شهید خلیل شافی گاو دره
شهید خلیل شافی گاودره تاریخ تولد :1343/08/08 تاریخ شهادت : 1362/12/19 محل شهادت : نامشخص محل آرامگاه :تهران - بهشت زهرا
زندگی نامه
شهید خلیل شاقی در سال 8/8/1343 به دنیا آمد . کودکی او مانند کودکان دیگر در بازی گذشت ولی کودک ساده و ساکتی بود و خیلی دلسوز بود که همه او را دوست داشتنند . در جوانی بسیار شوخ بود و در مجالسی که او بود پر از شادی می شد چون تمام حرفهای خنده دار میگفت و در آن موقع کسی به فکر غم و غصه نبود . بعد در کار نقاشی ساختمان به پدر خود کمک میکرد و اگر کسی کمک ميخواست به سراغ او می آمد و او کمکش میکرد و بعد به میکانکی رفت و مکانيکی یاد گرفت و بعد از آن هر کسی در محل ماشینش خراب میشد به سراغ او می آمد و خلیل بدون هیچ چشم داشتی به او کمک میکرد و بعد زمان انقلاب و اوایل آن همواره به خیابان انقلاب میرفت و در تظاهرات شرکت میکرد و در زمان آذوقه و لباس از مردم جمع می کرد و به مسجد محل می برد و در آنجا آنها را بسته بندی میکردند و به جبهه میفرستادند. بعد وقت سربازی او شد با تمام ذوق و شوق ثبت نام کرد و سه ماه آموزشی خود را گذراند و به جبهه منطقه کوشک عازم شد و بعد از سه ماه در حالی که اصلاً نوبت دیده بانی او نبود بر سر دیده بانی رفت چون دوستش به او گفت که تو بایست تا من بروم و بیایم . دوست او در یک نامه نوشته بود خلیل جای من سر دیده بانی رفت و قلبش گفته بود که من امروز شهید میشوم و شما خرمای مرا میخورید و سر دیده بانی خمپاره به او خورده بود و حدود دو کیلومتر پرتاب شده بود و صبح هم دنبال او گشته بودند چون شب پیدايش نکرده بودند صبح آن روز جنازه شهید خلیل را پیدا کرده بودند و در حالی که از گوش او خون میرفت و از کمر به پایین قطع شده بود . روحش شاد و راهش پر رهرو باد
خاطرات
خاطره ای از زبان پسر عمه شهید: روزی من و خلیل به سر زمین های کشاورزی رفتیم. خلیل گفت: بیا با هم چاله بکنیم مثل قبر و تو مرا دفن کن تا ببینم فشار قبر چگونه است؟ بعد با هم چاله کندیم و خلیل درون آن رفت و من خاک ریختم تا گردن او و کمی به او فشار می آمد قبل از این که تمام بدن او را خاک بگیرد. پدرم از راه رسید و داد و بیداد راه انداخت و ما تند تند خاک ها را کنار ریختیم و خلیل بیرون آمد. او میدانست روزی شهید میشود و همیشه می گفت: سعی کنید در زندگی همیشه شاد و سر حال باشید و به مردم کمک کنید.[۱]