شهید محمد رضا نعمتی

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو

شهید محمدرضا نعمتی

تاریخ تولد : 1340/08/20

تاریخ شهادت : 1362/05/19

محل شهادت : نامشخص

محل آرامگاه : نامشخص


زندگي نامه

شهید نامبرده در آبان ماه سال 1340 در تهران متولد شد، و در شهرستان کاشمر دوره ابتدائی را به پایان رساند، دوره راهنمائی را در تهران و اهواز خواند و با توجه به این که یک خانواده 12 نفری را اینجانب (پدر شهید)، به تنهائی نمی توانستم اداره کنم و قادر به تامین معاش آنها نبودم محمدرضا بنا به میل خودش ترک تحصیل (روزانه) کرده و شب ها به تحصیل شبانه ادامه داد، برای اولین بار در یکی از مغازه های تعمیرات رادیو تلویزیون در شهر اهواز مشغول به کار گردید ضمناً به کار سیم کشی ساختمان هم علاقه داشت تا اين که در سال 1360 موفق به اخذ دیپلم در رشته اقتصاد گردید. او از لحاظ دیانت و تقوا بی نظیر، بسیار مهربان و به کتب دینی و مذهبی و فنی و الکتریکی و دانستی ها علاقه داشت، در سنگر هم از این کتب استفاده می نموده و فوق العاده انقلابی بود، در دوره انقلاب همه روز در تظاهرات شرکت می کرد و هم صدا با مردم به پا خواسته، به ندای رهبرش لبیک می گفت و آرزو داشت که انقلاب به ثمر برسد، در سال 1360 که محل خدمت اینجانب (پدرشهید) در تربت حیدریه بود، محمدرضا، اصرار داشت که این جانب به تهران انتقال پیدا کنم تا او بتواند به خدمت مقدس سربازی برود و دین خود را نسبت به اسلام و وطنش ادا كند تا این که در تاریخ، 15/2/1361 به خدمت اعزام و در پادگان 06 تهران دوره آموزشی را طی کرد، در تاریخ، 14/5/1361 به لشگر 92 زرهی اهواز اعزام گردید و مدت 20 روز در پاسگاه زید عراق که به تصرف نیروهای اسلام در آمده بود به انجام وظیفه مشغول شد، در شهریور 61 مجدداً جهت آموزش دوره تانک و نفربر به مرکز آموزشی اهواز اعزام گردید و به خط مقدم جبهه در جیفر فرستاده شد، مدت یک سال در خط مقدم با کفار بعثی در نبرد بود وی می‌بایست در اهواز بعد از دوره تخصصی تانک و نفربر به درجه گروهبان دومی نائل می شد اما چون تصمیم داشت به میل خود به سر پل ذهاب برود از درجه صرف نظر کرد، ولی بالاخره انتقالی نامبرده درست نشد و مجدداً خواست برای اخذ درجه گروهبان دومی اقدام کند که موفق نشد. در تاریخ 15 تیرماه 62 به جبهه پیرانشهر و پادگان حاج عمران اعزام گردید در عملیات والفجر 2 در ابتدای این عملیات به علت این که در مرخصی بود، شرکت نداشت پس از مراجعت از مرخصی، هنگامی که از پیرانشهر با کامیون مهمات به طرف جبهه به همراه 4 نفر در حرکت بودند، با برخورد کامیون، به کوه بلافاصله راننده آن شهید، و 2 سرباز دیگر مجروح می گردند، شهید محمدرضا که روی ماشین مهمات بوده از ارتفاع 15 متری به رودخانه پرتاب شده و از ناحیه کمر آسیب مي بيند، با وجود این تمام اسلحه و مهمات کامیون فوق را جمع آوری و در حدود 24 ساعت با سرباز دیگری از مهمات حفاظت می نمایند و در نتيجه این فداکاری از طرف فرمانده 5 روز مرخصی تشویقی به او داده می شود و به تهران آمده و از کمر آسیب دیده خود عکس برداری مي نمايد، پس از اتمام 5 روز مرخصی، بلیط قطار جهت عزیمت به جبهه را داشت که 16 روز مرخصی از طرف واحد مربوط که از خوزستان به ما اطلاع دادند، از این مرخصی نیز استفاده کرده در مدتی که در مرخصی بود از طرف خانواده به وی پیشنهاد ازدواج با دختری که به آن علاقه داشت، شد ولي او برخلاف گذشته این پیشنهاد را رد کرد و گفت هر وقت که وقتش شد خودم خواهم گفت چون وضع من معلوم نیست به نظر می رسید که به وی الهام شده که به شهادت خواهد رسید. در روز دوشنبه 10/5/1362 به طرف جبهه حرکت کرد پس از رسیدن به جبهه به علت لیاقت و پشتکار وی را به جای استواری که در مرخصی بود می‌گمارند و مسئولیت اسلحه داری را به او می سپارند، او ضمن مسئوليت اسلحه داری خود، داوطلبانه با کامیون قصد رساندن مهمات به خط اول جبهه را داشته که در ساعت 4 بعد از ظهر روز چهارشنبه 19/5/1362 به وسیله توپ دشمن به درجه شهادت نائل می گردد و صبح همان روز قبل از به شهادت رسیدن به ما تلگراف زد و احوالپرسی کرد، ایشان هنگام شهادت 21 سال و نه ماه، سن داشته است و از او فقط یک وصیت نامه باقی مانده و زمانی که در سنگر بوده به همرزمش سفارش کرده که پس از شهادتم جنازه ام را به روستای (کردخورد علیا) بخش نوبران ساوه ببرند و دفن کنند و شعار شهید این بود: همین که به پوشیدن لباس مقدس سربازی جبهه، حفظ و حراست میهن و خدمت به دین مبین اسلام مفتخر شدی بدان که دگر بار خودت نیستی که خادم میهن و اسلام می گردی از آن به بعد اطاعت و تحمل و شدائد و مصائب تسلیم جان، از تو تقاضا خواهد شد .

وصيت نامه

پس از عرض سلام، امیدوارم كه همیشه در سایه لطف خداى بزرگ، سلامت و موفق باشید. این وصیت‌نامه‌اى است كه من نوشته‌ام و در حقیقت چون از مال دنیا چیز قابل‌دارى ندارم، فقط یك درد دل است كه با شما خانواده عزیزم مى‌گویم؛ پدر و مادر عزیزم، زحمت هایى كه در این مدت عمرم برایم كشیده‌اید آن قدر ارزشمند بوده كه نمى‌توانم ارزش آن‌ را با هیچ چیز در دنیا مقایسه كنم و فقط دستمزد شما را خدا مى‌داند كه چیست؟ و خودش نیز آن‌ را به شما می دهد . مادرجان، از شما مى‌خواهم كه از شهادت من ناراحت نشوید و تا آنجایى كه برایتان امكان دارد، حتى گریه نكنید. من از زحمت هایى كه برایم در این مدت كشیده‌اید خیلى راضى هستم و امیدوارم كه شما هم مرا حلال كنید. پدرجان، خیلى دلم مى‌خواست كه بعد از خدمتم بتوانم در جایى مشغول به كار شده و عصاى دست شما باشم ولى قسمت نشد و تقدیر این بود كه در جبهه جنگ با دشمنان اسلام و ایران بجنگم و در این‌ راه شهید شوم و بالاخره هر انسانى روزى باید با این دنیا وداع كند و من به ‌عنوان یك امانت در دست شما پدر و مادر زحمتكش بودم، از تو على رضا جان مى‌خواهم كه اگر از دست من ناراحت شده‌اى مرا ببخشي و امیدوارم كه در زندگیت موفق باشى، همین‌ طور تو غلامرضا جان، تو هم اگر از من بدى دیدى مرا ببخش و همین‌ طور زهراجان، مریم جان، معصومه جان، حسین جان و اعظم جان، شماها هم اگر از من بدى دیدید حلال كنید و امیدوارم كه شماها هم مانند پدر و مادرمان انسان هایى زحمتكش، خوب و مهربان باشید، در زندگى به پدر و مادر خود همیشه كمك كنید و عصاى دست آنها باشید، من همه شما را خیلى دوست داشتم و دارم و دلم مى‌خواهد كه شماها از شهادت من ناراحت نشوید و فقط دعا كنید كه هر چه زودتر جنگ با پیروزى ایران تمام شود. ضمنا از تمام دوستان عزیزم و همچنین آشنایان حلالیت مى‌طلبم و آنها را به خدا مى‌سپارم. در پایان از دوست و برادر عزیزم و همچنین خانواده‌اش تشكر مى‌كنم و مى‌خواهم كه مرا حلال كنند و این نوشته را توسط....برایتان مى‌فرستم. و در پایان از خداى بزرگ آرزوى سلامتى و طول عمر براى پدر و مادر عزیزم و همچنین همه خواهرها و برادرهاى عزیزم مى‌كنم و از شما مى‌خواهم كه براى من یك مجلس ختم ساده‌اى بیشتر نگیرید و بعد از من به فكر بقیه بچه‌ها باشید و خواهرها و برادرهاى عزیزم هم به فكر پدر و مادرمان باشید . والسلام محمدرضا نعمتى[۱]

نگارخانه تصاویر

پانویس

  1. سایت شهدای ارتش