم به نظام و رهبری و شهادت صدها برابر شده است. راوی: مادرشهیدحجت ایمانی[۱][۲]
موضوع : اعتقادی ، کرامات شهدا