شهید اسداله محولاتی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
 
سطر ۵۹: سطر ۵۹:
 
خواب و رویای شهید
 
خواب و رویای شهید
  
موقعی که پسرم اسدالله می خواست به جبهه برود خیلی ناراحت بودم این اواخر کنار او می خوابیدم یک شب ناگهان اسدالله از خواب پرید پرسیدم مادر چی شده است؟ چرا نفس، نفس می زنی؟ گفت: مادر جان خواب دیدم یک آقایی با یک اسب درب منزل ما آمد، من می خواستم بروم مدرسه گفت: بیا می خواهیم برویم یک شهر دیگر گفتم: من اصلا پول ندارم آن آقا گفت: به آدرس هایی که می دهم می روی یک صلوات می فرصتی و مایحتاج خود را می گیری، سوار اسب شدم که قرمز رنگ بود. آن آقا به من گفت:چشم هایت را روی هم بگذار. چشمانم را بستم، همین که باز کردم در کنار گنبد و بارگاهی هستم ولی نفمیدم کجاست. زیارت کردیم و دوباره سوار اسب شدیم چشم هایم را بستم دیدم جلوی درب حیاط هستم. بعد از آن آقا پرسیدم شما کی هستی؟ گفت: تو به زودی می روی جبهه و [[شهید]] می شوی بعد از [[شهادت]] تو این جنگ به نفع اسلام خاتمه می یابد، به حدی خوشحال شدم که از خواب پریدم و آن آقا از نظرم محو شد. راوی    زهرا کوهی
+
موقعی که پسرم اسدالله می خواست به [[جبهه]] برود خیلی ناراحت بودم این اواخر کنار او می خوابیدم یک شب ناگهان اسدالله از خواب پرید پرسیدم مادر چی شده است؟ چرا نفس، نفس می زنی؟ گفت: مادر جان خواب دیدم یک آقایی با یک اسب درب منزل ما آمد، من می خواستم بروم مدرسه گفت: بیا می خواهیم برویم یک شهر دیگر گفتم: من اصلا پول ندارم آن آقا گفت: به آدرس هایی که می دهم می روی یک صلوات می فرصتی و مایحتاج خود را می گیری، سوار اسب شدم که قرمز رنگ بود. آن آقا به من گفت:چشم هایت را روی هم بگذار. چشمانم را بستم، همین که باز کردم در کنار گنبد و بارگاهی هستم ولی نفمیدم کجاست. زیارت کردیم و دوباره سوار اسب شدیم چشم هایم را بستم دیدم جلوی درب حیاط هستم. بعد از آن آقا پرسیدم شما کی هستی؟ گفت: تو به زودی می روی جبهه و [[شهید]] می شوی بعد از [[شهادت]] تو این [[جنگ]] به نفع اسلام خاتمه می یابد، به حدی خوشحال شدم که از خواب پریدم و آن آقا از نظرم محو شد. راوی    زهرا کوهی
 
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=18911 سایت یاران رضا]</ref>
 
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=18911 سایت یاران رضا]</ref>
 
==پانویس==  
 
==پانویس==  

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۹ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۲۱

اسداله‌محولاتی‌
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد کاشمر
شهادت 1365/10/21
محل دفن شهیدمدرس‌
سمت‌ها رزمنده‌
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
شغل دانش آموز
خانواده نام پدر:محمدحسن‌


کد شهید: 6533780

نام : اسداله‌

نام خانوادگی : محولاتی‌

نام پدر : محمدحسن‌

محل تولد : کاشمر

تاریخ شهادت : 1365/10/21

تحصیلات : نامشخص

شغل : دانش آموز

گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است.

نوع عضویت : سایر شهدا

مسئولیت : رزمنده‌

گلزار : شهیدمدرس‌


خاطرات

خواب و رویای شهید

موقعی که پسرم اسدالله می خواست به جبهه برود خیلی ناراحت بودم این اواخر کنار او می خوابیدم یک شب ناگهان اسدالله از خواب پرید پرسیدم مادر چی شده است؟ چرا نفس، نفس می زنی؟ گفت: مادر جان خواب دیدم یک آقایی با یک اسب درب منزل ما آمد، من می خواستم بروم مدرسه گفت: بیا می خواهیم برویم یک شهر دیگر گفتم: من اصلا پول ندارم آن آقا گفت: به آدرس هایی که می دهم می روی یک صلوات می فرصتی و مایحتاج خود را می گیری، سوار اسب شدم که قرمز رنگ بود. آن آقا به من گفت:چشم هایت را روی هم بگذار. چشمانم را بستم، همین که باز کردم در کنار گنبد و بارگاهی هستم ولی نفمیدم کجاست. زیارت کردیم و دوباره سوار اسب شدیم چشم هایم را بستم دیدم جلوی درب حیاط هستم. بعد از آن آقا پرسیدم شما کی هستی؟ گفت: تو به زودی می روی جبهه و شهید می شوی بعد از شهادت تو این جنگ به نفع اسلام خاتمه می یابد، به حدی خوشحال شدم که از خواب پریدم و آن آقا از نظرم محو شد. راوی زهرا کوهی [۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده