شهید سید علی اصغر کاظمی
شهید سیدعلی اصغر کاظمی
زندگی نامه
روزی که سید علی اصغر به دنیا آمد، اولین روز خرداد سال 1329 بود. در روستای آرادان از توابع شهرستان گرمسار « سید ابوالقاسم » پدر خانواده کاظمی که یک فرد فرهنگی بود، را همه می شناختند. او علاوه بر اشتغال در کار فرهنگی، بعد از وقت کار، باغداری هم می کرد تا در آمد آن کمک خرج زندگی باشد. « ماهرخ » خانم فرزندش سید علی اصغرکه اولین فرزندش بود را بسیار دوست داشت و تمام محبت و تلاش خود را برای تربیت و پرورش فرزندش انجام می داد. سید علی اصغر کم کم بزرگ و بزرگتر شد و به سن مدرسه رسید. او تحصیلات ابتدایی را در مدرسه ای به نام دبستان اسلام، در آرادان تحصیل کرد و دوره شش ساله نظام قدیم آموزشی را در آن مدرسه به پایان برد. سید علی اصغر از کودکی، فرزندی مهربان و دلسوز خانواده بود. شجاعت و مقابله با ظلم از روحیات او بود. در دوره تحصیل، از بچه هایی که از سوی دیگران به آنها ظلم می شد، دفاع می کرد و از این جهت در مدرسه مشهور بود. تحصیلات ابتدایی سید علی اصغر با رضایت معلمان مدرسه همراه شد و به دلیل استعداد و علاقه، درس خواندن را ادامه داد. او برای تحصیلات دبیرستانی به تهران آمد و در دبیرستان سهراب درس خواند. درس های او به خوبی پیش می رفت. تا اینکه شش سال تحصیلی متوسطه نیز پایان یافت و مدرک دیپلم را گرفت. سید علی اصغر در مدت تحصیل غیر از کمک کردن در کار باغداری پدرش، در رشته دیگری کار نکرد. هدف او کمک به مخارج زندگی خانواده و نیز جبران هزینه های درسی و زندگی اش بود. و این کار از سن 12 سالگی تا زمانی که به سربازی رفت، ادامه داشت. زمانی که وقت انجام خدمت مقدس سربازی رسید، سید علی اصغر در نیروی زمینی ارتش، در تهران مشغول خدمت شد و پس از دو سال سربازی وی پایان یافت. او پس از پایان خدمت برای مدتی در بیمارستان شفا یحیائیان مشغول کار شد. مدت زیادی از کارش در بیمارستان نگذشت که برای کار به کارخانه ارج که در جاده مخصوص کرج قرار داشت، رفت. کار او در قسمت کنترل و بازرسی کارخانه بود، کاری که به خوبی از عهده آن بر می آمد. سید علی اصغر که دارای کار و در آمد مستقل و فرزند بزرگ خانواده بود، با داشتن حدود 26 سال سن به فکر ازدواج افتاد و برای این منظور به خواستگاری دختر عموی خود، « نرگس السادات کاظمی » رفت. آنها یکدیگر را خوب می شناختند و همین شناخت پایه زندگی مشترک آنها را تشکیل داد. مراسم ساده عروسی روز 26 آذر سال 1355 شکل گرفت و زندگی مشترک وی با نرگس آغاز شد. مدت زیادی از ازدواج آنها نگذشته بود که در سال 1356 سید علی اصغر به استخدام شرکت سهامی شیلات ایران در آمد و برای انجام کار به شیلات استان بوشهر منتقل شد . او در شیلات بوشهر نیز در سمت بازرسی خدمت می کرد و در این پست خدمت زیادی برای انجام وظایف و تأمین اهداف شیلات انجام می داد که نتیجه آن حفاظت و حراست از منابع دریایی کشور بود. از اواخر سال 1356 با قیام مردم قم نهضت اسلامی امام خمینی (ره) که از سالها پیش از آن شروع شده بود، وارد مرحله تازه ای شد. در پی کشتار مردم قم، مردم تبریز و سپس شهرهای دیگر قیام کرده و حرکت انقلابی مردم در سال 1357 روز به روز شدت گرفت. سید علی اصغر به صورتی فعّال و گسترده در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت داشت. او اعلامیه های حضرت امام خمینی (ه) را تکثیر و پخش می کرد. شعار نویسی روی دیوارها و آگاه سازی مردم از کارهای انقلابی وی بود تا اینکه کم کم نبرد مسلحانه با رژیم پهلوی و نیروهای وابسته به آن آغاز شد. او برای کمک به نیروی هوایی، با برادرانش در درگیری های مسلحانه شرکت کرد و با به دست آوردن اسلحه برای تسخیر مراکز ساواک، در کنار انقلابیون با مأموریان رژیم سلطنتی جنگید. قرار بود روز دوازدهم بهمن ماه سال 1357، حضرت امام (ره) وارد کشور شوند. سید علی اصغر با برادرانش می خواستند برای استقبال از حضرت امام (ره) از گرمسار به تهران بیایند. همسر وی درباره آن روز می گوید: « وقتی آنها می خواستند از گرمسار راهی تهران شوند، به آنها گفتم مرا هم با خود ببرید، به من گفتند نمی شود، جاده یخبندان است و شرایط مشکل. من به آنها گفتم، اگر این طور است دعا می کنم ماشین شما خراب شود، شما هم برگردید. آنها حرکت کردند و رفتند ولی من دلم با آنها بود تا به استقبال حضرت امام (ره) بروم، مدتی نگذشته بود که دیدم برگشتند. وقتی علت را پرسیدم گفتند چون دل شما شکسته شد ماشین در بین راه خراب شده و برگشتیم. بالاخره ماشین را درست کرده و ساعت 12 شب به سوی تهران حرکت کردند. » انقلاب اسلامی با فداکاری مردم و رهبری پیامبر گونه حضرت امام خمینی (ره) در روز 22 بهمن ماه سال 1357 به پیروزی رسید. سید علی اصغر با امید و توان بیشتر برای خدمت به مردم وارد مرحله تازه ای اززندگی شد او پس از انقلاب اسلامی از شیلات استان بوشهر به سمنان رفت ونهایتاً مسئولیت او به شهرستان گرمسار منتقل گشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی گروههای سیاسی ضد انقلاب مانند گروه منافقین،کوشیدند تا کنترل انقلاب اسلامی را در دست بگیرند و در شهرهای مختلف با راهپیمایی و اعتراض و خشونت اهداف خود را پیش برند. در شهر گرمسار هم با آغاز تحریکات منافقین، سید علی اصغر و دوستان انقلابی وی به مبارزه با آنها پرداخته و در این راه نیز مجروح گشت. تابستان سال 1359، روز آخرش را می گذراند که رادیو خبر تهاجم وحشیانه نیروهای بعثی عراق را به مردم داد. دشمن متجاوز از مرزهای غرب و جنوب کشور، مردم بی دفاع را مورد حمله قرار داده و به کشور تجاوز کرده بودند. از این خبر همه مردم بر آشفته شده و پس از سخنرانی رهبر انقلاب اسلامی (ره) در این باره، همه مردم برای جهاد و دفاع در برابر متجاوز به پا خاستند. یک سال و نیم از شروع جنگ تحمیلی می گذشت. سید علی اصغر نیز که آرزوی حضور در جبهه داشت بالاخره وقتی حضرت امام خمینی (ره) رفتن به جبهه را واجب کفایی اعلام فرمودند، او با دو برادر دیگرش به اتفاق عازم جبهه شدند. نیمه اسفند 1360 بود. سید علی اصغر با همسر و مادرش قبل از رفتن به جبهه برای خرید مایحتاج خانواده رفته بودند، او مقداری قند وشکر و سایر مود غذایی و مورد نیاز خانواده را خرید و به همسرش گفت « این قند و چای را اگر شهید شدم برای مراسم من مصرف کنید. » او حال و هوای دیگری داشت آن روز تا ساعات آخر شب به سراغ همه رفت و با خویشان و دوستان خداحافظی کرد. در آن روزها، پس از تولد اولین فرزندش سید محمد، پسر دومش سید مهدی نیز تازه به دنیا آمده بود. سید علی اصغر از سوی جهاد سازندگی به عنوان رزمنده و امدادگر همراه برادرانش عازم غرب کشور شد و در پادگان الله اکبر در اسلام آباد غرب و در گردان حضرت سید الشهداء، مشغول جهاد شد. حضور او در جبهه های نبرد جان تازه ای به کالبد خاکی اش بخشید. ارتفاعات سر پل ذهاب محل مأموریت سید علی اصغر و برادرانش بود. سال 1360 پایان یافت . روز اول سال 1361 فرا رسید، رزمندگان در سنگرهای خود، زیر آتش دشمن، سال نو را به هم تبریک می گفتند. اما آن روز برای سید علی اصغر روز مبارک دیگری بود. آن شب همه رزمندگان و هم سنگران وی در سنگری با حالت نشسته، زیر آتش دشمن، گاه گاهی چشم هایشان را برای استراحت روی هم می گذاشتند. آنها مسلح و با لباس رزم و پوتین های به پا کرده، آماده حمله به دشمن بودند. صدای انفجار خمپاره و شلیک گلوله دشمن، قطع نمی شد. بالاخره زمان حمله فرا رسید. برادر سید علی اصغر در باره آن شب می گوید: « ساعت ده و نیم شب که هوا بسیار تاریک بود و فاصله نیم متری جلوی خود را نمی دیدیم، گلوله و خمپاره های دشمن بر سر ما باریدن گرفت به گونه ای که برای عملیات هر دو نفر دست یکدیگر را می گرفتیم تا همدیگر را گُم نکنیم. ده دقیقه بعد، فرمانده فرمان عملیات را صادر کرد. شدت آتش به حدّی بودکه که دست من و همرزمم از هم جدا شد، من خود را به گودالی انداخته اما همرزمم به دامنه کوه رفت. پس از چند لحظه صدایی شنیدم، به طرف صدا دویدم که ناگهان فرمانده مرا صدا زد، چرا که آن رزمنده مجروح شده بود. برادرم به دنبال فرمان حمله در حالی که یک لنگه کفش به پا نداشت، با شتاب از سنگر بیرون رفت تا به کمک آن مجروح بشتابد، در همین لحظه ترکش خمپاره گلو و قلب او را شکافت و او با رزمنده مجروح در حالی که یکدیگر را در آغوش گرفته بودند، هر دو به شهادت رسیدند.» سید علی اصغر کاظمی در آن شب مبارک به سعادت شهادت که گویا خبرش به وی الهام شده بود، رسید. شرایط منطقه برای انتقال پیکر پاکش بسیار سخت بود. پیکر او و رزمنده دیگر را بر پشت اسب بسته و از ارتفاعات در حالی که در تیر رس دشمن بودند، به پایین کوه و سردخانه پادگان منتقل کردند. زمانی که برادر سید علی اصغر ، خبر شهادت او را که پس از پانزده روز از حضورش در جبهه نبرد، به وقوع پیوسته بود، برای پدر و مادرش آورد، همه مردم گرمسار به سرعت از این خبر آگاه شده و به استقبال پیکر خونین شهید سید علی اصغر کاظمی آمدند. «شهید سید علی اصغر کاظمی» در سنگر سازندگی و جهاد همانند دیگر سنگر سازان بی سنگر جهاد سازندگی، مظلومانه به شهادت رسید و با گلوی بریده و قلبی شکافته به عهدی که با خدایش بسته بود، عمل کرد و به رحت حق پیوست. پیکر پاک وی در زادگاهش آرادان، با حضور گسترده مردم به خاک سپرده شد تا مزار اولین شهید آرادان، یاد آور نام و یادش و نشان گویایی برای رهپویانش باشد.[۱]
پانویس
- ↑ سایت نوید شاهد