شهید برات علی‌ محبتی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(خاطرات)
 
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده)
سطر ۴۳: سطر ۴۳:
 
* موضوع عشق شهادت
 
* موضوع عشق شهادت
  
آخرین باری که براتعلی به مرخصی آمده بود با تمام اهالی روستا خداحافظی کرد گویا به ایشان الهام شده بود که این سفر، آخرین سفر اوست و باید خود را برای مسافرتی طولانی آماده کند وقتی به من رسید بعد از احوالپرسی پرسیدم کجا با این عجله؟ گفت: در منطقه وضعیت بحرانی حاکم است و به وجود ما شدیدا نیاز است باید زود به منطقه برگردم وقت خیلی کم است پرسیدم: پس حالا کجا؟ گفت به مشهد می روم تا بعد از زیارت آقا امام رضا علیه السلام عازم منطقه شوم گفتم اگر اجازه دهید من هم تا مشهد همسفر شما باشم با کمال خوشحالی گفت افتخار می کنم من هم شوق زده مثل کسی که مدتهاست طعم خوشی را نچشیده و خود را محبوس در دامان زندگی انباشته از فرط خوشحالی سر از پا نمی شناختم زیرا که همسفر مردی می شدم که زبان زد همگان بود در مهربانی و شجاعت و چند صباح عمر با عزت خود را در بستر عشق به خدا گذراند، راه افتادیم در حالی که ایشان مدام زیر لب زمزمه می کرد به ندرت متوجه می شدم که چه می گوید آنچه دستگیر می شد ذکر خدا و تلاوت سوره ی الحمد و توحید و ... بود. در بین راه که با اتوبوس عازم مشهد بودیم مدام قرآن کوچکی را که در جیب داشت ورق می زد و ذکر خدا می گفت. حال و هوای خاصی داشت. محال بود بود که بتوانم درک کنم آن حالاتی را که در آن لحظه داشت گاهی به خود می بالیدم چون دوستی داشتم که در عرصه ی گیتی شمع و چراغ دیگران بود در خصوص عبور از تاریکی ها و لحظه های تار و مبهم زندگی گاهی افسوس می خوردم که چرا ما نباید چنین باشیم.گاهی اشک می ریخت و از این که چند روزی از همرزمان خود دور بود و نتوانسته بود به تلاش هم رکاب عاشقان خدا شود افسوس می خورد و گاهی در خصوص زندگی و دلباختن به او تعریف هایی می کرد به مشهد رسیدیم بدون آن که متوجه شوم که از کجا گذشتیم و چگونه آمدیم مات و مبهوت غرق در افکارم بودم که فکرم را به خود مشغول کرده بود بی درنگ خود را به حرم مطهر رساندیم و مشغول زیارت شدیم دست بر ضریح گرفته بود آن قدر اشک می ریخت که تمام زائران را متوجه خود نموده بود و با صدای بلند شهادت خودش را از ثامن الحجج علیه السلام می طلبید و همان طور هم شد. رفت و ما را در بستر زندگی تنها گذاشت. ای شکیباترین خاک با ما بگو آن شهید وقتی سر خونین به شانه ات نهاد در گوش تو چه نجوا کرد و آن سر بریده در گودال بر که تبسم نمود تو طهارت در خون عاشقان حق کرده ای و شایسته ی قدوم معشوق شده ای با آن هنگام که بر سر کشته ی خویش می آید به شکرانه ی این نعمت جرعه ای از معرفت بر ما بپوشان و لحظه ای پرده از حقیقت پرواز در برابر ما شکسته بالان زخمی بگشا تا به هوای سر و کویشان پر و بالی بزنیم. چه شکیبایی تو ای خاک! به امید آن روز که بتوانیم نصایح و اندرزهای جامع و حیاتی این عزیزان را در بلندای این مرز و بوم و گوش مشتاقان حقیقت برسانیم و تداوم بخش راه این عزیزان باشیم. راوی اکبر دل خوش دولت آبادی
+
آخرین باری که براتعلی به مرخصی آمده بود با تمام اهالی روستا خداحافظی کرد گویا به ایشان الهام شده بود که این سفر، آخرین سفر اوست و باید خود را برای مسافرتی طولانی آماده کند وقتی به من رسید بعد از احوالپرسی پرسیدم کجا با این عجله؟ گفت: در منطقه وضعیت بحرانی حاکم است و به وجود ما شدیدا نیاز است باید زود به منطقه برگردم وقت خیلی کم است پرسیدم: پس حالا کجا؟ گفت به مشهد می روم تا بعد از زیارت آقا [[امام رضا علیه السلام]] عازم منطقه شوم گفتم اگر اجازه دهید من هم تا [[مشهد]] همسفر شما باشم با کمال خوشحالی گفت افتخار می کنم من هم شوق زده مثل کسی که مدتهاست طعم خوشی را نچشیده و خود را محبوس در دامان زندگی انباشته از فرط خوشحالی سر از پا نمی شناختم زیرا که همسفر مردی می شدم که زبان زد همگان بود در مهربانی و شجاعت و چند صباح عمر با عزت خود را در بستر عشق به خدا گذراند، راه افتادیم در حالی که ایشان مدام زیر لب زمزمه می کرد به ندرت متوجه می شدم که چه می گوید آنچه دستگیر می شد ذکر خدا و تلاوت سوره ی الحمد و توحید و ... بود. در بین راه که با اتوبوس عازم مشهد بودیم مدام [[قرآن]] کوچکی را که در جیب داشت ورق می زد و ذکر خدا می گفت. حال و هوای خاصی داشت. محال بود بود که بتوانم درک کنم آن حالاتی را که در آن لحظه داشت گاهی به خود می بالیدم چون دوستی داشتم که در عرصه ی گیتی شمع و چراغ دیگران بود در خصوص عبور از تاریکی ها و لحظه های تار و مبهم زندگی گاهی افسوس می خوردم که چرا ما نباید چنین باشیم.گاهی اشک می ریخت و از این که چند روزی از همرزمان خود دور بود و نتوانسته بود به تلاش هم رکاب عاشقان خدا شود افسوس می خورد و گاهی در خصوص زندگی و دلباختن به او تعریف هایی می کرد به مشهد رسیدیم بدون آن که متوجه شوم که از کجا گذشتیم و چگونه آمدیم مات و مبهوت غرق در افکارم بودم که فکرم را به خود مشغول کرده بود بی درنگ خود را به حرم مطهر رساندیم و مشغول زیارت شدیم دست بر ضریح گرفته بود آن قدر اشک می ریخت که تمام زائران را متوجه خود نموده بود و با صدای بلند [[شهادت]] خودش را از ثامن الحجج علیه السلام می طلبید و همان طور هم شد. رفت و ما را در بستر زندگی تنها گذاشت. ای شکیباترین خاک با ما بگو آن [[شهید]] وقتی سر خونین به شانه ات نهاد در گوش تو چه نجوا کرد و آن سر بریده در گودال بر که تبسم نمود تو طهارت در خون عاشقان حق کرده ای و شایسته ی قدوم معشوق شده ای با آن هنگام که بر سر کشته ی خویش می آید به شکرانه ی این نعمت جرعه ای از معرفت بر ما بپوشان و لحظه ای پرده از حقیقت پرواز در برابر ما شکسته بالان زخمی بگشا تا به هوای سر و کویشان پر و بالی بزنیم. چه شکیبایی تو ای خاک! به امید آن روز که بتوانیم نصایح و اندرزهای جامع و حیاتی این عزیزان را در بلندای این مرز و بوم و گوش مشتاقان حقیقت برسانیم و تداوم بخش راه این عزیزان باشیم. راوی اکبر دل خوش دولت آبادی
  
 
* موضوع لحظه و نحوه شهادت
 
* موضوع لحظه و نحوه شهادت
  
ایشان بعد از گذراندن دوره ی آموزش به منطقه اسلام آباد غرب منتقل شدند. در آنجا طبق آموزشهایی که دیده بودند در واحد تخریب مستقر شده بود. زمانی که قطعنامه ی شماره 598 از طرف مسئولین کشور پذیرفته شد منافقین به طمع اینکه بهترین موقع برای تصرف کشور اسلامی است از نقاط مختلف حملات ر اشروع کرده بودند. همینطور از منطقه ی اسلام آباد غرب طبق گفته یکی از همرزمانش براتعلی زخمی می شود و او را به پشت سنگر انتقال می دهند و بعد از چند لحظه خمپاره دیگر به نزدیک او اصابت می کند و [[شهید]] می شود. راوی اکبر دل خوش دولت آبادی
+
ایشان بعد از گذراندن دوره ی آموزش به منطقه اسلام آباد غرب منتقل شدند. در آنجا طبق آموزشهایی که دیده بودند در واحد تخریب مستقر شده بود. زمانی که قطعنامه ی شماره 598 از طرف مسئولین کشور پذیرفته شد منافقین به طمع اینکه بهترین موقع برای تصرف کشور اسلامی است از نقاط مختلف حملات ر اشروع کرده بودند. همینطور از منطقه ی [[اسلام آباد غرب]] طبق گفته یکی از همرزمانش براتعلی زخمی می شود و او را به پشت [[سنگر]] انتقال می دهند و بعد از چند لحظه [[خمپاره]] دیگر به نزدیک او اصابت می کند و شهید می شود. راوی اکبر دل خوش دولت آبادی
  
 
موضوع پيش بيني شهادت
 
موضوع پيش بيني شهادت
  
آخرین بار که ایشان را دیدم موهایش را کوتاه کرده بود گفتم: چرا موهایت را اینقدر کوتاه کرده ای؟ گفت: می خواهم برای شهادت آماده شوم. گفتم: ان شاءالله که جنگ تمام می شود. گفت: مگر می شود من به آرزوی خود نرسم وجنگ تمام شود. تعدادی فیلم و فیش عکس هم به من داد و گفت: اگر نیامدم خودت عکسها را بگیر. مثل اینکه کاملاً به ایشان الهام شده بود که بزودی به فیض [[شهادت]] خواهد رسید. راوی اکبر دل خوش دولت آبادی
+
آخرین بار که ایشان را دیدم موهایش را کوتاه کرده بود گفتم: چرا موهایت را اینقدر کوتاه کرده ای؟ گفت: می خواهم برای شهادت آماده شوم. گفتم: ان شاءالله که جنگ تمام می شود. گفت: مگر می شود من به آرزوی خود نرسم وجنگ تمام شود. تعدادی فیلم و فیش عکس هم به من داد و گفت: اگر نیامدم خودت عکسها را بگیر. مثل اینکه کاملاً به ایشان الهام شده بود که بزودی به فیض شهادت خواهد رسید. راوی اکبر دل خوش دولت آبادی
  
 
* موضوع امر به معروف و نهي از منکر
 
* موضوع امر به معروف و نهي از منکر
  
براتعلی بعد از ترک تحصیل برای کارکردن به تهران آمد و درآنجا باهم یک خانه گرفتیم. یک شب دیر به خانه آمد و بنده نگران شدم وقتی آمد پرسیدم پس چرا دیر آمدی؟ گفت: درراه که به خانه می آمد دیدم دو پسر مزاحم دو دختر شده اند و آنها را اذیت می کنند رفتم نزدیک و آنها را امر به معروف ونهی از منکرکردم ولی آنها توجهی نکردند و به کارخود ادامه دادند. وقتی دوباره این موضوع را تکرار کردم آن دو گفتند: به تو ربطی ندارد در آن موقع بین ما درگیری پیش آمد که دراین موقع برادران کمیته رسیدند و با شکایت آن دو دختر آن جوانها را دستگیر کردند به همین دلیل من امشب دیر به خانه رسیدم. راوی اکبر دل خوش دولت آبادی
+
براتعلی بعد از ترک تحصیل برای کارکردن به تهران آمد و درآنجا باهم یک خانه گرفتیم. یک شب دیر به خانه آمد و بنده نگران شدم وقتی آمد پرسیدم پس چرا دیر آمدی؟ گفت: درراه که به خانه می آمد دیدم دو پسر مزاحم دو دختر شده اند و آنها را اذیت می کنند رفتم نزدیک و آنها را [[امر به معروف و نهی از منکر]] کردم ولی آنها توجهی نکردند و به کارخود ادامه دادند. وقتی دوباره این موضوع را تکرار کردم آن دو گفتند: به تو ربطی ندارد در آن موقع بین ما درگیری پیش آمد که دراین موقع برادران کمیته رسیدند و با شکایت آن دو دختر آن جوانها را دستگیر کردند به همین دلیل من امشب دیر به خانه رسیدم. راوی اکبر دل خوش دولت آبادی
  
 
* موضوع عشق شهادت
 
* موضوع عشق شهادت
  
مبعد ازاینکه آموزش نظامی را در نیشابور دید قرار شده بود که به باختران اعزام شود به روستا آمد و گفت: من خواب دیدم و یقین دارم که شهید خواهم شد . شما هم دعا کنید که خواب من به حقیقت بپیوندند و من به آرزوی خود [[(شهادت )]] برسم. برای همین درآخرین روز جنگ به آرزوی خود نائل آمد. ایشان در مورخه ی 5/5/67 [[شهید]] شد و جنگ درتاریخ 6/5/67 به طور کامل تمام شد. راوی اکبر دل خوش دولت آبادی
+
مبعد ازاینکه آموزش نظامی را در نیشابور دید قرار شده بود که به باختران اعزام شود به روستا آمد و گفت: من خواب دیدم و یقین دارم که شهید خواهم شد . شما هم دعا کنید که خواب من به حقیقت بپیوندند و من به آرزوی خود (شهادت ) برسم. برای همین درآخرین روز جنگ به آرزوی خود نائل آمد. ایشان در مورخه ی 5/5/67 شهید شد و جنگ درتاریخ 6/5/67 به طور کامل تمام شد. راوی اکبر دل خوش دولت آبادی
 
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=18338 سایت یاران رضا]</ref>
 
<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=18338 سایت یاران رضا]</ref>
 +
 
==پانویس==  
 
==پانویس==  
 
<references />
 
<references />

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۹ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۵۲

براتعلی‌محبتی‌
ملیت پرچم ایران.png ایرانی
دین و مذهب مسلمان، شیعه
تولد اسفراین
شهادت 1367/05/05
سمت‌ها رزمنده‌
جنگ‌‌ها جنگ ایران و عراق
خانواده نام پدر:محمد


کد شهید: 6717293 تاریخ تولد : نام : براتعلی‌ محل تولد : اسفراین نام خانوادگی : محبتی‌ تاریخ شهادت : 1367/05/05 نام پدر : محمد مکان شهادت :

تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده‌ گلزار :

خاطرات

  • موضوع عشق شهادت

آخرین باری که براتعلی به مرخصی آمده بود با تمام اهالی روستا خداحافظی کرد گویا به ایشان الهام شده بود که این سفر، آخرین سفر اوست و باید خود را برای مسافرتی طولانی آماده کند وقتی به من رسید بعد از احوالپرسی پرسیدم کجا با این عجله؟ گفت: در منطقه وضعیت بحرانی حاکم است و به وجود ما شدیدا نیاز است باید زود به منطقه برگردم وقت خیلی کم است پرسیدم: پس حالا کجا؟ گفت به مشهد می روم تا بعد از زیارت آقا امام رضا علیه السلام عازم منطقه شوم گفتم اگر اجازه دهید من هم تا مشهد همسفر شما باشم با کمال خوشحالی گفت افتخار می کنم من هم شوق زده مثل کسی که مدتهاست طعم خوشی را نچشیده و خود را محبوس در دامان زندگی انباشته از فرط خوشحالی سر از پا نمی شناختم زیرا که همسفر مردی می شدم که زبان زد همگان بود در مهربانی و شجاعت و چند صباح عمر با عزت خود را در بستر عشق به خدا گذراند، راه افتادیم در حالی که ایشان مدام زیر لب زمزمه می کرد به ندرت متوجه می شدم که چه می گوید آنچه دستگیر می شد ذکر خدا و تلاوت سوره ی الحمد و توحید و ... بود. در بین راه که با اتوبوس عازم مشهد بودیم مدام قرآن کوچکی را که در جیب داشت ورق می زد و ذکر خدا می گفت. حال و هوای خاصی داشت. محال بود بود که بتوانم درک کنم آن حالاتی را که در آن لحظه داشت گاهی به خود می بالیدم چون دوستی داشتم که در عرصه ی گیتی شمع و چراغ دیگران بود در خصوص عبور از تاریکی ها و لحظه های تار و مبهم زندگی گاهی افسوس می خوردم که چرا ما نباید چنین باشیم.گاهی اشک می ریخت و از این که چند روزی از همرزمان خود دور بود و نتوانسته بود به تلاش هم رکاب عاشقان خدا شود افسوس می خورد و گاهی در خصوص زندگی و دلباختن به او تعریف هایی می کرد به مشهد رسیدیم بدون آن که متوجه شوم که از کجا گذشتیم و چگونه آمدیم مات و مبهوت غرق در افکارم بودم که فکرم را به خود مشغول کرده بود بی درنگ خود را به حرم مطهر رساندیم و مشغول زیارت شدیم دست بر ضریح گرفته بود آن قدر اشک می ریخت که تمام زائران را متوجه خود نموده بود و با صدای بلند شهادت خودش را از ثامن الحجج علیه السلام می طلبید و همان طور هم شد. رفت و ما را در بستر زندگی تنها گذاشت. ای شکیباترین خاک با ما بگو آن شهید وقتی سر خونین به شانه ات نهاد در گوش تو چه نجوا کرد و آن سر بریده در گودال بر که تبسم نمود تو طهارت در خون عاشقان حق کرده ای و شایسته ی قدوم معشوق شده ای با آن هنگام که بر سر کشته ی خویش می آید به شکرانه ی این نعمت جرعه ای از معرفت بر ما بپوشان و لحظه ای پرده از حقیقت پرواز در برابر ما شکسته بالان زخمی بگشا تا به هوای سر و کویشان پر و بالی بزنیم. چه شکیبایی تو ای خاک! به امید آن روز که بتوانیم نصایح و اندرزهای جامع و حیاتی این عزیزان را در بلندای این مرز و بوم و گوش مشتاقان حقیقت برسانیم و تداوم بخش راه این عزیزان باشیم. راوی اکبر دل خوش دولت آبادی

  • موضوع لحظه و نحوه شهادت

ایشان بعد از گذراندن دوره ی آموزش به منطقه اسلام آباد غرب منتقل شدند. در آنجا طبق آموزشهایی که دیده بودند در واحد تخریب مستقر شده بود. زمانی که قطعنامه ی شماره 598 از طرف مسئولین کشور پذیرفته شد منافقین به طمع اینکه بهترین موقع برای تصرف کشور اسلامی است از نقاط مختلف حملات ر اشروع کرده بودند. همینطور از منطقه ی اسلام آباد غرب طبق گفته یکی از همرزمانش براتعلی زخمی می شود و او را به پشت سنگر انتقال می دهند و بعد از چند لحظه خمپاره دیگر به نزدیک او اصابت می کند و شهید می شود. راوی اکبر دل خوش دولت آبادی

موضوع پيش بيني شهادت

آخرین بار که ایشان را دیدم موهایش را کوتاه کرده بود گفتم: چرا موهایت را اینقدر کوتاه کرده ای؟ گفت: می خواهم برای شهادت آماده شوم. گفتم: ان شاءالله که جنگ تمام می شود. گفت: مگر می شود من به آرزوی خود نرسم وجنگ تمام شود. تعدادی فیلم و فیش عکس هم به من داد و گفت: اگر نیامدم خودت عکسها را بگیر. مثل اینکه کاملاً به ایشان الهام شده بود که بزودی به فیض شهادت خواهد رسید. راوی اکبر دل خوش دولت آبادی

  • موضوع امر به معروف و نهي از منکر

براتعلی بعد از ترک تحصیل برای کارکردن به تهران آمد و درآنجا باهم یک خانه گرفتیم. یک شب دیر به خانه آمد و بنده نگران شدم وقتی آمد پرسیدم پس چرا دیر آمدی؟ گفت: درراه که به خانه می آمد دیدم دو پسر مزاحم دو دختر شده اند و آنها را اذیت می کنند رفتم نزدیک و آنها را امر به معروف و نهی از منکر کردم ولی آنها توجهی نکردند و به کارخود ادامه دادند. وقتی دوباره این موضوع را تکرار کردم آن دو گفتند: به تو ربطی ندارد در آن موقع بین ما درگیری پیش آمد که دراین موقع برادران کمیته رسیدند و با شکایت آن دو دختر آن جوانها را دستگیر کردند به همین دلیل من امشب دیر به خانه رسیدم. راوی اکبر دل خوش دولت آبادی

  • موضوع عشق شهادت

مبعد ازاینکه آموزش نظامی را در نیشابور دید قرار شده بود که به باختران اعزام شود به روستا آمد و گفت: من خواب دیدم و یقین دارم که شهید خواهم شد . شما هم دعا کنید که خواب من به حقیقت بپیوندند و من به آرزوی خود (شهادت ) برسم. برای همین درآخرین روز جنگ به آرزوی خود نائل آمد. ایشان در مورخه ی 5/5/67 شهید شد و جنگ درتاریخ 6/5/67 به طور کامل تمام شد. راوی اکبر دل خوش دولت آبادی [۱]

پانویس

  1. سایت یاران رضا

رده