شهید علی اصغر حسینزادهجشنابادی
کد شهید: 6404719 تاریخ تولد : نام : علیاصغر محل تولد : درگز نام خانوادگی : حسینزادهجشنابادی تاریخ شهادت : 1364/08/08 نام پدر : حسین مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار : شهدا
خاطرات
توصيه هاي شهيد راوی علی اکبر حسین زاده متن کامل خاطره
خاطره ای که به یاد دارم این است که در سال 1362 ، اسفند ماه بود که جهت انجام عملیات خیبر آماده می شدیم، ابتدا دعای توسل خوانده شد و مداحی بود بنام آقای پایدار که مداحی می نمود واقعا مداحی ایشان ما را از نظر معنوی تحت تاثیر قرار داده بود. به طوری که حال دیگری به ما دست داد آن شب ما دو برادر یعنی من و برادرم علی اصغر همدیگر را بغل کردیم و با صدای بلند به برادرم علی اصغر گفتم: علی جان ، چون خدا ما را با هم به این دنیا و عالم آورده است (چون ما هر دو دوقلو بودیم) حال موقع آن فرا رسیده است که با هم از این دنیا برویم و بعد با هم عهد بستیم که اگر هر کدام از ما زنده ماندیم رضایت پدر و مادر را جلب کنیم که ایشان در همین عملیات شهید شد و مرا تنها گذارد. توجه به تربيت فرزند راوی زلیخا جلیلی متن کامل خاطره
آخرین باری که همسرم علی اصغر حسین زاده از جبهه به مرخصی آمده بود می گفت بچه ها را اول به خدا و بعدش به شما می سپارم مواظب آنها باش و اگر سایه از من بر سر شما نبود احساس تنهایی نکنید و به خدا پناه ببرید و بعد از اتمام مرخصی خداحافظی کرد و به جبهه رفت و دیگر بر نگشت . حالات معنوي قبل از شهادت راوی زلیخا جلیلی متن کامل خاطره
به خاطر دارم آخرین مرخصی که همسرم علی اصغر به خانه آمده بود انگار به ایشان الهام شده بود که این آخرین دیدار ماست و به شهادت می رسد. چون طبق قولی که به ما داده بود ما را همراه مادرش به سفر زیارت قم(حضرت معصومه سلام الله علیها) برد و یک هفته ای آنجا بودیم. وقتی برگشتیم، کارهایی انجام می داد که باعث تعجب همه ی برادرانش و اقوام شده بود . آن ها می گفتند از علی اصغر بعید است و رفتارش تغییر کرده، یا این که یکی از همرزمانش نقل می کرد: دو، سه شب قبل از این که به مرخصی بیاید خیلی ناراحت بود اما وقتی از مرخصی آمد انگار آن علی اصغر قبلی نیست برای همین از علی اصغر سئوال کردیم چه شد شما با یک مرخصی رفتن این قدر متحول شده ایی و رفتارت عوض شده، علی اصغر در جواب گفت خدا را شکر می کنم چون فکر می کردم که اگر این بار به مرخصی نمی رفتم، نمی توانستم به قولی که به خانواده ام داده ام عمل کنم. اما حال رفتم و به قول خود عمل کردم. همرزمش پرسیده بود مگر چه قولی داده بودی که این قدر نگران بودی گفت: قول داده بودم که آنها را به زیارت حرم حضرت معصومه سلام الله علیها ببرم. حال به قولم وفا کردم و خیالم راحت شد که دیگر برای شهادت آماده ام و هیچ نگرانی ندارم و تقریبا یک هفته ای از حضورش در جبهه نگذشته بود که به فیض عظیم شهادت نائل گردید. لحظه و نحوه شهادت راوی زلیخا جلیلی متن کامل خاطره
همسرم علیاصغر داخل سنگر بودند که در اثر اصابت خمپاره به داخل سنگر ایشان به همراه چند نفر دیگر از همرزمانش به شهادت رسیدند که ما از این موضوع بیخبر بودیم، تا اینکه یکروز بچههایم را به خانه مادرم که در روستا بود رفتیم که برادر شوهرم آمد و گفت: باید برویم شهر و خیلی هم اصرار داشت که بچهها و لباسهایشان را جمع کنم و به شهر برگردیم. بعد ما را به خانه خودش برد وقتی آنجا رسیدیم دیدم که افراد و فامیل رفتار مشکوکی دارند اما متوجه نبودم که بعدها برادر شوهرم خبر شهادت همسرم علیاصغر را به من داد.[۱]