شهید الهیار خسروی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(خاطرات)
 
سطر ۱۱: سطر ۱۱:
  
 
==خاطرات==
 
==خاطرات==
من در پادگان شهید برونسی اهواز بودم و الاهیار نیز در لشگر ویژه شهدا خدمت می کرد یک روز جهت دیدن من به محل کار آمد به او گفتم : شما تازه ازدواج کرده ای و باید در کنار خانواده ات باشی و از او خواستم که به شهرستان برود . ایشان گفت: من روزی چند رکعت نماز شکر بجا می آورم که در لشگر ویژه شهدا هستم و از خدا خواسته ام که از جمله شهدا باشم . من به اینکه در این لشگر هستم افتخار می کنم .ولی شما می خواهید من را به شهرستان بفرستید ؟ با لا خره با اصرار زیاد من پذیرفت که مدت سه ماه در شهرستان و در کنار خانواده باشد.
+
من در پادگان شهید برونسی [[اهواز]] بودم و الاهیار نیز در لشگر ویژه شهدا خدمت می کرد یک روز جهت دیدن من به محل کار آمد به او گفتم : شما تازه ازدواج کرده ای و باید در کنار خانواده ات باشی و از او خواستم که به شهرستان برود . ایشان گفت: من روزی چند رکعت نماز شکر بجا می آورم که در لشگر ویژه شهدا هستم و از خدا خواسته ام که از جمله [[شهدا]] باشم . من به اینکه در این لشگر هستم افتخار می کنم .ولی شما می خواهید من را به شهرستان بفرستید ؟ با لا خره با اصرار زیاد من پذیرفت که مدت سه ماه در شهرستان و در کنار خانواده باشد.
  
یک روز به اتفاق الهیار و چند تن از دوستان تصمیم گرفتیم بدون در جریان گذاشتن پدر و مادر به جبهه برویم. وقتی مینی بوس وارد روستا شد ما آماده شدیم که برویم اما پدران و مادران از موضوع مطلع شدند و با گریه و زاری مانع رفتن ما به جبهه شدند. هنگامی که مادر الهیار آمد باعث تعجب شد رو به فرزندش کرد و گفت: برو مادر خدا نگهدارت باشد و ایشان اولین کسی بود که از روستا به جبهه رفت و نیز اولین شهید روستا است.
+
یک روز به اتفاق الهیار و چند تن از دوستان تصمیم گرفتیم بدون در جریان گذاشتن پدر و مادر به جبهه برویم. وقتی مینی بوس وارد روستا شد ما آماده شدیم که برویم اما پدران و مادران از موضوع مطلع شدند و با گریه و زاری مانع رفتن ما به جبهه شدند. هنگامی که مادر الهیار آمد باعث تعجب شد رو به فرزندش کرد و گفت: برو مادر خدا نگهدارت باشد و ایشان اولین کسی بود که از روستا به جبهه رفت و نیز اولین [[شهید]] روستا است.
 
یک شب در خواب دیدم یکی ازهمرزمان الهیاربه نام شهید مختاری به روستا آمد وبا دختری ازدواج کرد 0 من به دیدن او رفتم ودر مورد برادرم از او سوال کردم ایشان گفتند حال الهیارخیلی خوب است ودیشب ازدواج کرد0
 
یک شب در خواب دیدم یکی ازهمرزمان الهیاربه نام شهید مختاری به روستا آمد وبا دختری ازدواج کرد 0 من به دیدن او رفتم ودر مورد برادرم از او سوال کردم ایشان گفتند حال الهیارخیلی خوب است ودیشب ازدواج کرد0
 
موقعی که می خواستیم پولی را که از فروش منزل ارثی پدرم بدست آمده بود تقسیم کنیم، الهیار گفت: حق من را هم به اندازة خواهران حساب کن و بقیة آن مال تو باشد چون تو زن و بچه داری. ولی من قبول نکردم.<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=8143 سایت یاران رضا]</ref>
 
موقعی که می خواستیم پولی را که از فروش منزل ارثی پدرم بدست آمده بود تقسیم کنیم، الهیار گفت: حق من را هم به اندازة خواهران حساب کن و بقیة آن مال تو باشد چون تو زن و بچه داری. ولی من قبول نکردم.<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=8143 سایت یاران رضا]</ref>
 +
 
==پانویس==   
 
==پانویس==   
 
<references />
 
<references />

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۰ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۱۸

کد شهید: 6707097 تاریخ تولد : نام : الهیار محل تولد : مشهد نام خانوادگی : خسروی‌ تاریخ شهادت : 1367/04/15 نام پدر : غلامحسین‌ مکان شهادت :

تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌ گلزار : بهشت‌رضا

خاطرات

من در پادگان شهید برونسی اهواز بودم و الاهیار نیز در لشگر ویژه شهدا خدمت می کرد یک روز جهت دیدن من به محل کار آمد به او گفتم : شما تازه ازدواج کرده ای و باید در کنار خانواده ات باشی و از او خواستم که به شهرستان برود . ایشان گفت: من روزی چند رکعت نماز شکر بجا می آورم که در لشگر ویژه شهدا هستم و از خدا خواسته ام که از جمله شهدا باشم . من به اینکه در این لشگر هستم افتخار می کنم .ولی شما می خواهید من را به شهرستان بفرستید ؟ با لا خره با اصرار زیاد من پذیرفت که مدت سه ماه در شهرستان و در کنار خانواده باشد.

یک روز به اتفاق الهیار و چند تن از دوستان تصمیم گرفتیم بدون در جریان گذاشتن پدر و مادر به جبهه برویم. وقتی مینی بوس وارد روستا شد ما آماده شدیم که برویم اما پدران و مادران از موضوع مطلع شدند و با گریه و زاری مانع رفتن ما به جبهه شدند. هنگامی که مادر الهیار آمد باعث تعجب شد رو به فرزندش کرد و گفت: برو مادر خدا نگهدارت باشد و ایشان اولین کسی بود که از روستا به جبهه رفت و نیز اولین شهید روستا است. یک شب در خواب دیدم یکی ازهمرزمان الهیاربه نام شهید مختاری به روستا آمد وبا دختری ازدواج کرد 0 من به دیدن او رفتم ودر مورد برادرم از او سوال کردم ایشان گفتند حال الهیارخیلی خوب است ودیشب ازدواج کرد0 موقعی که می خواستیم پولی را که از فروش منزل ارثی پدرم بدست آمده بود تقسیم کنیم، الهیار گفت: حق من را هم به اندازة خواهران حساب کن و بقیة آن مال تو باشد چون تو زن و بچه داری. ولی من قبول نکردم.[۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده‌ها

کدگزاری

jabe