شهید امیرعلی محمدیان: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(خاطرات)
 
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
 +
{{جعبه اطلاعات افراد نظامی
 +
|نام فرد                =  امیرعلی‌محمدیان‌
 +
|تصویر                  =
 +
|توضیح تصویر            =
 +
|ملیت                  = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی
 +
|شهرت                  =
 +
|دین و مذهب            = [[مسلمان]]، [[شیعه]]
 +
|تولد                  =[[بجنورد]]
 +
|شهادت                  = [[1365/10/28]]
 +
|وفات                  =
 +
|مرگ                    =
 +
|محل دفن                =
 +
|مفقود                  =
 +
|جانباز                =
 +
|اسارت                  =
 +
|نیرو                  =
 +
|یگانهای خدمت          =
 +
|طول خدمت              =
 +
|درجه                  =
 +
|سمت‌ها                  =[[رزمنده‌]]
 +
|جنگ‌‌ها                  = [[جنگ ایران و عراق]]
 +
|نشان‌های لیاقت          =
 +
|عملیات‌              =
 +
|فعالیت‌ها              =
 +
|تحصیلات                =
 +
|تخصص‌ها                =
 +
|شغل                    =
 +
|خانواده                = نام پدر:علی‌
 +
}}
 +
 +
 
کد شهید:    6533550     
 
کد شهید:    6533550     
 
    
 
    
سطر ۲۱: سطر ۵۲:
  
 
==خاطرات==
 
==خاطرات==
   
 
 
 
عشق به جهاد
 
 
  
 +
* عشق به جهاد
  
یادم می آید در سال 1361 در سن شانزده سالگی امیر علی به کردستان رفت و حدود 45 روز در منطقه خدمت نمود و بعد به روستا برگشت. در روستا بود که خبر شهادت محمود کاوه را شنید و به محض شنیدن خبر شهادت شهید کاوه شور و اشتیاق امیر علی برای رفتن به جیهه دو چندان شد به حدی که وقتی از ایشان خواستم که به جبهه نرود ـ آن زمان من در تهران خدمت می کردم ـ و در نبود من ایشان سرپرستی خانواده را به عهده داشته باشد گفت: « من عاشق شهید کاوه هستم و باید بروم و انتقام او را از دشمن بگیرم.» هر چه اصرار کردیم که امیر علی به جبهه نرود فایده ای نداشت تا اینکه یکروز عصر با من تماس گرفت و گفت: « هر طور شده من باید به جبهه بروم حتی اگر شما پولی در اختیار من نگذارید. کاپشن و پوتین خودم را می فروشم و به جبهه می روم و تا انتقام خون شهید کاوه را نگیرم برنمی گردم.» بالاخره او به گفته اش عمل کرد و عازم جبهه های نبرد گردید. مدتی گذشت که در تاریخ 28 دی ماه شهادت امیر علی به اطلاع ما رسید.
+
یادم می آید در سال 1361 در سن شانزده سالگی امیر علی به [[کردستان]] رفت و حدود 45 روز در منطقه خدمت نمود و بعد به روستا برگشت. در روستا بود که خبر [[شهادت]] محمود کاوه را شنید و به محض شنیدن خبر شهادت شهید کاوه شور و اشتیاق امیر علی برای رفتن به جیهه دو چندان شد به حدی که وقتی از ایشان خواستم که به جبهه نرود، آن زمان من در [[تهران]] خدمت می کردم، و در نبود من ایشان سرپرستی خانواده را به عهده داشته باشد گفت: « من عاشق شهید کاوه هستم و باید بروم و انتقام او را از دشمن بگیرم.» هر چه اصرار کردیم که امیر علی به جبهه نرود فایده ای نداشت تا اینکه یکروز عصر با من تماس گرفت و گفت: « هر طور شده من باید به جبهه بروم حتی اگر شما پولی در اختیار من نگذارید. کاپشن و پوتین خودم را می فروشم و به جبهه می روم و تا انتقام خون شهید کاوه را نگیرم برنمی گردم.» بالاخره او به گفته اش عمل کرد و عازم جبهه های نبرد گردید. مدتی گذشت که در تاریخ 28 دی ماه شهادت امیر علی به اطلاع ما رسید.
 
      
 
      
 +
* پیش بینی شهادت
  
 +
یادم می آید آخرین دفعه که می خواست عازم جبهه شود من به همراه ایشان به بجنورد آمدم و می خواستم مجدداً به روستا برگردم که امیر علی از من خواست که نزدش باشم و گفت که: «اگر بروی بعد دلت می سوزد چون من این دفعه که به جبهه بروم حتماً [[شهید]] می شوم » و امیر علی به جبهه رفت و در همان اعزام آخر به شهادت رسید و آن گفته های که در آخرین دیدار با من زد به واقعیت پیوست.
  
پیش بینی شهادت
+
* عشق به [[جهاد]]
 
+
 
+
یادم می آید آخرین دفعه که می خواست عازم جبهه شود من به همراه ایشان به بجنورد آمدم و می خواستم مجدداً به روستا برگردم که امیر علی از من خواست که نزدش باشم و گفت که: «اگر بروی بعد دلت می سوزد چون من این دفعه که به جبهه بروم حتماً شهید می شوم » و امیر علی به جبهه رفت و در همان اعزام آخر به شهادت رسید و آن گفته های که در آخرین دیدار با من زد به واقعیت پیوست.
+
   
+
 
+
 
+
عشق به جهاد
+
 
+
  
 
یادم می آید وقتی پیکر مطهر شهید امامی را برای تشییع به روستا آورده بودند امیر علی بسیار متاثر بود بطوری که نیمه های شب از خواب بیدار شده بود و در حالی که ناله می کرد می گفت: « من باید به جبهه بروم و شهید شوم.»
 
یادم می آید وقتی پیکر مطهر شهید امامی را برای تشییع به روستا آورده بودند امیر علی بسیار متاثر بود بطوری که نیمه های شب از خواب بیدار شده بود و در حالی که ناله می کرد می گفت: « من باید به جبهه بروم و شهید شوم.»
   
 
  
 +
* لحظه و نحوه شهادت
  
لحظه و نحوه شهادت
+
یکی از همرزمانش در رابطه با نحوه شهادت ایشان تعریف می کرد که:« یکروز امیر علی با دوستش توسط یک دستگاه وانت تویوتا به خط مقدم اعزام شدند. قرار بود عملیات انجام شود وقتی آنها در خط مقدم حضور یافتند، بعد از مدتی عملیات بر ضد نیروهای بعثی آغاز شده بود. دشمن منطقه را شدیداً زیر آتش گرفته بود.» امیر علی همانند دیگر رزمندگان مشغول نبرد با دشمن بوده که در اثر اصابت [[ترکش]] به سینه اش به شدت مجروح و در همانجا به شهادت رسیده بود.
  
 +
* امر به معروف و نهی از منکر
  
 +
یک روز از دست پسر کوچکترم ناراحت بودم و از امیر علی خواستم که او را تنبیه کند و یا اینکه بیاورد پیش من تا او را تنبیه کنم. امیر علی رفته بود و با زبان خوش برادرش را نصیحت کرده بود و از او خواسته بود که این کارها را انجام ندهد. بعد به امیر علی گفتم که: من به شما گفتم که او را تنبیه کنید و یا اینکه بروید بیاورید تا من او را تنبیه نمایم. ایشان در جواب گفت:« مادر جان! او بچه است و متوجه اشتباهاتش نيست ما باید کاری کنیم که او دیگر آن اشتباهات را تکرار نکند.»
  
یکی از همرزمانش در رابطه با نحوه شهادت ایشان تعریف می کرد که:« یکروز امیر علی با دوستش توسط یک دستگاه وانت تویوتا به خط مقدم اعزام شدند. قرار بود عملیات انجام شود وقتی آنها در خط مقدم حضور یافتند، بعد از مدتی عملیات بر ضد نیروهای بعثی آغاز شده بود. دشمن منطقه را شدیداً زیر آتش گرفته بود.» امیر علی همانند دیگر رزمندگان مشغول نبرد با دشمن بوده که در اثر اصابت ترکش به سینه اش به شدت مجروح و در همانجا به شهادت رسیده بود.
+
* عشق به ائمه اطهار
  
 +
یادم می آید یک دفعه که امیر علی به مشهد مقدس رفته بود در صحن آقا [[علی ابن موسی الرضا (ع)]] یک نمونه زنجیر زنی را یاد گرفته بود و زمانی که به روستا آمد آنرا به روستائیان یاد داد و در ایام عاشورای حسینی هنوز هم به یاد شهید، روستائیان بر سر مزارش برای شادی روحش این زنجیر زنی را که دیوانه زنجیر نام دارد را اجرا می کنند.
  
 
+
* اعتقاد به ولایت
امر به معروف و نهی از منکر
+
 
+
 
+
یک روز از دست پسر کوچکترم ناراحت بودم و از امیر علی خواستم که او را تنبیه کند و یا اینکه بیاورد پیش من تا او را تنبیه کنم. امیر علی رفته بود و با زبان خوش برادرش را نصیحت کرده بود و از او خواسته بود که این کارها را انجام ندهد. بعد به امیر علی گفتم که: من به شما گفتم که او را تنبیه کنید و یا اینکه بروید بیاورید تا من او را تنبیه نمایم. ایشان در جواب گفت:« مادر جان! او بچه است و متوجه اشتباهاتش نست ما باید کاری کنیم که او دیگر آن اشتباهات را تکرار نکند.»
+
   
+
 
+
 
+
عشق به ائمه اطهار
+
 
+
 
+
 
+
یادم می آید یک دفعه که امیر علی به مشهد مقدس رفته بود در صحن آقا علی ابن موسی الرضا (ع) یک نمونه زنجیر زنی را یاد گرفته بود و زمانی که به روستا آمد آنرا به روستائیان یاد داد و در ایام عاشورای حسینی هنوز هم به یاد شهید، روستائیان بر سر مزارش برای شادی روحش این زنجیر زنی را که دیوانه زنجیر نام دارد را اجرا می کنند.
+
   
+
 
+
 
+
اعتقاد به ولایت
+
 
+
  
 
امیر علی حضرت امام را خیلی دوست داشت. یادم می آید یک دفعه که ایشان از سر کار آمد نشست و عکس حضرت امام را کشید و به ما توصیه کرد و گفت: « من این عکس حضرت امام را به یادگاری می کشم از این بخوبی مواظبت کنید.» ما آن عکس را هنوز هم داریم.
 
امیر علی حضرت امام را خیلی دوست داشت. یادم می آید یک دفعه که ایشان از سر کار آمد نشست و عکس حضرت امام را کشید و به ما توصیه کرد و گفت: « من این عکس حضرت امام را به یادگاری می کشم از این بخوبی مواظبت کنید.» ما آن عکس را هنوز هم داریم.
   
 
  
 +
* عشق شهادت
  
عشق شهادت
+
بزرگترین آرزویش شهادت در راه خدا بود. یادم می آید بعد از اینکه شهید کاوه به شهادت رسیده بود و تعدادی از همرزمانش هم در [[بانه]] شهید شده بودند، ایشان تمام فکر و ذکرش این بود که به جبهه برود و راه آنها را ادامه دهد. چندین دفعه هم برای رفتن به جبهه اقدام کرد اما با مخالفت خانواده روبرو شد ولی ایشان یکروز رفت و برای حضور در جبهه در سپاه ثبت نام کرد و نهایتش نتوانستیم از رفتن وی جلوگیری نمائیم و ایشان به عنوان پاسدار افتخاری به جبهه رفت و مشغول خدمت شد و نهایتاً هم به شهادت رسید.
 
+
 
+
بزرگترین آرزویش شهادت در راه خدا بود. یادم می آید بعد از اینکه شهید کاوه به شهادت رسیده بود و تعدادی از همرزمانش هم دربانه شهید شده بودند، ایشان تمام فکر و ذکرش این بود که به جبهه برود و راه آنها را ادامه دهد. چندین دفعه هم برای رفتن به جبهه اقدام کرد اما با مخالفت خانواده روبرو شد ولی ایشان یکروز رفت و برای حضور در جبهه در سپاه ثبت نام کرد و نهایتش نتوانستیم از رفتن وی جلوگیری نمائیم و ایشان به عنوان پاسدار افتخاری به جبهه رفت و مشغول خدمت شد و نهایتاً هم به شهادت رسید.
+
   
+
 
+
 
+
توجه به امور معنوی
+
 
+
 
+
من سه تا فرزند دارم و یادم می آید یک سال ایام محرم پدرشان نبود و امیر علی آنها را به مسجد برده بود و وقتی من به ایشان گفتم : آنها را کجا می برید؟ گفت : اینها بردم مسجد تا عادت کنند و در مراسم عزاداری امام حسین (ع) شرکت کنند .
+
   
+
  
 +
* توجه به امور معنوی
  
انس با قران-قرائت
+
من سه تا فرزند دارم و یادم می آید یک سال ایام محرم پدرشان نبود و امیر علی آنها را به مسجد برده بود و وقتی من به ایشان گفتم: آنها را کجا می برید؟ گفت : اینها بردم [[مسجد]] تا عادت کنند و در مراسم عزاداری [[امام حسین (ع)]] شرکت کنند.
  
 +
* انس با قران-قرائت
  
به یاد دارم شب عملیات که خواستیم به خط برویم دیدم یکی نشسته و دارد قرآن تلاوت می کند بعد که نگاه کردم دیدم امیر علی است . ایشان در همان عملیات نیز به فیض شهادت نائل گردید.
+
به یاد دارم شب عملیات که خواستیم به خط برویم دیدم یکی نشسته و دارد [[قرآن]] تلاوت می کند بعد که نگاه کردم دیدم امیر علی است. ایشان در همان عملیات نیز به فیض شهادت نائل گردید.
 +
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=18822 سایت یاران رضا]</ref>
  
منبع سایت: http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=18822
+
==پانویس==
 +
<references />
 +
==رده==
 +
{{ترتیب‌پیش‌فرض: امیرعلی‌ محمدیان‌}}
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان خراسان شمالی]]
 +
[[رده: شهدای شهرستان بجنورد]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۸ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۳۸

امیرعلی‌محمدیان‌
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد بجنورد
شهادت 1365/10/28
سمت‌ها رزمنده‌
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
خانواده نام پدر:علی‌


کد شهید: 6533550

نام : امیرعلی‌

نام خانوادگی : محمدیان‌

نام پدر : علی‌

محل تولد : بجنورد

تاریخ شهادت : 1365/10/28

تحصیلات : نامشخص

گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است.

نوع عضویت : سایر شهدا

مسئولیت : رزمنده‌


خاطرات

  • عشق به جهاد

یادم می آید در سال 1361 در سن شانزده سالگی امیر علی به کردستان رفت و حدود 45 روز در منطقه خدمت نمود و بعد به روستا برگشت. در روستا بود که خبر شهادت محمود کاوه را شنید و به محض شنیدن خبر شهادت شهید کاوه شور و اشتیاق امیر علی برای رفتن به جیهه دو چندان شد به حدی که وقتی از ایشان خواستم که به جبهه نرود، آن زمان من در تهران خدمت می کردم، و در نبود من ایشان سرپرستی خانواده را به عهده داشته باشد گفت: « من عاشق شهید کاوه هستم و باید بروم و انتقام او را از دشمن بگیرم.» هر چه اصرار کردیم که امیر علی به جبهه نرود فایده ای نداشت تا اینکه یکروز عصر با من تماس گرفت و گفت: « هر طور شده من باید به جبهه بروم حتی اگر شما پولی در اختیار من نگذارید. کاپشن و پوتین خودم را می فروشم و به جبهه می روم و تا انتقام خون شهید کاوه را نگیرم برنمی گردم.» بالاخره او به گفته اش عمل کرد و عازم جبهه های نبرد گردید. مدتی گذشت که در تاریخ 28 دی ماه شهادت امیر علی به اطلاع ما رسید.

  • پیش بینی شهادت

یادم می آید آخرین دفعه که می خواست عازم جبهه شود من به همراه ایشان به بجنورد آمدم و می خواستم مجدداً به روستا برگردم که امیر علی از من خواست که نزدش باشم و گفت که: «اگر بروی بعد دلت می سوزد چون من این دفعه که به جبهه بروم حتماً شهید می شوم » و امیر علی به جبهه رفت و در همان اعزام آخر به شهادت رسید و آن گفته های که در آخرین دیدار با من زد به واقعیت پیوست.

یادم می آید وقتی پیکر مطهر شهید امامی را برای تشییع به روستا آورده بودند امیر علی بسیار متاثر بود بطوری که نیمه های شب از خواب بیدار شده بود و در حالی که ناله می کرد می گفت: « من باید به جبهه بروم و شهید شوم.»

  • لحظه و نحوه شهادت

یکی از همرزمانش در رابطه با نحوه شهادت ایشان تعریف می کرد که:« یکروز امیر علی با دوستش توسط یک دستگاه وانت تویوتا به خط مقدم اعزام شدند. قرار بود عملیات انجام شود وقتی آنها در خط مقدم حضور یافتند، بعد از مدتی عملیات بر ضد نیروهای بعثی آغاز شده بود. دشمن منطقه را شدیداً زیر آتش گرفته بود.» امیر علی همانند دیگر رزمندگان مشغول نبرد با دشمن بوده که در اثر اصابت ترکش به سینه اش به شدت مجروح و در همانجا به شهادت رسیده بود.

  • امر به معروف و نهی از منکر

یک روز از دست پسر کوچکترم ناراحت بودم و از امیر علی خواستم که او را تنبیه کند و یا اینکه بیاورد پیش من تا او را تنبیه کنم. امیر علی رفته بود و با زبان خوش برادرش را نصیحت کرده بود و از او خواسته بود که این کارها را انجام ندهد. بعد به امیر علی گفتم که: من به شما گفتم که او را تنبیه کنید و یا اینکه بروید بیاورید تا من او را تنبیه نمایم. ایشان در جواب گفت:« مادر جان! او بچه است و متوجه اشتباهاتش نيست ما باید کاری کنیم که او دیگر آن اشتباهات را تکرار نکند.»

  • عشق به ائمه اطهار

یادم می آید یک دفعه که امیر علی به مشهد مقدس رفته بود در صحن آقا علی ابن موسی الرضا (ع) یک نمونه زنجیر زنی را یاد گرفته بود و زمانی که به روستا آمد آنرا به روستائیان یاد داد و در ایام عاشورای حسینی هنوز هم به یاد شهید، روستائیان بر سر مزارش برای شادی روحش این زنجیر زنی را که دیوانه زنجیر نام دارد را اجرا می کنند.

  • اعتقاد به ولایت

امیر علی حضرت امام را خیلی دوست داشت. یادم می آید یک دفعه که ایشان از سر کار آمد نشست و عکس حضرت امام را کشید و به ما توصیه کرد و گفت: « من این عکس حضرت امام را به یادگاری می کشم از این بخوبی مواظبت کنید.» ما آن عکس را هنوز هم داریم.

  • عشق شهادت

بزرگترین آرزویش شهادت در راه خدا بود. یادم می آید بعد از اینکه شهید کاوه به شهادت رسیده بود و تعدادی از همرزمانش هم در بانه شهید شده بودند، ایشان تمام فکر و ذکرش این بود که به جبهه برود و راه آنها را ادامه دهد. چندین دفعه هم برای رفتن به جبهه اقدام کرد اما با مخالفت خانواده روبرو شد ولی ایشان یکروز رفت و برای حضور در جبهه در سپاه ثبت نام کرد و نهایتش نتوانستیم از رفتن وی جلوگیری نمائیم و ایشان به عنوان پاسدار افتخاری به جبهه رفت و مشغول خدمت شد و نهایتاً هم به شهادت رسید.

  • توجه به امور معنوی

من سه تا فرزند دارم و یادم می آید یک سال ایام محرم پدرشان نبود و امیر علی آنها را به مسجد برده بود و وقتی من به ایشان گفتم: آنها را کجا می برید؟ گفت : اینها بردم مسجد تا عادت کنند و در مراسم عزاداری امام حسین (ع) شرکت کنند.

  • انس با قران-قرائت

به یاد دارم شب عملیات که خواستیم به خط برویم دیدم یکی نشسته و دارد قرآن تلاوت می کند بعد که نگاه کردم دیدم امیر علی است. ایشان در همان عملیات نیز به فیض شهادت نائل گردید. [۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده