شهید سید علی فیض ابادی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
سید علی فیض آبادی
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد سبزوار
شهادت ۱۳۶۶/۲/۱
محل دفن بهشت شهدا
سمت‌ها رزمنده
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
تحصیلات نامشخص
خانواده نام پدر سید محمود


خاطرات

  • موضوع مقام و منزلت شهيد

بعد از شهادتش خواب دیدم که درکناره کوه خیلی سرسبز و زیبا هستم وسید علی هم روی آن کوه ایستاده است به او گفتم : سید علی اینجا چه کار می کنی ؟ در جواب گفت : بی بی جان اینجا جای ما است.

  • موضوع حجب و حيا

به یاد دارم که یکی از همسایه های ما شوهرش راننده بود و شبها کار می کرد و خانواده اش شما بودند من به سید علی گفتم : شماشبها به خانه آنها برو که تنها نباشند سید علی با توجه به اینکه سنش کم وکوچک بود گفت : من نمی روم وخجالت می کشم .

  • موضوع پيش بيني شهادت

روزی که فردایش سید علی برای اولین بار می خواست به جبهه اعزام شود به همراه دو برادر دیگرش مهدی و جواد جهت خداحافظی به خانه ی خواهرم می روند خواهرم می گوید : علی جان برادرانت که رفته اند دیگر برای خانواده شما کافی است و شما نمی خواهد بروی سید علی می گوید : من حتماً باید بروم سری آخر است ودیگر برنمی گردم خاله اش می پرسد از کجا می دانی ؟ سید علی می گوید : چون خوابش را دیده ام که شهید شوم و جنازه ام را در چهار راه امام زاده گذاشته اند و دور آن را مردم گرفته اند . اگر به جبهه نروم به عهد خود با خداوند وفا نکردم و شماهم خاله جان این خواب را برای مادرم تعریف نکنید وراز مرا نگهدارید بعد وضویش را جهت نماز خواندن می گیرد و به اتاق دیگر به همراه برادرش می رود خواهرم می گفت : وقتی سید علی و دو برادرش به اتاق رفتند بعد از مدتی صدای گریه ای از داخل اتاق شنیدم به داخل اتاق رفتم دیدم سید علی دروسط و مهدی و جواد در دو طرف او به نماز ایستاده اند و بعد از تمام شدن نماز دعا خواندند واشک ریختند سید علی گفت : خاله جان این دعا ها بی اثر نیست خاله اش می گوید: انشاءا… که مورد قبول خدا واقع شود وخاطره آن روز را بعد از شهادت سید علی خواهرم برایم تعریف کرد .

  • موضوع عشق شهادت

به یاددارم عملیات کربلای 10 شروع شد گردان ما بعد از گردان روح ا… وارد عمل شد و بچه ها به دو گروه تقسیم شدند یک گروه به سمت چپ ویک گروه به سمت راست حرکت کردند سید علی به همراه شهید حشمتی به گروه چپ حرکت کرده و بعد از گذشت مدتی خبر آوردند که سید علی و چند تا از بچه ها شهید شدند وسید علی به آرزوی دیرین خود رسید

  • موضوع عشق شهادت

یکروز سید علی در منطقه با یکی ازنیروهای تحت امرش برخورد شدیدی داشت به او گفتم : سید علی اگر می خواهی به درجه رفیع شهادت برسی نمی بایست با آن فرد این جور برخورد می کردی و او را ناراحت می کردی سید علی فوراً رفت و ازآن شخص معذرت خواهی کرد و آرام شد و گفت: انشاءا… خدا از من راضی باشد ولیاقت شهادت را داشته باشم .

  • موضوع حرمت والدين

من از دوری و فراق برادرش که در جبهه خدمت می کرد بسیار ناراحت و دلتنگ بودم و حدس می زدم شهید می شود بطوری که یک شب ا زشدت ناراحتی ودل گرفتگی گریه ام افتاد سید علی گفت: مادر چرا گریه می کنی ؟ گفتم : از دوری برادرت و همچنین می ترسم شهید شود گفت: مادرم این را بدان که شهادت نصیب هر کس نمی شود ورسیدن به این درجه عظیم الهی لیاقت می خواهد وشما ناراحت نباش.

  • موضوع ايثار و فداکاري

یک روز برادر کوچکتر سیدعلی لیوانی را شکسته بود و ما متوجه نشده بودیم که اوشکسته سید علی برای اینکه برادرش را دعوا نکنیم گفت : من لیوان را شکستم و خودش را مقصرمعرفی کرد که مبادا برادرش مورد سرزنش و آزار قرار گیرد .

  • موضوع خبر شهادت

قبل از شهادت سید علی شبی در ساعت سه نیمه شب ناگهان بخاطر نگرانی از آینده از خواب پریدم و از اضطراب و دلشوره اشک می ریختم با خدای خودم گفتم : خدیا من بچه هایم را صحیح و سالم به جبهه فرستادم و از تو می خواهم سالم برگردانی ولی درعین حال اگر شهادت نصیب بچه های من شود ناشکری نمی کنم بعد نماز خواندم و صدقه ای را کنار گذاشتم در همان لحظه کبوتری ازاین طرف دیوار حیاطمان به آن طرف دیوار پرواز کرد وبعد از مدت کوتاهی خبر شهادت سید علی را آوردند .

  • موضوع ساده زيستي و پرهيز از تجمل

به یاد دارم سید علی قبل از تحویل سال نوبه مرخصی آمده بود بعد از احوالپرسی و رفع خستگی شلواری را که برای اودوخته بودم آوردم تا بپوشد با دیدن شلوار اوسر سفره هفت سین که در آن شیرینی گذاشته بودم بسیار ناراحت شدوگفت : مادر مگر شما نمی دانید که ما در حال جنگ هستیم و اکثریت خانواده ها عزادار و شهیده داده اند شما چرا برای من شلوار دوخته اید؟ و برسرسفره شیرینی گذاشته اید اینها را جمع کن و به جای آنه یک ظرف خرما و نقل بر سر سفره بگذار.

  • موضوع صبر و تحمل و توصيه به آن

زمانی که دو پسر دیگرم سیدحسن و سید حسین در جبهه بودند یک روز با سیدعلی بر سرسفره نهار نشسته بودیم گفت : مادر اگر یک زمانی دوبرادرم سیدحسن و سید حسین شهیدشوند شما در برابر شهادت آنها چه عکس العملی نشان می دهی ؟ در جوابش گفتم : خدا را شکر گفته و صبر پیشه می کنم سیدعلی گفت : آفرین بر شما مادر پس با این روحیه بالایی ه شما دارید من هم راهی جبهه می شوم گفتم:خوب پدرت هم نیست شما هم بروید چه کسی می خواهد مردو سرپرست خانه باشد؟ گفت : سرپرست شما خداوند است وشما باید افتخار کنی که چنین پسرهایی را تربیت کرده ای وتحویل جامعه دادی تا برای اسلام وانقلاب خدمت کنند. [۱]

پانویس

  1. یاران رضا

نگارخانه تصاویر

رده