2 شهید سید حسین حسینی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(خاطرات)
 
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
بسمه تعالی
+
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی
 +
|نام فرد                = سید حسین حسینی
 +
|تصویر                  =سیدحسین‌حسینی‌.jpg
 +
|توضیح تصویر            =
 +
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
 +
|شهرت                  =
 +
|دین و مذهب            = [[مسلمان]]، [[شیعه]]
 +
|تولد                  =[[نیشابور]]
 +
|شهادت                  = [[1364/04/24]]
 +
|وفات                  =
 +
|مرگ                    =
 +
|محل دفن                =
 +
|مفقود                  =
 +
|جانباز                =
 +
|اسارت                  =
 +
|نیرو                  =
 +
|یگانهای خدمت          =
 +
|طول خدمت              =
 +
|درجه                  =
 +
|سمت‌ها                  =[[رزمند]]
 +
|جنگ‌‌ها                  = [[جنگ ایران و عراق]]
 +
|نشان‌های لیاقت          =
 +
|عملیات‌              =
 +
|فعالیت‌ها              =
 +
|تحصیلات                =
 +
|تخصص‌ها                =
 +
|شغل                    =
 +
|خانواده                = نام پدر:ابراهیم‌
 +
}}
  
[[شهید سید حسین حسینی]]
+
 
 +
 
 +
 
 +
شهید سید حسین حسینی
  
 
نام :    سیدحسین‌     
 
نام :    سیدحسین‌     
سطر ۱۷: سطر ۴۸:
 
==خاطرات==
 
==خاطرات==
  
هنگامی که سید حسن مفقود الاثر شده بود من زیاد گریه می کردم و بی تابی می نمودم . شبی خواب دیدم که نامه فرزندم آمده بود به حاج آقا گفتم : نامه پسرت از [[کردستان]] آمده است ایشان گفت ما که سواد نداریم بخوانیم . در همان موقع به نظرم آمد که فرزندم ناگهان از زمین بیرون آمد و در جلو ما ایستاد و گفت : ماد رجان بده خودم بخوانم .وقتی نامه را خواند در کنار نامه به خط سبز رنگ چیزی نوشته شده بود و گفت ک مادر جان اسمتان برا ی زیارت خانه خدا در آمده است برای ثبت نام اقدام کنید .
+
* هنگامی که سید حسن [[مفقود الاثر]] شده بود من زیاد گریه می کردم و بی تابی می نمودم. شبی خواب دیدم که نامه فرزندم آمده بود به حاج آقا گفتم: نامه پسرت از [[کردستان]] آمده است ایشان گفت ما که سواد نداریم بخوانیم. در همان موقع به نظرم آمد که فرزندم ناگهان از زمین بیرون آمد و در جلو ما ایستاد و گفت: مادر جان بده خودم بخوانم. وقتی نامه را خواند در کنار نامه به خط سبز رنگ چیزی نوشته شده بود و گفت که مادر جان اسمتان برای زیارت خانه خدا در آمده است برای ثبت نام اقدام کنید.
 +
 
 +
* هر بار که جبهه می رفت پشت سرش آب می ریختیم. اما این بار اب نریختیم از رفتار و طریقه رفتن فرزندم یک حالی دیگه شدم شب خواب دیدم فرزندم آمده با لباس [[بسیجی]] در تن دارد آن را در آورد و به جالباسی آویزان کرد و رفت. من به دنبالش رفتم و سئوال کردم کجا می روی؟ و او جواب نداد ناگهان دیوار دهان باز کرد و فرزندم را در میان دیوار پنهان شد و من از خواب بیدار شدم. و با خودم گفتم: مادر، حسین جان تو [[شهید]] می شوی.
  
هر بار که جبهه می رفت پشت سرش آب می ریختیم .اما این بار اب نریختیم از رفتار و طریقه رفتن فرزندم یک حالی دیگه شدم شب خواب دیدم فرزندم آمده با لباس [[بسیجی]] در تن دارد آن را در آورد و به جالباسی آویزان کرد و رفت .من به دنبالش رفتم و سئوال کردم کجا می روی ؟ و. او جواب نداد ناگهان دیوار دهان باز کرد و فرزندم را در میان دیوار پنهان شد و من از خواب بیدار شدم . و با خودم گفتم : مادر ، حسین جان تو [[شهید]] می شوی .
+
* یادم می آید که او مقدار زیادی پول پیدا کرده بود دنبال صاحبش می گشت تا پول را به او بدهد .پس از گذشت چند روز که دنبال صاحبش می گشت صاحب پول را پیدا کرد و پول را به او داد و بدون هیچ پاداشی که از او بگیرد.
یادم می آید که او مقدار زیادی پول پیدا کرده بود دنبال صاحبش می گشت تا پول را به او بدهد .پس از گذشت چند روز که دنبال صاحبش می گشت صاحب پول را پیدا کرد و پول را به او داد و بدون هیچ پاداشی که از او بگیرد.
+
  
در [[مکه]] که بودیم یک شب خواب دیدم در مسجدی هستم دو تا خانم آمدند و لیوان آبی را به من دادند و سئوال کردند چرا ناراحتی ؟شوهرم حاج آقا به آنها گفت ک باری اینکه فرزندش مفقودالاثر است گریه می کند . در همین موقع دیدم از طرف منا و مروه پسرم با لباس بسیجی می آید به من گفت که مادر جان دلت را ببر پیش [[حضرت زینب (س)]] چرا خودت ناراحت می کنی ؟ مانند آنها صبر پیشه کن و صبور باش .
+
در [[مکه]] که بودیم یک شب خواب دیدم در مسجدی هستم دو تا خانم آمدند و لیوان آبی را به من دادند و سئوال کردند چرا ناراحتی؟ شوهرم حاج آقا به آنها گفت ک باری اینکه فرزندش مفقودالاثر است گریه می کند. در همین موقع دیدم از طرف منا و مروه پسرم با لباس بسیجی می آید به من گفت که مادر جان دلت را ببر پیش [[حضرت زینب (س)]] چرا خودت ناراحت می کنی؟ مانند آنها صبر پیشه کن و صبور باش.
 
ایشان خیلی به [[حجاب]] اهمیت می داد و می گفت که شما باید حجاب خودت را حفظ کنید. و اگر از ما موردی می دید خیلی ناراحت می شد<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=7127 سایت یاران رضا]</ref>
 
ایشان خیلی به [[حجاب]] اهمیت می داد و می گفت که شما باید حجاب خودت را حفظ کنید. و اگر از ما موردی می دید خیلی ناراحت می شد<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=7127 سایت یاران رضا]</ref>
  
سطر ۳۷: سطر ۶۹:
 
[[رده: شهدای ایران]]
 
[[رده: شهدای ایران]]
 
[[رده: شهدای استان خراسان رضوی]]
 
[[رده: شهدای استان خراسان رضوی]]
 +
[[رده: شهدای شهرستان نیشابور]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۹ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۵۷

سید حسین حسینی
سیدحسین‌حسینی‌.jpg
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد نیشابور
شهادت 1364/04/24
سمت‌ها رزمند
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
خانواده نام پدر:ابراهیم‌



شهید سید حسین حسینی

نام : سیدحسین‌

نام خانوادگی : حسینی‌

نام پدر : ابراهیم‌

محل تولد : نیشابور

تاریخ شهادت : 1364/04/24

مسئولیت : رزمنده‌

خاطرات

  • هنگامی که سید حسن مفقود الاثر شده بود من زیاد گریه می کردم و بی تابی می نمودم. شبی خواب دیدم که نامه فرزندم آمده بود به حاج آقا گفتم: نامه پسرت از کردستان آمده است ایشان گفت ما که سواد نداریم بخوانیم. در همان موقع به نظرم آمد که فرزندم ناگهان از زمین بیرون آمد و در جلو ما ایستاد و گفت: مادر جان بده خودم بخوانم. وقتی نامه را خواند در کنار نامه به خط سبز رنگ چیزی نوشته شده بود و گفت که مادر جان اسمتان برای زیارت خانه خدا در آمده است برای ثبت نام اقدام کنید.
  • هر بار که جبهه می رفت پشت سرش آب می ریختیم. اما این بار اب نریختیم از رفتار و طریقه رفتن فرزندم یک حالی دیگه شدم شب خواب دیدم فرزندم آمده با لباس بسیجی در تن دارد آن را در آورد و به جالباسی آویزان کرد و رفت. من به دنبالش رفتم و سئوال کردم کجا می روی؟ و او جواب نداد ناگهان دیوار دهان باز کرد و فرزندم را در میان دیوار پنهان شد و من از خواب بیدار شدم. و با خودم گفتم: مادر، حسین جان تو شهید می شوی.
  • یادم می آید که او مقدار زیادی پول پیدا کرده بود دنبال صاحبش می گشت تا پول را به او بدهد .پس از گذشت چند روز که دنبال صاحبش می گشت صاحب پول را پیدا کرد و پول را به او داد و بدون هیچ پاداشی که از او بگیرد.

در مکه که بودیم یک شب خواب دیدم در مسجدی هستم دو تا خانم آمدند و لیوان آبی را به من دادند و سئوال کردند چرا ناراحتی؟ شوهرم حاج آقا به آنها گفت ک باری اینکه فرزندش مفقودالاثر است گریه می کند. در همین موقع دیدم از طرف منا و مروه پسرم با لباس بسیجی می آید به من گفت که مادر جان دلت را ببر پیش حضرت زینب (س) چرا خودت ناراحت می کنی؟ مانند آنها صبر پیشه کن و صبور باش. ایشان خیلی به حجاب اهمیت می داد و می گفت که شما باید حجاب خودت را حفظ کنید. و اگر از ما موردی می دید خیلی ناراحت می شد[۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

نگارخانه تصاویر

رده‌ها