شهید علی غیور اصلی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو


زندگی‌نامه

سردار شهید علی غیور اصلی چهارم بهمن ۱۳۳۱ شب اربعین حسینی در مشهد به دنیا آمد. طفلی آرام، خوش روزی و خوش چهره بود. خانواده علی از نظر اقتصادی در وضعیت مطلوبی قرار نداشت و او در ۴ سالگی با متارکه پدر و مادرش، ناملایمات بیشتری متحمل شد.


چند سالی را نزد مادر رشد یافت و سپس تحت سرپرستی پدرش قرار گرفت. اعتمادبه‌نفس خصوصیتی دایمی در وی بود که از دوران کودکی به مدد آن مشکلات را از میان برمی‌داشت و همیشه این ویژگی در کنار ادب و مهربانی‌اش باعث جذب دیگران می‌شد و این‌گونه حس محبت و احترام افراد را نسبت به خود برمی‌انگیخت.


از ۶ سالگی فرایض دینی را به خوبی انجام می‌داد. پیش از دبستان مدتی به مدرسه ملی رفت و سپس در ۷ سالگی درس و مدرسه را به طور جدی آغاز کرد. با علاقه درس می‌خواند و از قدرت درک خوبی برخوردار بود. روحیه فعال و اجتماعی داشت و علاوه بر این که کمک موثری در کارهای منزل به حساب می‌آمد، در اوقات فراغت حرفه نجاری را فرا گرفت. در کنار این فعالیت‌ها به ورزش فوتبال (که بسیار مورد علاقه‌اش بود) می‌پرداخت و در نوجوانی مدتی در باشگاه ورزشی بود. علی غیور اصلی پس از اتمام دوره راهنمایی به تهران عزیمت کرد و در واحد تیپ نیروهای ویژه هوابرد ارتش استخدام شد.


او بسیار زیرک و سخت‌کوش بود و پس از این که دوره‌های متعددی را در داخل کشور گذراند، برای تکمیل تجربیات نظامی به چند سفر خارج از کشور از قبیل آلمان، ایتالیا، مصر و اردن فرستاده شد و علاوه بر آشنایی هر چه بیشتر با مسائل و تاکتیک‌های نظامی این فرصت را یافت تا فرهنگ‌های مختلف را از نزدیک مشاهده کند. با تواضع و متانت در رفع مشکلات دیگران از تجربیات خود سود می‌جست و از هیچ تلاشی فروگذار نبود.


در سال ۱۳۵۲ به سبب شناختی که به واسطه رابطه فامیلی از خانم طاهره دانشمندی داشت، ایشان را برای ازدواج انتخاب کرد و زندگی مشترک را در منزلی استیجاری در تهران آغاز کردند. حاصل این ازدواج دو فرزند به نام‌های شادی (متولد سال ۱۳۵۴) و محمدعلی (متولد سال ۱۳۵۹) بود.


مدتی در برخی کشورهای عربی علیه رژیم دست به فعالیت‌هایی زد. سرانجام در جریان جشن‌های ۲۵۰۰ ساله رژیم شاهنشاهی، به همراه یک تشکیلات مذهبی- اسلامی قصد ترور شاه را داشتند، که موضوع فاش شد و علی موفق به فرار گردید. پس از آن به مدت یک سال با وانت در بین شهرهای مختلف به کار مشغول بود و خانواده‌اش تا مدتی از وی بی‌خبر بودند. تا این که در اوایل سال ۱۳۵۷ دستگیر و به بازداشتگاه دژبان اهواز منتقل شد. طی مدتی که محاکمه می‌شد، در بند مشترک بود. به دلیل تأثیرگذاری بر نظامیان و تشویق آنان به فرار از ارتش برای پیوستن به نیروهای انقلابی به بند انفرادی انتقال یافت. وی در طی آن دوران دفتری از اشعار خود تهیه کرد.


پس از چند ماه حکم اعدام غیور اصلی صادر شد اما با پیروزی انقلاب اسلامی به همراه دیگر زندانیان سیاسی، آزاد شد و مدتی بعد به همراه علی شمخانی، انجمن اسلامی را تشکیل دادند. او که استوار دوم نیروی زمینی لشکر ۹۲ اهواز بود به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و مسئول آموزش نظامی کل استان خوزستان شد.


علاقه زیادی به امام خمینی (ره) داشت. از ایشان به عنوان هدیه‌ای آسمانی نام می‌برد و سعی می‌کرد هدف امام خمینی (ره) را از انقلاب و مبارزه با استکبار بهتر درک کند و به دیگران هم انتقال دهد. با آغاز شورش‌های ضدانقلاب در کردستان و شرارت‌های ضد انقلاب علیه مردم به فرمان امام خمینی (ره) به همراه بقیه نیروها به منطقه شتافت و با عارف شهید (دکتر مصطفی چمران) با سعی و تلاش بی‌وقفه، نقشه‌های جنگی را طرح می‌کردند و به اجرا می‌گذاشتند. پس از این که تا حدودی امنیت در منطقه برقرار شد، غیور اصلی بلافاصله به اهواز برگشت و بدون لحظه‌ای استراحت، دوباره به کار پرداخت.


او استراحت را در آن شرایط بحرانی جایز نمی‌دانست و می‌گفت: «کار براي خدا ساعت مشخصي ندارد. بايد همگي خالص و مخلص باشيم و فقط براي او کار کنيم و براي تداوم اين انقلاب اسلامي، همه از زن و مرد و کوچک و بزرگ بکوشيم و از جان و مالمان براي آن سرمایه‌گذاری کنيم.» پس از مدتی به عنوان فرمانده عملیات سپاه اهواز، با حفظ مسئولیت قبلی (فرمانده آموزش نظامی استان) منصوب شد.


وی موفق شد تعدادی از عوامل نفوذی گروه‌های ضدانقلاب را، از جمله مهندسی که در کنار لوله‌های نفت اقدام به بمب‌گذاری می‌کرد، به دام بیندازد. در روزهای آغازین جنگ تحمیلی نقطه عطفی را در تمام فعالیت‌های خود به وجود آورد. زمانی که دشمن بعثی به آسانی وارد خاک ایران شد و به نزدیکی شهر اهواز رسید، با توجه به این که تمام پشتوانه‌های شهرهای دیگر از جمله انبار مهمات در اهواز مستقر بودند، سقوط این شهر به منزله سقوط بقیه مناطق بود. در این شرایط غیور اصلی با روحیه قوی و تزلزل‌ناپذیر به منطقه شتافت. هم‌رزم شهید در خصوص نحوه عملکرد وی می‌گوید: من با غیور اصلی، نیروها را سازمان‌دهی کردیم و او از زیر پل نیروها را اداره می‌کرد.


هم‌رزم دیگری می‌گوید: «آن شب او صحبت عجيبي براي بچه‌ها کرد و حال و هواي خاصي داشت. می‌گفت: برگشتي در کار ما نيست. اگر هيچ کس نيايد، خودم تنها مي روم. همان تعداد کم نيروهاي بسيجي و پاسدار (که در محل بودند) همگي با او همراه شدند، با چند قبضه آر.پي.جي ، مهمات اندک و نقشه‌اي که غيوراصلي طراح آن بود.»


یکی دیگر از هم‌رزمان، از قول شهید جواد داوری وقوع عملیات را این‌گونه نقل می‌کند: غیور اصلی آرام بالای تپه‌ها قدم می‌زد و دشمن لحظه به لحظه نزدیک تر می‌شد. اما هنوز دستور آتش نداده بود. یک لحظه در من تزلزل ایجاد شد. با خود گفتم، شاید غیور اصلی با دشمن تبانی کرده باشد. بعد شروع کردم به داد و بیداد و سر و صدا. اما او همچنان روی تپه قدم می‌زد، شاید می‌خواست به ما روحیه بدهد. دشمن که به ۱۰ متری رسید، دستور شلیک داد. دشمن غافلگیر شده بود و به گمان این که با لشکری مجهز و عظیم رو به رو شده، ۹۰ کیلومتر عقب نشینی کرد».


غیور اصلی، با باز کردن لوله‌های آب، تانک‌هایی را که در زمین‌های مزروعی پراکنده شده بودند در گل نشاند. در آن عملیات (که اولین شبیخون به دشمن به شمار می‌رفت) غافلگیری نیروهای بعثی به حدی بود که اسرای عراقی بعد در اظهارات خود اشاره کرده بودند: ما گمان کردیم نیروهای شما اجازه دادند که سهل و آسان به نزدیک اهواز برسیم، اما ما را در این تله به دام انداختند.


منافقین که غیور اصلی را، تهدیدی عظیم برای پیشبرد اهداف خود در خاک ایران یافته بودند صبح روز بعد از عملیات، که ۴۰ تن از نیروها را برای عملیات بعدی سازمان‌دهی کرد و عازم سوسنگرد شد تا تدارکات نیروها را آماده کند، با منفجر کردن بمبی در ماشین حامل وی، باعث شدند از ناحیه سر، شکم و پا به شدت آسیب ببیند که در تاریخ 1359.7.9 در بیمارستان سوسنگرد به فیض عظیم شهادت نائل شد.


آثار

  • سخن شهید

او استراحت را در آن شرایط بحرانی جایز نمی‌دانست و می‌گفت: «کار براي خدا ساعت مشخصي ندارد. بايد همگي خالص و مخلص باشيم و فقط براي او کار کنيم و براي تداوم اين انقلاب اسلامي، همه از زن و مرد و کوچک و بزرگ بکوشيم و از جان و مالمان براي آن سرمایه‌گذاری کنيم.»[۱]


خاطرات

  • همسر شهید

متانت، وقار، ایمان و درایت او باعث رضایت من برای این ازدواج شد. همفکری و تفاهم رمز موفقیت زندگی ما بود. کمتر عصبانی می‌شد. همیشه با رفتار خود ما را راهنمایی می‌کرد، به طوری که الآن احساس می‌کنم یک معلم بزرگ را از دست داده‌ام.



  • فرزند شهید

هیچ‌وقت با صدای بلند حرف نمی‌زد. رفتار و عمل خوب او بود که همیشه مرا متوجه اشتباهاتم می‌کرد. مثلاً اگر می‌خواست بگوید، حجابت را حفظ کن، از میان عکس‌هایم آن یکی را که با چادر گرفته بودم، انتخاب می‌کرد ومی گفت: این خوب است. این جا خیلی قشنگ شده‌ای. همان مدت کمی که در خانه بودند، اختصاص داشت به خانه و خانواده و با توجه به این که مادرم تنها دختر خانواده‌شان بودند، پدرم با درک شرایط زندگی گذشته مادرم، اجازه نمی‌دادند ایشان برای انجام کارهای منزل زیاد متحمل سختی بشوند و اکثر کارها را خودشان انجام می‌دادند.


  • برادر شهید

علی همیشه سفارش می‌کرد: سعادت این دنیا و آخرت در گرو اطاعت از اوامر انسان‌ساز امام امت است که نه تنها برای ایران، بلکه برای تمام مستضعفان جهان رهایی‌بخش و سعادت آفرین است. به یاد دارم، بعد از جریان حمله نظامی آمریکا (که در صحرای طبس ناکام ماند) زمانی که سخنرانی امام خمینی (ره) از تلویزیون پخش شد و ایشان فرمودند: آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند» آن قدر هیجان‌زده شده بود که برخاست و چندین بار تکبیر گفت و با صدای بلند چندین بار حرف امام را تکرار کرد. سپس در تشریح این سخنان برای من می‌گفت: امید و تکیه امام به اسلام به خاطر خدمت و تلاش افرادی مثل من و توست که دیگر آمریکا نتواند در این کشور کاری بکند. وقتی در سخنرانی می‌گوید، تاریخ حسینی تکرار می‌شود، همه را تشویق به نبرد بی امان و گذشت و ایثار می‌کند.[۲]

نگارخانه تصاویر

پانویس

  1. سایت ساجد
  2. سایت ساجد

رده‌ها