شهید احمد ثقفیان

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو

احمد ثقفیان فرزند: حسن متولد: 1340/02/02 شهادت: ۱۶/۰۲/۱۳۶۱ قطعه: بیت المقدس عملیات منجر به شهادت: بیت المقدس سرباز زمینی بسیج


زندگی نامه

مادر شهید:« احمد از بچگی با بقیه فرق می کرد و همه او را دوست داشتیم و از لحاظ سلامتی هم خوب بود. ولی چند سالش بود که آسم گرفت و چون یک بار تبش ۴۲ درجه شده بود که در مطب دکتر آب سرد روی سر او ریختند. وقتی که او را آوردیم در خانه بچه ریه هایش عفونت کرد و حتی آن موقع من داروهای او را در دله می‌گذاشتم چون هم صبح و هم عصر او را می بردیم دکتر تا آخر دکترش ما را پیش دکتر دیگری فرستاد که با یک نسخه خوب شد. چون خیلی نذر و نیاز کرده بودم، انگار خدا برای ما ملک فرستاده بود، چون این بچه سه چهار سال بود که دارو مصرف می کرد و خوب نمی شد، ولی با یک نسخه آن دکتر خوب شد. خیلی برای درس و مدرسه ذوق داشت. از مدرسه که می آمد می‌رفت مغازه پدرش که مبل ساز بودند و نجاری می‌کرد، کمک من هم در خانه می کرد. ولی آخری ها دیگر حال و هوایش عوض شده بود. صورتش نورانی شده بود و حالت دیگری هم پیدا کرده بود. بعضی وقتها در فکر فرو می رفت. چند تا مرغ داشتیم که محمد به آنها رسیدگی می‌کرد و برای آنها سقف درست کرده بود و می خواست که در آفتاب آب های آنها گرم نشود و با آنها مهربان بود. یک گوسفند داشت که خیلی او را دوست داشت. وقتی احمد را می دید دست هایش را بلند می کرد و می گذاشت سرشانه احمد، چون خیلی به او محبت می کرد. ایام انقلاب که شد می رفت روی پشت بام و با صدای بلند الله اکبر می گفت. هنوز صدای او در گوش من هست. اولین کسی بود که در محله الله اکبر می گفت. اگر پول داشت پس انداز می کرد و یا خرج لوازم ورزشی می کرد و لباس کاراته می‌خرید. استخر می‌رفت و به ورزش علاقه داشت. عید غدیر را خیلی دوست می داشت و حتی شیرینی می گرفت و در مسجد می داد. خیلی کتاب آورده بود در خانه که به ما می‌گفتند اگر کسی از ساواکی ها آنها را ببینند آنها را می‌گیرند که ما پلاستیک کردیم و زیر خاک کردیم که کسی نبیند. همان اولی که می خواست به جبهه برود ما به او گفتیم که نرو، درسَت که تمام شد به جبهه برو، ولی او در جواب می گفت شما که نمی‌توانید به جبهه بروید. آن دو برادرم هم که زن و بچه دارند. ما ناموسمان در خطر است، باید برویم جبهه استخاره که نمی‌خواهد. دفعه دومی که به جبهه رفت گوسفندی نذرش کردیم که سالم بیاید، ولی احمد نیامد و گوسفندش را هم به جبهه دادیم. یک شب خواب دیدم که در یک باغ بزرگی بود که پشت یک میز که روی آن مروارید بود و خیلی زیبا بود و یک قرآن بسیار بزرگی روی میز بود. سه تا آقا هم بدون عمامه پشت این میز نشسته بودند و انگار پرده سینما جلوی آنها بود که احمد آمد جلو و نصف صورت نداشت. دوستش که با او رفت و دو ماه بعد شهید شد گفته بود که همین طور بود، احمد نصف صورتش را ترکش برده بود.»

وصیت نامه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ « هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده‌اند، مرده مپندار، بلکه زنده‌اند که نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.» اما بعد؛ همانا جهاد دری است از درهای بهشت که پروردگار آن را به روی بندگان ویژه خود گشوده است. جهاد جامه فاخر تقوی و زره پولادین خدا و سپر مطمئن اوست، هر کس از آن اِعراض کند خداوند لباس ذلت و خواری به تن او پوشانده و مشمول بلایش قرار می دهد.(قسمتی از خطبه 127نهج البلاغه.) ما مدافع اسلام هستیم و مدافع اسلام با جان و مال عزیزان خودش دفاع می کند و هرگز نخواهد نشست.(امام خمینی) با درود به روان پاک تمام شهدا از زمان هابیل تا کربلای حسینی و از آنجا تا کربلای خونین خمینی. و با سلام و درود به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نایب بر حقش امام خمینی که ما را از منجلاب ذلت و ستمشاهی و ضد اسلامی نجات بخشید و به راه اسلام حقیقی رهنمون نمود که با نثار جان و مال خود اسلام را آبیاری کنیم. و اکنون سخنی با مردم شهیدپرور ایران، سخن اولم این که همیشه در خط رهبر انقلاب و پشتیبان ولایت فقیه باشید و دیگر اینکه بنا به گفته رهبر عزیزمان آمریکا و شوروی را دشمن و شیطان بدانید و شما ای پدر و مادر عزیز و مهربانم، من از شما به خاطر زحمات بی حد و حسابی که خود اندازه کمی از آن را می دانم تشکر کرده و امیدوارم که مرا به خاطر نافرمانی هایی که از شما کرده ام ببخشید. والسلام. احمد ثقفیان.

وصیت نامه

لطفا به بخش گالری مراجعه شود.

http://shohada-isf.ir/fa/shahid?shahidID=64