شهید عزیزاله مرادیان: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای جدید حاوی « کد شهید: 6718194 تاریخ تولد : نام : عزیزاله محل تولد : تربت حیدریه نا...» ایجاد کرد) |
|||
(۲ نسخههای متوسط توسط ۲ کاربران نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
+ | {{جعبه اطلاعات افراد نظامی | ||
+ | |نام فرد =عزیزاله مرادیان | ||
+ | |تصویر =19065.jpg | ||
+ | |توضیح تصویر = | ||
+ | |ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی | ||
+ | |شهرت = | ||
+ | |دین و مذهب = [[مسلمان]]، [[شیعه]] | ||
+ | |تولد =[[تربت حیدریه]] | ||
+ | |شهادت = [[1367/01/23]] | ||
+ | |وفات = | ||
+ | |مرگ = | ||
+ | |محل دفن =[[شهدا]] | ||
+ | |مفقود = | ||
+ | |جانباز = | ||
+ | |اسارت = | ||
+ | |نیرو = | ||
+ | |یگانهای خدمت = | ||
+ | |طول خدمت = | ||
+ | |درجه = | ||
+ | |سمتها =[[رزمنده]] | ||
+ | |جنگها = [[جنگ ایران و عراق]] | ||
+ | |نشانهای لیاقت = | ||
+ | |عملیات = | ||
+ | |فعالیتها = | ||
+ | |تحصیلات = | ||
+ | |تخصصها = | ||
+ | |شغل = | ||
+ | |خانواده = نام پدر:علیمحمد | ||
+ | }} | ||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | + | ||
− | + | کد شهید: 6718194 | |
+ | |||
+ | نام : عزیزاله | ||
+ | |||
+ | نام خانوادگی : مرادیان | ||
+ | |||
+ | نام پدر : علیمحمد | ||
+ | |||
+ | محل تولد : تربت حیدریه | ||
+ | |||
+ | تاریخ شهادت : 1367/01/23 | ||
+ | |||
+ | تحصیلات : نامشخص | ||
+ | |||
گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. | گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. | ||
− | نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده | + | |
+ | نوع عضویت : سایر شهدا | ||
+ | |||
+ | مسئولیت : رزمنده | ||
+ | |||
گلزار : شهدا | گلزار : شهدا | ||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | + | ==خاطرات== | |
− | + | ||
− | موضوع | + | |
− | + | * موضوع: ايثار و فداکاري | |
− | + | ||
+ | |||
+ | رودخانه ای که در نزدیکی ما قرار داشت خیلی عمیق بود به طوری که شنا کردن در آن خیلی سخت بود. حدود 10، 12 نفر بودند که از قسمت بالای رودخانه وارد آب شدند. اب به حدی زیاد بود که از سینه آنها بالا می زد. وقتی آنها با شنا عرض رودخانه را طی کردند یکی از آنها را آب می خواست ببرد. که عزیز الله خودش را داخل آب انداخت و آن فرد را از درون آب بیرون کشید. او خودش را به خطر انداخت تا آن فرد را نجات بدهد. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | * موضوع: خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد | ||
− | + | یک شب خواب دیدم جوانی به سراغ من آمد و گفت:" برادرت [[شهید]] شده است اگر بخواهی برادرت را بر می گردانیم. " گفتم:" نه، نمی خواهد برگردانی. " بعد تعارف کردم که بیا و یک چای بخور. گفت:" نه، من می خواهم پنج، شش جا بروم وقت ندارم. " از خواب پریدم و با خودم گفتم:" حتماً عزیزالله [[شهید]] شده است. " یک هفته از این جریان گذشت خبر آوردند:" هفت نفر از بچه های روستای رباط شهید شده اند که یکی از آنها برادر من بود. " | |
− | + | <ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=19065 سایت یاران رضا]</ref> | |
+ | ==پانویس== | ||
+ | <references /> | ||
+ | ==نگارخانه تصاویر== | ||
+ | [[File:19065.jpg]] | ||
+ | ==رده== | ||
+ | {{ترتیبپیشفرض: عزیزاله مرادیان}} | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان تربت حیدریه]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۱۸
عزیزاله مرادیان | |
---|---|
| |
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | تربت حیدریه |
شهادت | 1367/01/23 |
محل دفن | شهدا |
سمتها | رزمنده |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
خانواده | نام پدر:علیمحمد |
کد شهید: 6718194
نام : عزیزاله
نام خانوادگی : مرادیان
نام پدر : علیمحمد
محل تولد : تربت حیدریه
تاریخ شهادت : 1367/01/23
تحصیلات : نامشخص
گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است.
نوع عضویت : سایر شهدا
مسئولیت : رزمنده
گلزار : شهدا
محتویات
خاطرات
- موضوع: ايثار و فداکاري
رودخانه ای که در نزدیکی ما قرار داشت خیلی عمیق بود به طوری که شنا کردن در آن خیلی سخت بود. حدود 10، 12 نفر بودند که از قسمت بالای رودخانه وارد آب شدند. اب به حدی زیاد بود که از سینه آنها بالا می زد. وقتی آنها با شنا عرض رودخانه را طی کردند یکی از آنها را آب می خواست ببرد. که عزیز الله خودش را داخل آب انداخت و آن فرد را از درون آب بیرون کشید. او خودش را به خطر انداخت تا آن فرد را نجات بدهد.
- موضوع: خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد
یک شب خواب دیدم جوانی به سراغ من آمد و گفت:" برادرت شهید شده است اگر بخواهی برادرت را بر می گردانیم. " گفتم:" نه، نمی خواهد برگردانی. " بعد تعارف کردم که بیا و یک چای بخور. گفت:" نه، من می خواهم پنج، شش جا بروم وقت ندارم. " از خواب پریدم و با خودم گفتم:" حتماً عزیزالله شهید شده است. " یک هفته از این جریان گذشت خبر آوردند:" هفت نفر از بچه های روستای رباط شهید شده اند که یکی از آنها برادر من بود. " [۱]