شهید محمدرضا کاظمیان
شهید محمدرضا کاظمیان
تاریخ تولد : 1339/02/09
تاریخ شهادت : 1360/07/04
محل شهادت : نامشخص
محل آرامگاه : خراسان شمالی - شیروان - باغان
محتویات
زندگی نامه
بسمه تعالی زندگینامه شهید شهید محمدرضا کاظمیان در غروب دلانگیز روستای باغان از دهستانهای شهرستان شیروان همگام با آمدن بهار در 21 اردیبهشت 1339 در خانوادهای مذهبی و کشاورز به دنیا آمد.ب ا اخلاص و توجهی که این خانواده به خاندان نبوت داشتند نام او را محمدرضا گذاشتند. سالها یکی پس از دیگری سپری میشد و در پس زمستانهای سرد و یخزده، بهار زندگی و طراوت را بار دیگر به ارمغان میآورد. زندگی محمد رضا در طی سالهای اولیه چون نهال نوپا شکل گرفت و بارور میشد و باغ زندگیش شکوفا میشد طراوت و شادابی با وجود محمدرضا فضای خانه را سرشار از شادی کرده بود. زندگی به روی آنها لبخند میزد و کلبه باصفایشان سرشار از شور و نشاط بود. تحصیلات ابتدایی را در روستای باغان گذرانید در دوران تحصیل شاگردی زرنگ و باهوش بود همیشه از نظر اخلاقی زبانزد فامیل بود. او در یکی از دبیرستانهای شیروان موفق به اخذ دیپلم شد و مدتی در یکی از داروخانههای آنجا مشغول به کار شد. محمدرضا نیز یکی از جوانانی بود که علیه ظلم شورید و فریاد آزادیخواهی سر میداد و به یاری پروردگار شاهد پیروزی انقلاب و به ثمر رسیدن خون هزاران شهید و مجروح شد. او در راه حفظ و تداوم انقلاب چون شمع برای حفظ روشنایی راه انقلاب میسوخت. تا اینکه به خدمت سربازی احضار و برای طی دورهی آموزشی به تهران اعزام شد. در طی سه ماه دورهی آموزشی فقط 3 روز به مرخصی آمد. این 3 روز همانند 3 ثانیه کوتاه گذشت و او دوباره به تهران برگشت و این آخرین دیدار او با خانوادهاش بود. محمدرضا پس از طی دوران آموزشی سر از پا نشناخته راهی جبهه آبادان ماهشهر شد. او که در طول زندگیش همواره میکوشید به یاری مظلومین بشتابد و بر ظالمین بتازد، جبهه صحنهی آزمایشی بود که درجهی ایمان و اعتقادش را محک بزند. او به جبهه رفت و در راه اعتلای حق مردانه پیکار کرد. شهید در هوای گرم آبادان برای خانوادهاش نامه مینوشت و نوید میداد که به زودی خواهد آمد و دیدارها تازه خواهد گشت. ولی افسوس که خانواده اش هرگز نتوانستند از خاطرههای شیرین و ایثارگریهای همرزمانش بشنوند. محمدرضا و همرزمان دیگرش در 4 مهر 1360 آمادهی حمله بودند و برای شروع شکست حصر آبادان لحظه شماری میکردند. محمدرضا برای گرفتن وضو از سنگر بیرون آمد تا پاک و معصومانه و باوضو به دیدار حق بشتابد و چنین نیز شد. در همین هنگام بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سرش روح پر فتوحش به ملکوت اعلی می پیوندد و در جوار پروردگار آرام می گیرد. مراسم تشیع جنازهاش به صورت باشکوهی در شهرستان شیروان برگزار شد. و در یکروز سرد و بارانی،در روستای باغان پیکر پاک شهید در آرامگاه ابدیش آرامید. روحش شاد و یادش گرامی
خاطرات
بسمه تعالی خاطره شهید خواهر شهید درباره تشیع جنازه شهید میگوید: قافلهی شاد بیارابه طبیعت بازگشته است. اما افسوس دیگر محمدرضا از سفر نمیآید. او که دوران زندگیش چون گلهای بهاری کوتاه بود، اکنون با سنگ صبور مزارش تنهاست. کی فراموش شود باغ گل سرخ و باد او که عطر تنهایی دارد. آری در پیشواز بهاران ، بهار زندگی ما به خون وخزان گرایید و تند باد حادثه چه زود اینگل خوشبو را، که بویش بوی خوش عشق و محبت و مردانگی بود را پرپر کرد و به زمین ریخت و با خاک همدم ساخت .خاکی که شرمسار از این است که تن بی همتای او را در خود نهفته دارد. شب که تاریک شود محفل ما عوض شمع بسوزد دل ما بی نور تو خاموش شده محفل ما رفتی تو نرفت خاطرت از دل ما یادت به خدا هست مدام در دل ما بی آنکه تو باز آیی در منزل ما[۱]