شهید رضا داود: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
سطر ۱۸: سطر ۱۸:
 
==پانویس==
 
==پانویس==
 
<references />
 
<references />
 +
 +
==نگارخانه تصاویر==
 +
<gallery>
 +
Image:شهید رضا داود.jpg
 +
</gallery>

نسخهٔ ‏۱۳ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۵۴

کد شهید: 7000484 تاریخ تولد : نام : رضا محل تولد : قوچان نام خانوادگی : داود تاریخ شهادت : 1370/03/10 نام پدر : علی‌محمد مکان شهادت :

تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : محصل یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : سایر گلزار : باغ‌بهشت‌

خاطرات

ساعت 2 بامداد عملیات آغاز شد و در قسمت ما بیش از 15 بلدوزر و لودر و دو ماشین تدارکات به حرکت درآوردند مأموریت ما این بود که در هر کجا نیروهای رزمی پس از بهروزی مستقر شدند ما خاکریز را پشت سر آنها بزنیم و در حرکت نیز و کجا تانک ها و نفربرها احتیاج به شکار داشتند برای آنها سنگری مورد نیاز را ایجاد نماییم عملیات از چند محور شروع شده بود درسمت چپ ما تپه ای قلاویزان قرار داشتند و درسمت راست ما ارتفاعات کله قندی و در روبروی ما چند پاسگاه مرزی و تپه هایی با ارتفاعات کم قرار داشت دشمن به شدت از این منطقه محافظت می نمود دود و آتش تانکها و توپخانه و غیره تمام منطقه را فرا گرفته بود. در محورها به علت اینکه بچه های تخریب به دلیل وجود کانالهای و مین های تله شده و دیگر استحکاماتی که عراق بوجود آورده بودند نتوانسته بودند راه عبور تعیین شده از قبل را باز نموده و مین ها را خنثی نمایند و به همین دلیل همه نیروهای سپاهی و بسیجی و ارتشی در پشت میدان مین دشمن تجمع نموده و آماده باز شدن راه عبور بودند به علت شدت عملیات تمام نیروهای آماده و دشمن از این منطقه محافظت می کردند در این موقع به ما اطلاع داده شد در همین جا یعنی کنار میدان مین دشمن خاکریز بزنیم راننده های لودر و بولدوزر کار خود را با شدت شروع نمودند و مسئولین از همه می خواستند با تمام قدرت فعالیت نموده و تا هوا روشن شده خاکریز زده شود در غیر این صورت دشمن با تیر مستقیم همه نیروهای ما را که در منطقه بودند سنگر در حرکت می باشد را از بین خواهند برد فاصله ما با خط مقدم دشمن بسیار کم بود و آنها با سلاحهای سبک و سنگین خود نیروها و دستگاههای عملیاتی ما را زیر آتش قرار داده بودند مسئولیت گروه الف مهندس رزمی ما که بر عهده شهید عبدالرضا داوود اعزامی از جهاد کاشمر بخش بردسکن بود او با تمام قدرت و توانایی که داشت برادران راننده دستگاهها را تشویق به ارائه کار و بالا آوردن خاکریز می نمود هوا کم کم در حال روشن شدن بود که دشمن به وسیله رگبار گلوله برادر داوود را هدف قرار داد و او نیز که برا ی ارائه دادن خاکریز بچه ها را تشویق می کرد بر روی خاکریز در خون خود غلطید و چند لحظه بعد به شهادت رسید. شهید داوود مانند گلی بود و فردی پر تلاش و با گذشت بود که از سمنان و دامغان به بردسکن و کاشمر به عنوان سرپرست جهاد آمده بود و خیلی با خلوص و ایثار کار می کرد بعد از شهادتش دیدم صاحب خانه اش که پیرمردی بود خیلی گریه می کند از او سوال کردم چرا گریه می کنی ؟ در جوابم گفت:او همسایه من بود و خانمش هم به طور رایگان در روستا بعنوان آموزشیار نهضت سواد آموزی تدریس می کند . "فاصله ما با خط مقدم دشمن بسیار کم بود و آنها با سلاحهاى سبک و سنگین خود نیروها و دستگاه‏هاى عملیاتى را زیر آتش قرار داده بودند. مسئولیت گروه الف مهندسى رزمى‏ها بر عهده عبدالرضا داود اعزامى از جهاد کاشمر بخش بردسکن - بودکه تمام قدرت و توانایى که داشت راننده‏هاى دستگاهها را تشویق به ادامه کار و بالا آوردن خاکریز مى‏نمود. هوا کم کم درحال روشن شدن بود که دشمن بوسیله رگبار گلوله برادر داود را هدف قرار داد، او نیز در حالیکه براى ادامه دادن خاکریز بچه‏ها را تشویق مى‏کرد بر روى خاکریز در خون خود غلتید و چند لحظه بعد به شهادت رسید." خاطره ای دارم از گذشت و بزرگواری برادرم که واقعا به یاد ماندنی بوده و هست. در سال 1366 که وضع اقتصادی خانواده به شدت بحرانی شده بود. نزدیک به ماه مبارک رمضان بودیم که به برادرم گفتم: رضا جان، ساعت روی میزمان خراب است و برای بیدار شدن در سحر مشکل داریم همچنین از نظر غذا و لوازم مورد نیاز برای گذراندن این ماه هم با مشکل روبه رو هستیم. ایشان به من گفتند شما به پدر چیزی نگویید، شاید پول برای خرج کردن نداشته باشد. من با فروش دوچرخه ام، هر چه برای ماه مبارک لازم باشد می خرم. و رضا با فروش دو چرخه اش وسایل مورد نیاز منزل را خریداری کرد. و این گذشت و بزرگواری او به یاد ماندنی است. در ابتدای تشکیل خانواده تا پنج سال اولاد دار نشدیم . من عقیده خاصی نسبت به ائمه اطهار داشتم . به اتفاق همسرم به امام زاده حسین اصغر رفتیم و در آن جا نیت کردیم که خدا به ما اولادی بدهد. شب در عالم خواب سه نفر سید را دیدم که یکی از ان بزرگواران از من سؤال کردند چرا افسرده ای گفتم آقا اولاد ندارم و همه من و همسرم را سرزنش می کنند .سید دیگری سه عدد ماهی به من هدیه کرد و دیگری سه عدد کبوتر. کبوتر ها روی شانه هایم نشستن و به من فرمودند :برو این هم اولاد . ولی از ائمه فراموش نکن. بعد از مدتی خداوند اولین فرزند دختر را به ما داد و اسمش را فاطمه گذاشتیم .و دومین فرزند که پسر بود همین شهید است ، اسمش را رضا گذاشتیم.[۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

نگارخانه تصاویر