شهید محمد رضا یوسفیان: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای جدید حاوی « کد شهید:6540727 نام :محمدرضا نام خانوادگی :یوسفیان نام پدر :یوسف محل تولد :تربت...» ایجاد کرد) |
|||
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده) | |||
سطر ۲۵: | سطر ۲۵: | ||
قبل از یکی از اعزام ها برادرم محمدرضا دستش مجروح بود در هنگام اعزام مادرم با ایشان گفتند شما دستتان مجروح است صبر کنید تا خوب شود برادرم در جواب ایشان گفت دشمن درون کشور ما آمده و خاک ما را تصرف کرده است و ناموس ما در خطر است اگر من به بهانه ی دستم نروم و دیگری به بهانه ی چیز دیگری نرود پس چه کسی باید از مملکت دفاع کند من رفتم و قرآن را آوردم و پدرم دعایی در گوش ایشان خواند و او را بغل کرد و بوسید و ما به بدرقه ی او رفتیم. | قبل از یکی از اعزام ها برادرم محمدرضا دستش مجروح بود در هنگام اعزام مادرم با ایشان گفتند شما دستتان مجروح است صبر کنید تا خوب شود برادرم در جواب ایشان گفت دشمن درون کشور ما آمده و خاک ما را تصرف کرده است و ناموس ما در خطر است اگر من به بهانه ی دستم نروم و دیگری به بهانه ی چیز دیگری نرود پس چه کسی باید از مملکت دفاع کند من رفتم و قرآن را آوردم و پدرم دعایی در گوش ایشان خواند و او را بغل کرد و بوسید و ما به بدرقه ی او رفتیم. | ||
− | + | <ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=22315 سایت یاران رضا]</ref> | |
− | http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=22315 | + | ==پانویس== |
+ | <references /> | ||
+ | ==رده== | ||
+ | ==رده== | ||
+ | {{ترتیبپیشفرض:محمد رضا یوسفیان}} | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان تربت حیدریه]] |
نسخهٔ کنونی تا ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۵۷
کد شهید:6540727 نام :محمدرضا نام خانوادگی :یوسفیان نام پدر :یوسف محل تولد :تربت حیدریه تاریخ شهادت :1365/03/۳۰ مکان شهادت :کامیاران تحصیلات :نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی :قرارگاه حمزه گروه مربوط :گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت :سایر شهدا مسئولیت :مسئول واحد گلزار :
خاطرات
عنوان عشق به جهاد
موضوع عشق به جهاد
راوی فاطمه یوسفیان
قبل از یکی از اعزام ها برادرم محمدرضا دستش مجروح بود در هنگام اعزام مادرم با ایشان گفتند شما دستتان مجروح است صبر کنید تا خوب شود برادرم در جواب ایشان گفت دشمن درون کشور ما آمده و خاک ما را تصرف کرده است و ناموس ما در خطر است اگر من به بهانه ی دستم نروم و دیگری به بهانه ی چیز دیگری نرود پس چه کسی باید از مملکت دفاع کند من رفتم و قرآن را آوردم و پدرم دعایی در گوش ایشان خواند و او را بغل کرد و بوسید و ما به بدرقه ی او رفتیم.
[۱]