شهید علیرضا جوادی
علیرضا جوادی | |
---|---|
| |
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | قزوین /1345/06/25 |
شهادت | عراق، ام الرصاص 1365/10/04 |
محل دفن | گلزار شهداى قزوین |
سمتها | بسیجی |
تحصیلات | چهارم متوسطه |
نام: علیرضا جوادی
نام پدر: صادق
نام مادر: محبوبه
محل شهادت: ام الرصاص
محل تولد: قزوین
تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۰۶/۲۵
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۰۴
استان محل شهادت: بصره
شهر محل شهادت -
وضعیت تاهل: مجرد
درجه نظامی
تحصیلات: چهارم متوسطه
رشته: تجربی
عملیات سال تفحص: 1376
محل کار بنیاد تحت پوشش
مزار شه ی د: قزوین - قزوین
زندگي نامه
جوادی ، علیرضا : بیست و پنجم شهریور ۱۳۴۵ ، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش صادق و مادرش محبوبه نام داشت. دانشآموز چهارم متوسطه در رشته تجربی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت . چهارم دی ۱۳۶۵ ، در امالرصاص عراق به شهادت رسید . پیکرش مدتها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۶ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
وصایا
شهید، علیرضا جوادی : پس از درود و سلام بر رسول اکرم (ص) و آل اطهرش، توفیات شما خانواده ی عزیز را از درگاه عظیم باری تعالی خواستارم. از وصی خود می خواهم هرگونه اعلامیه ای که برای مجالس «سوم، پنجم، هفتم و...» اینجانب چاپ کرده اند، لطفاً این جمله ی ذیل را در آن با خط مشخص درج نمایند : «عاجزانه از کلیه ی کسانی که بر گردن اینجانب حقی دارند تقاضامندم که یا رضایت دهند و یا اینکه هر چه سریعتر آن را از خانواده ی اینجانب مطالبه نمایند؛ از شما طلب دعای خیر می نمایم . علیرضا جوادی » . ...و از شما خانواده ی عزیز نیز خواستارم که این حقوق را هر چه سریعتر در صورت طلب به طالب بپردازند. شما را وصیت می کنم به نظم در امور؛ لحظه لحظه ی زندگی خود را محاسبه کنید و در جهت خیر و صلاح به کار گیرید؛ عُمر، سرمایه ای است که به دروغ گفته اند طلا است! طلا اگر از دست برود، مجدداً به دست می آید؛ ولی عُمر هرگز! عُمر از نظر گذشتن، چون آب جوی می ماند و از نظر ارزش به ارزش انسانیت انسان است. آیا ارزش انسانیت انسان را همین نمی تواند بس باشد که تمام مسایل جهان فقط به فقط برای اوست؟ اگر کسی مال می خواهد به اشتباه انسانیت را در آن می داند؛ ولی تنها چیزی که هیچ کس در آن اشتباه نکرده و نمی کند این است که انسانیت می خواهد و این برای ارزش انسانیت بس که مجمع تمام حیات برای انسانیت است. پس حال که ارزش زمان، برای ارزش انسانیت شد، دیگر برای زمان قلم به نوشتار نمیرانیم؛ حال چرا چنین است؟ زیرا اگر انسانی یک لحظه به اخلاص بگوید «لا اله الا الله»، راه تکامل را -که بینهایت است- به نصف پیموده است. پس یک لحظه می تواند نصف بینهایت تکامل را به مخلصین برساند. پس قدر زمان را بدانید . حرکت الی الله را با نظم و مراقبت و جدیت به سرعت بپیمایید . یک قدم به خدا نزدیک شوید که خداوند ده قدم به شما نزدیک می شود و در این راه وسایل بسیار است. شما را وصیت می کنم به توسل مُجدّانه به اولیای خداوند -تبارک و تعالی . چهارده دستگیره ی محکم برای حرکت به سوی خدا داریم که هر کدام را بگیرید، حرکتتان را هدایت می کند و سرعت می بخشد. چهارده معصوم داریم که اگر نه منظومه ی شمسی که همه ی آن چه را که موجود است، تحت حکومت بگیرید، به اندازه ی یک لحظه با آنها بودن، لذت و ارزش ندارد. شما را وصیت می کنم به مائده ای که خداوند از آسمان فرستاد و تاکنون در میان مسلمین باقی است، از این سفره برای آخرت مائده ای بی حد برگیرید . آیا کسی اگر به شما سفره ای نشان دهد که در آن توشه ی عُمر به طور بسیار ارزان در آن موجود باشد و به شما بگوید این سفره یکی از غذاهایش برای یک عمر بینهایت کفایت می کند، شما حاضر نیستید از آن مجاناً توشه ای بگیرید؟ حتماً خواهید گفت: آری ! پس بدانید شما مجبور به سفر آخرت هستید؛ پس توشه برگیرید و لجاجت نکنید ! آری ! سفره ای چون قرآن با رنگین ترین طعام ها و خوشبوترین عطرها و منورترین تجلیات را در اختیار دارید . کوله بار آخرت خود را مجاناً پُر سازید . قرآن سفره ای است پهن و پُر از مائده و توشه. پس برای آخرت که سفری است اجباری توشه ای بگیرید . حافظ قرآن باشید؛ نهج البلاغه را عمل کنید و بشوید نهج البلاغه ی مجسم. بگذارید اگر روزی انسانی خواست سنت پیامبر (ص) را مطالعه کند، به جای مطالعه ی کتاب، اعمال شما را مطالعه کند. شما را وصیت می کنم به تقویت دولت جمهوری اسلام پی ایران . اگر این دولت تقویت شود، می شود حکومت اسلامی و آن را به صاحب امر (عج) خواهید سپرد. اگر این دولت تضعیف شود، حکومت حضرت مهدی (عج) تضعیف شده است و این مخالفت با امام زمان (عج) و تضعیف عدالت است. با اعمال حق خود با اجرای احکام قرآن و با تبعیت از قانون اساسی کشور -که چیزی بیش از قرآن نیست - این دولت را محکم کنید . ۲۴/۰۳/۱۳۶۲ علیرضا جوادی
خاطرات
سعید جوادی ، برادر شهید : دانشآموز سال اول دبیرستان بود. علاقه و اشتیاق عجیبی به جبههها داشت؛ اما، مادر و پدرم راضی به رفتنش نمی شدند و دوست داشتند که او تحصیلاتش را ادامه دهد. راستش را بخواهید، یکی از دلایل ممانعتشان هم این بود که دو برادر دیگرمان، همان زمان در جبههها بودند. «علیرضا» هر چه قدر اصرار کرد، فایدهای نداشت؛ تا این که یک روز گفت: «من می خواهم به همراه دوستانم به زیارت «امام رضا» (ع) بروم.» ما هم پذیرفتیم و او رفت. سه روز از رفتنش به «مشهد» نگذشته بود، که نامهاش از جبهه رسید ! با دیدن نامه، کار مادرم، روز و شب گریه کردن شده بود. حال عجیبی داشت. زندگی را تیره و تار میدید . یک روز، اتفاقی مادرم، مادر یکی از دوستان «علیرضا» را میبیند . او از مادر، علت ناراحتی و نگرانی اش را جویا می شود و مادر نیز موضوع را برایش تعریف می کند . او خیلی آرام و خونسرد می گوید : «خب! اتفاقی که نیفتاده است. جوان شما مؤمن است و به جبهه عشق دارد و دوست دارد که از این طریق خدمتی کرده باشد. پسر من هم به جبهه رفته و تازه یک بار هم مجروح شده و دوباره به جبهه رفته است. به خدا توکل کن! ....» مادرم با این حرفها آرامش گرفته و «علیرضا» را به خدا می سپارد، تا این که خبر شهادتش را می آورند؛ البته فقط خبرش را. یازده سال تمام در انتظار خبر و نشانی از او بودیم . گهگاهی به خوابمان می آمد . وقتی جایش را جویا می شدیم، می گفت : «شما اینجا را بلد نیستید .» یکی از شبهای خرداد سال ۷۶ بود. علیرضا به خوابم آمد. کمی تغییر کرده بود. به نظرم چندین سال بزرگتر نشان می داد . از راه دوری آمده بود. از دیدنش آنقدر خوشحال شدم و خندیدم، که از خوشحالی زیاد روی پایش زدم. برادر دیگرم ـ که کنارش نشسته بود ـ گفت: «به او دست نزن! خسته است و از راه دوری آمده.» من دستهای «علیرضا» را گرفتم که ببوسم، دیدم تمام انگشتانش، انگشتری دارد؛ ولی بعضی از انگشتری ها، بدون نگین است. دستهایش را بوسیدم . در همین حال دستم به یکی از انگشتری هایش بند شد و از دستش در آمد و تا نقطهای دور رها شد و من یک آن از خواب پریدم . دو هفته از این خواب نگذشته بود، که به ما خبر پیدا شدن و بازگشت پیکر برادرم را دادند. جالب این که گفتند: «پیکر برادر شما دو هفتهای است که پیدا شده و ما منتظر بودیم که با کشف پیکر سایر شهدا، آنها را دستهجمعی منتقل کنیم .[۱]
نگارخانه تصاویر
پانویس