شهید محمد منیدری ۲: تفاوت بین نسخهها
سطر ۲۵: | سطر ۲۵: | ||
<references /> | <references /> | ||
==رده== | ==رده== | ||
− | {{ترتیبپیشفرض:محمد | + | {{ترتیبپیشفرض:محمد منیدری۲}} |
[[رده: شهدا]] | [[رده: شهدا]] | ||
[[رده: شهدای دفاع مقدس]] | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۵۳
کد شهید: 6224198 تاریخ تولد : نام : محمد محل تولد : سبزوار نام خانوادگی : منیدری تاریخ شهادت : 1362/01/06 نام پدر : عبدالغفور مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار : خاطرات خاطرات سیاسی موضوع خاطرات سياسي راوی علی منیدری متن کامل خاطره
در دوران مبارزات علیه رژیم شاه روزی یکی از دوستان به وی می گوید : ما که نمی توانیم کاری از پیش ببریم . باید سکوت کنیم همچنانکه امام حسن (ع) در مقابل دشمن صلح را پذیرفت ولی ایشان از این گفته ها ناراحت شده و می گوید : «ما باید حسینی باشیم چون امروز افراد به اندازة کافی وجود دارند و یار و یاور برای انقلاب بسیار زیاد است . اگر امام حسن (ع) هم یارانی داشت قطعاً صلح را نمی پذیرفت» . توکل به خداوند موضوع توکل به خداوند راوی محمد حسن نظر نژاد متن کامل خاطره
بنابر گفته همرزمش در یکی از روزها که برای کارهای عمرانی از قبیل جاده ، حمام ، آب لوله کشی و... به سبزوار مراجعه می کنند ، تمام پولهای خودشان را خرج می نمایند که حتی پولی جهت کرایه برگشتی به روستا نداشتند . دوست شهید به وی می گوید : حالا چکار کنیم ؟! وی با لبخند می گوید : «مسئله ای نیست ! بیا برویم به مسجد جامع که وقت نماز است . نماز بخوانیم که خدا خودش کمک می کند و همرزم شهید در ادمه تعریف می کند : «پس از نماز به سمت فلکه دروازه عراق سبزوار که محل حرکت ماشینهای روستا بود ، حرکت کردیم و چون وقت حرکت سرویسها هم گذشته بود و ماشینها رفته بودند . به کنار جاده آمدیم و منتظر ماشین ماندیم تا اینکه راننده یک ماشین به ما گفت : شما کجا می خواهید بروید ؟ ما گفتیم : به فلانجا ! ایشان گفت : سوار شوید ! و ما سوار شدیم . هنگامیکه به مقصد نزدیک شدیم و هنوز تا روستا مقداری مانده بود و باید با ماشین دیگری می رفتیم « لذا از ماشین اولی پیاده شدیم . راننده از حالت ما متوجه شد که ناراحتیم و علت را از ما سوال نمود و ما قضیه را گفتیم . ایشان مبلغی پول به ما داد و هیچ کرایه ای هم نگرفت . از آنجا تا روستا هم با ماشین یکی از دوستان رفتیم که او هم بخاطر اینکه ما را می شناخت ، کرایه ای از ما نگرفت . از آنجا تا روستا هم با ماشین یکی از دوستانم رفتیم که او هم بخاطر اینکه ما را می شناخت ، کرایه ای از ما نگرفت . بدین ترتیب بدون کرایه به روستا رفتیم و حتی مقداری پول هم که راننده به ما داده بود ، برایمان باقی ماند . تازه فهمیدم که شهید در مسجد به درگاه خداوندی متوسل شده بود تا مشکل ما اینچنین حل شد .[۱]