شهید حسین قاینی: تفاوت بین نسخهها
Ahmadzade98 (بحث | مشارکتها) |
|||
(۵ نسخههای متوسط توسط ۵ کاربران نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | + | {{جعبه اطلاعات افراد نظامی | |
− | + | |نام فرد = حسین قاینی | |
− | نام : | + | |تصویر = 16510.jpg |
− | + | |توضیح تصویر = | |
− | نام پدر | + | |ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی |
+ | |شهرت = | ||
+ | |دین و مذهب = [[مسلمان]]، [[شیعه]] | ||
+ | |تولد = [[ بیرجند ]] | ||
+ | |شهادت = [[ ۱۳۶۲/۵/۱۱]] ،[[ قلاویزان ]] | ||
+ | |وفات = | ||
+ | |مرگ = | ||
+ | |محل دفن = | ||
+ | |مفقود = | ||
+ | |جانباز = | ||
+ | |اسارت = | ||
+ | |نیرو = | ||
+ | |یگانهای خدمت = لشکر ۵ نصر | ||
+ | |طول خدمت = | ||
+ | |درجه = | ||
+ | |سمتها = فرمانده گردان | ||
+ | |جنگها = [[جنگ ایران و عراق]] | ||
+ | |نشانهای لیاقت = | ||
+ | |عملیات = | ||
+ | |فعالیتها = | ||
+ | |تحصیلات = نامشخص | ||
+ | |تخصصها = | ||
+ | |شغل = | ||
+ | |خانواده =نام پدر [[احمد ]] | ||
+ | }} | ||
+ | ==خاطرات== | ||
− | + | * موضوع خبر شهادت | |
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | موضوع خبر شهادت | + | |
− | + | ||
− | + | ||
− | در جریان عملیات والفجر 3 شنیدم حسین قاینی مجروح شده است. ولی به دلیل اینکه در طول عملیات مسئولیت داشتم نتوانستم خودم را به او برسانم سه چهار روز بعد از عملیات در فکه مخابرات ایلام آقای عربی را دیدم که مشغول تلفن زدن است. چون می دانستم شهید قاینی مجروح شده است جلو رفتم و از ایشان سئوال کردم: حسین آقای قاینی کجاست؟ می خواهم او را ببینم. آقای عربی به یک باره گفت: حسین شهید شد. چون ما گاهی اوقات با همدیگر شوخی می کردیم و این اصطلاحات را به کار می بردیم فکر کردم که آقای عربی به خاطر رابطه دوستی و نزدیکی من با حسین بهر حال دارد شوخی می کند. دوباره گفتم: آقای عربی من خودم می دانم که حسین مجروح شده، اما می خواهم بدانم الان او کجاست تا هر چه سریعتر او را ببینم. دومرتبه ایشان گفت: قاینی شهید شد. من باور نکردم. برای سومین بار و چهارمین بار هم سئوال کردم که در نهایت آقای عربی با تأکید و جدیت گفت: عرض کردم که حسین شهید شد و جنازه اش را هم به عقب بردند. گفتم: راست می گویید. گفت: بله. آن لحظه سخت ترین و تلخترین لحظه زندگیم بود چون بعد از 15 سال صمیمی ترین دوستم را از دست دادم. | + | در جریان عملیات والفجر 3 شنیدم حسین قاینی مجروح شده است. ولی به دلیل اینکه در طول عملیات مسئولیت داشتم نتوانستم خودم را به او برسانم سه چهار روز بعد از عملیات در فکه مخابرات ایلام آقای عربی را دیدم که مشغول تلفن زدن است. چون می دانستم شهید قاینی مجروح شده است جلو رفتم و از ایشان سئوال کردم: حسین آقای قاینی کجاست؟ می خواهم او را ببینم. آقای عربی به یک باره گفت: حسین شهید شد. چون ما گاهی اوقات با همدیگر شوخی می کردیم و این اصطلاحات را به کار می بردیم فکر کردم که آقای عربی به خاطر رابطه دوستی و نزدیکی من با حسین بهر حال دارد شوخی می کند. دوباره گفتم: آقای عربی من خودم می دانم که حسین مجروح شده، اما می خواهم بدانم الان او کجاست تا هر چه سریعتر او را ببینم. دومرتبه ایشان گفت: قاینی شهید شد. من باور نکردم. برای سومین بار و چهارمین بار هم سئوال کردم که در نهایت آقای عربی با تأکید و جدیت گفت: عرض کردم که حسین شهید شد و جنازه اش را هم به عقب بردند. گفتم: راست می گویید. گفت: بله. آن لحظه سخت ترین و تلخترین لحظه زندگیم بود چون بعد از 15 سال صمیمی ترین دوستم را از دست دادم.راوی فاطمه عبیدی زاده |
− | + | ||
− | + | ||
− | راوی | + | |
− | + | ||
− | + | * موضوع لحظه و نحوه شهادت | |
− | + | ||
− | موضوع لحظه و نحوه شهادت | + | |
− | + | ||
− | + | ||
− | در منطقة مهران معاون گردانی بنام حسین قائنی از بیرجند بود . نام گردانش نازعات و فرماندة گردانش آقای عربی بود که در یکی از عملیّاتها شهید شد . دشمن در حالیکه پاتک می کرد و سعی داشت از بچّه های ما مهمّات بگیرد و روحیّه شان را تضعیف کند و با مانوری که می داد می خواست مهمّات بچّه ها را از آنها بگیرد . به طوریکه در فاصلة دورتری می ایستاد تا بچّه ها شلّیک کنند و مهمّاتشان را از دست بدهند آنجا دشمن یکی از تانکها را رها کرد و به طرف خاکریز فرستاد . شهید قائنی و یکی دیگر از بچّه ها بالا رفتند و فکر کردند که توی تانک کسی هست . رفتنتد تا اسیر بگیرند . تانک آمد و به خاکریز خورد و ایستاد . اینها هم بر روی تانک رفتند تا اسیر بگیرند که دیدند کسی نیست دشمن هم برنامة گاز و دندة تانک را طوری میزان کرده بود که آهسته می آمد و آنموقع که بچّه ها روی تانک بودند . دشمن یک توپ مستقیم زد و این بندة خدا شهید شد و تانک هم از بین رفت و فهمیدم که به ما کلک زده اند | + | در منطقة مهران معاون گردانی بنام حسین قائنی از بیرجند بود . نام گردانش نازعات و فرماندة گردانش آقای عربی بود که در یکی از عملیّاتها شهید شد . دشمن در حالیکه پاتک می کرد و سعی داشت از بچّه های ما مهمّات بگیرد و روحیّه شان را تضعیف کند و با مانوری که می داد می خواست مهمّات بچّه ها را از آنها بگیرد . به طوریکه در فاصلة دورتری می ایستاد تا بچّه ها شلّیک کنند و مهمّاتشان را از دست بدهند آنجا دشمن یکی از تانکها را رها کرد و به طرف خاکریز فرستاد . شهید قائنی و یکی دیگر از بچّه ها بالا رفتند و فکر کردند که توی تانک کسی هست . رفتنتد تا اسیر بگیرند . تانک آمد و به خاکریز خورد و ایستاد . اینها هم بر روی تانک رفتند تا اسیر بگیرند که دیدند کسی نیست دشمن هم برنامة گاز و دندة تانک را طوری میزان کرده بود که آهسته می آمد و آنموقع که بچّه ها روی تانک بودند . دشمن یک توپ مستقیم زد و این بندة خدا شهید شد و تانک هم از بین رفت و فهمیدم که به ما کلک زده اند .راوی سید حسین حسینی |
− | + | ||
− | + | ||
− | راوی | + | |
− | + | ||
− | + | * موضوع لحظه و نحوه شهادت | |
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ||
− | + | در منطقة مهران معاون گردانی بنام حسین قائنی از بیرجند بود . نام گردانش نازعات و فرماندة گردانش آقای عربی بود که در یکی از عملیّاتها شهید شد . دشمن در حالیکه پاتک می کرد و سعی داشت از بچّه های ما مهمّات بگیرد و روحیّه شان را تضعیف کند و با مانوری که می داد می خواست مهمّات بچّه ها را از آنها بگیرد . به طوریکه در فاصلة دورتری می ایستاد تا بچّه ها شلّیک کنند و مهمّاتشان را از دست بدهند آنجا دشمن یکی از تانکها را رها کرد و به طرف خاکریز فرستاد . شهید قائنی و یکی دیگر از بچّه ها بالا رفتند و فکر کردند که توی تانک کسی هست . رفتنتد تا اسیر بگیرند . تانک آمد و به خاکریز خورد و ایستاد . اینها هم بر روی تانک رفتند تا اسیر بگیرند که دیدند کسی نیست دشمن هم برنامة گاز و دندة تانک را طوری میزان کرده بود که آهسته می آمد و آنموقع که بچّه ها روی تانک بودند . دشمن یک توپ مستقیم زد و این بندة خدا شهید شد و تانک هم از بین رفت و فهمیدم که به ما کلک زده اند.راوی سید حسین حسینی | |
− | + | ||
− | + | ||
− | راوی | + | |
− | + | ||
− | + | * موضوع عشق شهادت | |
− | + | ||
− | موضوع | + | |
− | + | ||
− | + | ||
− | + | آخرین مرتبه ای که برادرم حسین قاینی می خواست به جبهه برود همسرش چندین بار به ایشان گفت : حسین آقا ، زمینی را که جهت ساختن خانه گرفته ایم حداقل به پوشش برسان و به اصطلاح یک خانه ای برای خودمان درست کنیم . ایشان در جواب گفت : الان وقت خانه درست کردن نیست . ما باید به فکر درست کردن خانه ای در آخرت باشیم . شما دعا کن من شهید شوم خانه ای در آنجا برایت ساخته می شود .راوی حسن قاینی | |
− | + | ||
− | + | ||
− | راوی | + | |
− | + | ||
− | + | موضوع عشق شهادت | |
− | + | ||
− | موضوع | + | |
− | + | ||
− | + | ||
− | + | دومین مرتبه ای که همسرم (حسین قاینی ) از ناحیه سر مورد اصابت ترکش قرار گرفت و مجروح شد، وقتی دوستانش به دیدارش آمدند ، شدیداً اشک می ریخت و می گفت : چرا من لیاقت شهادت نداشتم . ای کاش این ترکش یک ذره پایین تر خورده بود و من شهید می شدم و به آرزویم می رسیدم .راوی ربابه جعفری | |
− | + | ||
− | + | ||
− | راوی | + | |
− | + | ||
− | + | * موضوع آخرين وداع با خانواده | |
− | + | ||
− | موضوع | + | |
− | + | ||
− | + | ||
− | همزمان برادرم حسین قاینی تعریف می کردند که در آخرین لحظات قبل از شهادتش تانکهای دشمن در حال پیشروی بودند و حسین هم نیروهای گردان را هدایت می کرد. یکی از تانکها به سنگر بچه های ما نزدیک شده بود. حسین لحظه شماری می کرد تا تانک هر چه بیشتر به سنگر نزدیک شود. در همین هنگام حسین بالای تانک پریده و درب تانک را باز کرد و بلافاصله نارنجک را داخل تانک انداخت. در لحظات آخر قبل از شهادت هم حسین می گفت: (السلام علیک یا ابا | + | آخرین مرتبه ای که همسرم (حسینی قاینی) می خواست به جبهه اعزام شود . وقتی در میدان امام جلو رفتم تا با او خداحافظی کنم دیدم یک چیزی را از جیبش در آورد و به من داد . نگاه کردم دیدم عکس من و بچه هاست . گفتم: چرا این عکس را به من می دهی ؟ گفت : می ترسم اگر این عکس را با خود ببرم مانع رفتنم به خط مقدم بشود . پس از مدتی خبر شهادتش را آوردند .راوی ربابه جعفری |
− | + | ||
+ | * موضوع خاطرات سياسي | ||
+ | |||
+ | یک روز از طرف خیابان شهید منتظری فعلی شروع به راهپیمایی به سمت سینما قدس فعلی (سینما پارس سابق) که آن زمان فروشی کلّی شهر و مرکز فساد هم بود ، کردیم . وقتی به آنجا رسیدیم درب قفل بود . هنوز در حال فکر کردن بودیم که به چه نحوی ردب را باز کنیم که یک دفعه حسین قاینی جلو رفت و قفل را گرفت بعد هم به بقّیة بچّه ها گفت : بیایید این قفل را بگیرید تا درب را درآوریم . پس از اینکه درب را درآوردند تمام شیشه ها را شکستیم و مشروبات را هم بیرون ریختیم و آنجا را هم نیروهای انقلاب در اختیار گرفتند.راوی محمد علی ذاکریانی | ||
+ | |||
+ | * موضوع خاطرات سياسي | ||
+ | |||
+ | زمانیکه در دبیرستان روستای درخشش با حسین قاینی همکلاس بودم . روز جشن 2500 سالة شاهنشاهی مسئولین دبیرستان به حسین گفتند : یک بلندگو برای مراسم امروز لازم داریم بروید و بلندگوی مسجد را بیاورید . حسین گفته بود که من اطّلاع ندارم بلندگوی مسجد کجاست . حسین بلافاصله به نزد من آمد و گفت : احمد ، مسئولین دیبرستان می خواهند از بلندگوی مسجد برای مقاصد خودشان استفاده کنند ، اگر به شما هم گفتند بلندگوی مسجد را بیاورید به آنها بگوئید من خبر ندارم بلندگوی مسجد کجاست ! چون اینها از بلندگوی مسجد که هر روز اذان و قرآن پخش می شود می خواهند ترانه های مختلف و مبتذل پخش کنند . زشت است با بلندگوی مسجد چنین کارهایی را بکنند .راوی احمد قنبری | ||
+ | |||
+ | * موضوع تقيد به انجام کامل ماموريت | ||
+ | |||
+ | در میانه پاتک تعدادی از برادران ارتشی به کمک ما آمده بودند و دلیل آن هم این بود که مانیروی کمی داشتیم . وقتی که پاتک دشمن شدت یافت و پاتکهای بعدی شروع شده بود ، برادران ارتشی به خدمت ایشان که معاون گردان بودند آمدند و گفتند که به ما دستو داده شده است . که برگردیم و عقب نشینی کنیم . شهید بسیار تند با آن برخورد کرد و گفت : در اینجا من مسئول هستم و تنها من دستور می دهم و از هیچ کس دیگری دستور نمی گیرم . مادام که پاتک دشمن تمام دفع نشده ،هیچکس به هیچ عنوان حق ترک منطقه و عقب نشینی را ندارد . این بود که آنان هم به محل پست های خود برگشتند و جنگ تا غروب همان روز ادامه داشت و شهید قاینی در آخرین لحظات آن روز به خدا پیوست . لیکن ما به مدد استقامت ها و رشادت های ایشان پاتکهای دشمن را دفع کردیم و برای اولین بار در طول جنگ پنج دستگاه تانک تی 72 دشمن را در آنجا غنیمت گرفتیم .راوی محسن عباسی | ||
+ | |||
+ | * موضوع عشق به جهاد | ||
+ | |||
+ | در سال 61 بعد از اینکه عملیات مسلم بن عقیل تمام شد . نیروها خودشان را برای پاتکها ی احتمالی دشمن آماده می کردند . در آن زمان من تازه به عنوان نیروی بسیجی از شهرستان بیرجند به خط مقدم اعزام شده بودم . منطقه ای که برادران در جریان عملیات به تصرف در آورده بودند درست مقابل نفت شهر بود و نیروی عراقی در تپه های شهر (نفت شهر ) مستقر بودند و ما کلاً در تیررس آنها قرار داشتیم . دشمن آتش سنگینی را بعد از عملیات بر روی نیروهای ما تدارک دیده بود بطوریکه در آن روز با توجه به گرد و خاک زیاد از انفجارات قادر نبودیم که اطراف خودمان را بخوبی ببینیم . در همین هنگام دیدم برادر حسین قاینی از سنگر فرماندهی خارج شد که به قسمتهای دیگر سرکشی کند . اما ناگهان ترکش به سر ایشان اصابت نمود و برادران کمک کردند و ایشان را سریع به بیمارستان قرارگاه منتقل نمودند. چیزی نگذشت دیدم ایشان مجدداً به خط برگشت.راوی سید حسین محتشمی | ||
+ | |||
+ | * موضوع شجاعت و شهامت | ||
+ | |||
+ | همزمان برادرم حسین قاینی تعریف می کردند که در آخرین لحظات قبل از شهادتش تانکهای دشمن در حال پیشروی بودند و حسین هم نیروهای گردان را هدایت می کرد. یکی از تانکها به سنگر بچه های ما نزدیک شده بود. حسین لحظه شماری می کرد تا تانک هر چه بیشتر به سنگر نزدیک شود. در همین هنگام حسین بالای تانک پریده و درب تانک را باز کرد و بلافاصله نارنجک را داخل تانک انداخت. در لحظات آخر قبل از شهادت هم حسین می گفت: (السلام علیک یا ابا عبدالله) و بعد هم به فیض عظیم شهادت نائل شد.راوی حسن قاینی | ||
+ | <ref>[http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=16510 یاران رضا]</ref> | ||
+ | ==پانویس== | ||
+ | <references/> | ||
+ | ==نگارخانه تصاویر== | ||
+ | <gallery> | ||
+ | Image:16510.jpg | ||
+ | </gallery> | ||
==رده== | ==رده== | ||
− | {{ترتیبپیشفرض:حسین قاینی}} | + | {{ترتیبپیشفرض: حسین قاینی}} |
[[رده: شهدا]] | [[رده: شهدا]] | ||
[[رده: شهدای دفاع مقدس]] | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] |
نسخهٔ کنونی تا ۷ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۱۰
حسین قاینی | |
---|---|
| |
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | بیرجند |
شهادت | ۱۳۶۲/۵/۱۱ ، قلاویزان |
یگانهای خدمت | لشکر ۵ نصر |
سمتها | فرمانده گردان |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
تحصیلات | نامشخص |
خانواده | نام پدر احمد |
محتویات
خاطرات
- موضوع خبر شهادت
در جریان عملیات والفجر 3 شنیدم حسین قاینی مجروح شده است. ولی به دلیل اینکه در طول عملیات مسئولیت داشتم نتوانستم خودم را به او برسانم سه چهار روز بعد از عملیات در فکه مخابرات ایلام آقای عربی را دیدم که مشغول تلفن زدن است. چون می دانستم شهید قاینی مجروح شده است جلو رفتم و از ایشان سئوال کردم: حسین آقای قاینی کجاست؟ می خواهم او را ببینم. آقای عربی به یک باره گفت: حسین شهید شد. چون ما گاهی اوقات با همدیگر شوخی می کردیم و این اصطلاحات را به کار می بردیم فکر کردم که آقای عربی به خاطر رابطه دوستی و نزدیکی من با حسین بهر حال دارد شوخی می کند. دوباره گفتم: آقای عربی من خودم می دانم که حسین مجروح شده، اما می خواهم بدانم الان او کجاست تا هر چه سریعتر او را ببینم. دومرتبه ایشان گفت: قاینی شهید شد. من باور نکردم. برای سومین بار و چهارمین بار هم سئوال کردم که در نهایت آقای عربی با تأکید و جدیت گفت: عرض کردم که حسین شهید شد و جنازه اش را هم به عقب بردند. گفتم: راست می گویید. گفت: بله. آن لحظه سخت ترین و تلخترین لحظه زندگیم بود چون بعد از 15 سال صمیمی ترین دوستم را از دست دادم.راوی فاطمه عبیدی زاده
- موضوع لحظه و نحوه شهادت
در منطقة مهران معاون گردانی بنام حسین قائنی از بیرجند بود . نام گردانش نازعات و فرماندة گردانش آقای عربی بود که در یکی از عملیّاتها شهید شد . دشمن در حالیکه پاتک می کرد و سعی داشت از بچّه های ما مهمّات بگیرد و روحیّه شان را تضعیف کند و با مانوری که می داد می خواست مهمّات بچّه ها را از آنها بگیرد . به طوریکه در فاصلة دورتری می ایستاد تا بچّه ها شلّیک کنند و مهمّاتشان را از دست بدهند آنجا دشمن یکی از تانکها را رها کرد و به طرف خاکریز فرستاد . شهید قائنی و یکی دیگر از بچّه ها بالا رفتند و فکر کردند که توی تانک کسی هست . رفتنتد تا اسیر بگیرند . تانک آمد و به خاکریز خورد و ایستاد . اینها هم بر روی تانک رفتند تا اسیر بگیرند که دیدند کسی نیست دشمن هم برنامة گاز و دندة تانک را طوری میزان کرده بود که آهسته می آمد و آنموقع که بچّه ها روی تانک بودند . دشمن یک توپ مستقیم زد و این بندة خدا شهید شد و تانک هم از بین رفت و فهمیدم که به ما کلک زده اند .راوی سید حسین حسینی
- موضوع لحظه و نحوه شهادت
در منطقة مهران معاون گردانی بنام حسین قائنی از بیرجند بود . نام گردانش نازعات و فرماندة گردانش آقای عربی بود که در یکی از عملیّاتها شهید شد . دشمن در حالیکه پاتک می کرد و سعی داشت از بچّه های ما مهمّات بگیرد و روحیّه شان را تضعیف کند و با مانوری که می داد می خواست مهمّات بچّه ها را از آنها بگیرد . به طوریکه در فاصلة دورتری می ایستاد تا بچّه ها شلّیک کنند و مهمّاتشان را از دست بدهند آنجا دشمن یکی از تانکها را رها کرد و به طرف خاکریز فرستاد . شهید قائنی و یکی دیگر از بچّه ها بالا رفتند و فکر کردند که توی تانک کسی هست . رفتنتد تا اسیر بگیرند . تانک آمد و به خاکریز خورد و ایستاد . اینها هم بر روی تانک رفتند تا اسیر بگیرند که دیدند کسی نیست دشمن هم برنامة گاز و دندة تانک را طوری میزان کرده بود که آهسته می آمد و آنموقع که بچّه ها روی تانک بودند . دشمن یک توپ مستقیم زد و این بندة خدا شهید شد و تانک هم از بین رفت و فهمیدم که به ما کلک زده اند.راوی سید حسین حسینی
- موضوع عشق شهادت
آخرین مرتبه ای که برادرم حسین قاینی می خواست به جبهه برود همسرش چندین بار به ایشان گفت : حسین آقا ، زمینی را که جهت ساختن خانه گرفته ایم حداقل به پوشش برسان و به اصطلاح یک خانه ای برای خودمان درست کنیم . ایشان در جواب گفت : الان وقت خانه درست کردن نیست . ما باید به فکر درست کردن خانه ای در آخرت باشیم . شما دعا کن من شهید شوم خانه ای در آنجا برایت ساخته می شود .راوی حسن قاینی
موضوع عشق شهادت
دومین مرتبه ای که همسرم (حسین قاینی ) از ناحیه سر مورد اصابت ترکش قرار گرفت و مجروح شد، وقتی دوستانش به دیدارش آمدند ، شدیداً اشک می ریخت و می گفت : چرا من لیاقت شهادت نداشتم . ای کاش این ترکش یک ذره پایین تر خورده بود و من شهید می شدم و به آرزویم می رسیدم .راوی ربابه جعفری
- موضوع آخرين وداع با خانواده
آخرین مرتبه ای که همسرم (حسینی قاینی) می خواست به جبهه اعزام شود . وقتی در میدان امام جلو رفتم تا با او خداحافظی کنم دیدم یک چیزی را از جیبش در آورد و به من داد . نگاه کردم دیدم عکس من و بچه هاست . گفتم: چرا این عکس را به من می دهی ؟ گفت : می ترسم اگر این عکس را با خود ببرم مانع رفتنم به خط مقدم بشود . پس از مدتی خبر شهادتش را آوردند .راوی ربابه جعفری
- موضوع خاطرات سياسي
یک روز از طرف خیابان شهید منتظری فعلی شروع به راهپیمایی به سمت سینما قدس فعلی (سینما پارس سابق) که آن زمان فروشی کلّی شهر و مرکز فساد هم بود ، کردیم . وقتی به آنجا رسیدیم درب قفل بود . هنوز در حال فکر کردن بودیم که به چه نحوی ردب را باز کنیم که یک دفعه حسین قاینی جلو رفت و قفل را گرفت بعد هم به بقّیة بچّه ها گفت : بیایید این قفل را بگیرید تا درب را درآوریم . پس از اینکه درب را درآوردند تمام شیشه ها را شکستیم و مشروبات را هم بیرون ریختیم و آنجا را هم نیروهای انقلاب در اختیار گرفتند.راوی محمد علی ذاکریانی
- موضوع خاطرات سياسي
زمانیکه در دبیرستان روستای درخشش با حسین قاینی همکلاس بودم . روز جشن 2500 سالة شاهنشاهی مسئولین دبیرستان به حسین گفتند : یک بلندگو برای مراسم امروز لازم داریم بروید و بلندگوی مسجد را بیاورید . حسین گفته بود که من اطّلاع ندارم بلندگوی مسجد کجاست . حسین بلافاصله به نزد من آمد و گفت : احمد ، مسئولین دیبرستان می خواهند از بلندگوی مسجد برای مقاصد خودشان استفاده کنند ، اگر به شما هم گفتند بلندگوی مسجد را بیاورید به آنها بگوئید من خبر ندارم بلندگوی مسجد کجاست ! چون اینها از بلندگوی مسجد که هر روز اذان و قرآن پخش می شود می خواهند ترانه های مختلف و مبتذل پخش کنند . زشت است با بلندگوی مسجد چنین کارهایی را بکنند .راوی احمد قنبری
- موضوع تقيد به انجام کامل ماموريت
در میانه پاتک تعدادی از برادران ارتشی به کمک ما آمده بودند و دلیل آن هم این بود که مانیروی کمی داشتیم . وقتی که پاتک دشمن شدت یافت و پاتکهای بعدی شروع شده بود ، برادران ارتشی به خدمت ایشان که معاون گردان بودند آمدند و گفتند که به ما دستو داده شده است . که برگردیم و عقب نشینی کنیم . شهید بسیار تند با آن برخورد کرد و گفت : در اینجا من مسئول هستم و تنها من دستور می دهم و از هیچ کس دیگری دستور نمی گیرم . مادام که پاتک دشمن تمام دفع نشده ،هیچکس به هیچ عنوان حق ترک منطقه و عقب نشینی را ندارد . این بود که آنان هم به محل پست های خود برگشتند و جنگ تا غروب همان روز ادامه داشت و شهید قاینی در آخرین لحظات آن روز به خدا پیوست . لیکن ما به مدد استقامت ها و رشادت های ایشان پاتکهای دشمن را دفع کردیم و برای اولین بار در طول جنگ پنج دستگاه تانک تی 72 دشمن را در آنجا غنیمت گرفتیم .راوی محسن عباسی
- موضوع عشق به جهاد
در سال 61 بعد از اینکه عملیات مسلم بن عقیل تمام شد . نیروها خودشان را برای پاتکها ی احتمالی دشمن آماده می کردند . در آن زمان من تازه به عنوان نیروی بسیجی از شهرستان بیرجند به خط مقدم اعزام شده بودم . منطقه ای که برادران در جریان عملیات به تصرف در آورده بودند درست مقابل نفت شهر بود و نیروی عراقی در تپه های شهر (نفت شهر ) مستقر بودند و ما کلاً در تیررس آنها قرار داشتیم . دشمن آتش سنگینی را بعد از عملیات بر روی نیروهای ما تدارک دیده بود بطوریکه در آن روز با توجه به گرد و خاک زیاد از انفجارات قادر نبودیم که اطراف خودمان را بخوبی ببینیم . در همین هنگام دیدم برادر حسین قاینی از سنگر فرماندهی خارج شد که به قسمتهای دیگر سرکشی کند . اما ناگهان ترکش به سر ایشان اصابت نمود و برادران کمک کردند و ایشان را سریع به بیمارستان قرارگاه منتقل نمودند. چیزی نگذشت دیدم ایشان مجدداً به خط برگشت.راوی سید حسین محتشمی
- موضوع شجاعت و شهامت
همزمان برادرم حسین قاینی تعریف می کردند که در آخرین لحظات قبل از شهادتش تانکهای دشمن در حال پیشروی بودند و حسین هم نیروهای گردان را هدایت می کرد. یکی از تانکها به سنگر بچه های ما نزدیک شده بود. حسین لحظه شماری می کرد تا تانک هر چه بیشتر به سنگر نزدیک شود. در همین هنگام حسین بالای تانک پریده و درب تانک را باز کرد و بلافاصله نارنجک را داخل تانک انداخت. در لحظات آخر قبل از شهادت هم حسین می گفت: (السلام علیک یا ابا عبدالله) و بعد هم به فیض عظیم شهادت نائل شد.راوی حسن قاینی [۱]