شهید مرتضی تبراصفهانی: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱۲: | سطر ۱۲: | ||
فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْآخِرَةِ وَمَنْ يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا «پس کسانی باید در راه خدا جهاد کنند که (دست از جان شستهاند و) زندگی این جهان را به آن جهان میفروشند. و هر کس در راه خدا جهاد کند و کشته شود یا فاتح گردد، زود باشد که او را اجری عظیم دهیم.» با سلام و درود بر حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یگانه منجی عالم بشریت و فرزند برومندش خمینی کبیر و سلام بر تمامی شهدای اسلام. پرواز به سوی خدا هدف جایی که یک فرد مؤمن در جستجوی اوست آیا جز شهادت چیز دیگری را پیدا می توان کرد که به الله نزدیکتر شد؟ آیا شیرین تر و پر لذت تر از لحظه شهادت می توان پیدا کرد؟ چقدر شیرین و پر لذت است سوگند به شهادت که آرزوی من است. هر چه مأموریت می آیم بیشتر به شهادت عشق می ورزم و وقتی می بینم هم سنگری ام کشته می شود غبطه می خورم و می گویم آن فرد لیاقت داشت، ولی من ندارم. سعی می کنم کمتر گناه و بیشتر برای خدا کار کنم که خدا مرا قبول کند و آرزوی مرا قبول کند و ای دشمنان اسلام که می گوئید خدا نیست، ای چریک های فدائی خلق، به خدا من تا به حال در این مأموریت ها که عملیات و مبارزه با شما دشمنان اسلام که می گوئید خدا نیست چندین بار خدا را دیدم، نه اینکه بگویم با چشم دیدم، بلکه خدا را مشاهده کردم، پی به وجود خدا بردم، بیشتر استوارتر شدم. ای مادر، از اینکه مرا به سن 21 سالگی رساندی متشکرم و مرا آگاهی می دادی و نماز یاد من می دادی تا اینکه به این سن رساندی. وقتی می خواستم به مأموریت بروم مانعم نمی شدی و امیدوارم که مرا ببخشی. ای پدر، از اینکه فرزندی اینچنین تربیت کردی من تشکر می کنم و از اینکه وقتی من کوچک بودم و کارهای خلاف می کردم، مرا با زبان و کتک هدایتم می کردی متشکرم و امیدوارم که مرا ببخشید ای پدر و مادر و برادران و دوستان و آشنایان. خبر شهادت مرا که شنیدید به هم تبریک بگوئید و شاد باشید، مثل اینکه شب عروسی من است. البته برای من از شب عروسی هم شیرین تر است. مرا در صف شهدا، در صف زنده ها، در صفی که آرزو می کردم به خاک بسپارید و اما آمریکا و دیگر دشمنان اسلام بدانند که ما ملت ایران از شهادت نمی ترسیم و آرزو می کنیم. چند سخنی با مردم ایران، ای ملت شما هزاران شهید داده اید که جمهوری اسلامی تحقق پذیرد، تو را به خدا دست از اختلافها بردارید و ای بعضی از مردم ناآگاه اینقدر روحانیت را تضعیف نکنید، به خدا اگر روحانیت نباشد انقلابمان شکست می خورد. والسلام. | فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْآخِرَةِ وَمَنْ يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا «پس کسانی باید در راه خدا جهاد کنند که (دست از جان شستهاند و) زندگی این جهان را به آن جهان میفروشند. و هر کس در راه خدا جهاد کند و کشته شود یا فاتح گردد، زود باشد که او را اجری عظیم دهیم.» با سلام و درود بر حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یگانه منجی عالم بشریت و فرزند برومندش خمینی کبیر و سلام بر تمامی شهدای اسلام. پرواز به سوی خدا هدف جایی که یک فرد مؤمن در جستجوی اوست آیا جز شهادت چیز دیگری را پیدا می توان کرد که به الله نزدیکتر شد؟ آیا شیرین تر و پر لذت تر از لحظه شهادت می توان پیدا کرد؟ چقدر شیرین و پر لذت است سوگند به شهادت که آرزوی من است. هر چه مأموریت می آیم بیشتر به شهادت عشق می ورزم و وقتی می بینم هم سنگری ام کشته می شود غبطه می خورم و می گویم آن فرد لیاقت داشت، ولی من ندارم. سعی می کنم کمتر گناه و بیشتر برای خدا کار کنم که خدا مرا قبول کند و آرزوی مرا قبول کند و ای دشمنان اسلام که می گوئید خدا نیست، ای چریک های فدائی خلق، به خدا من تا به حال در این مأموریت ها که عملیات و مبارزه با شما دشمنان اسلام که می گوئید خدا نیست چندین بار خدا را دیدم، نه اینکه بگویم با چشم دیدم، بلکه خدا را مشاهده کردم، پی به وجود خدا بردم، بیشتر استوارتر شدم. ای مادر، از اینکه مرا به سن 21 سالگی رساندی متشکرم و مرا آگاهی می دادی و نماز یاد من می دادی تا اینکه به این سن رساندی. وقتی می خواستم به مأموریت بروم مانعم نمی شدی و امیدوارم که مرا ببخشی. ای پدر، از اینکه فرزندی اینچنین تربیت کردی من تشکر می کنم و از اینکه وقتی من کوچک بودم و کارهای خلاف می کردم، مرا با زبان و کتک هدایتم می کردی متشکرم و امیدوارم که مرا ببخشید ای پدر و مادر و برادران و دوستان و آشنایان. خبر شهادت مرا که شنیدید به هم تبریک بگوئید و شاد باشید، مثل اینکه شب عروسی من است. البته برای من از شب عروسی هم شیرین تر است. مرا در صف شهدا، در صف زنده ها، در صفی که آرزو می کردم به خاک بسپارید و اما آمریکا و دیگر دشمنان اسلام بدانند که ما ملت ایران از شهادت نمی ترسیم و آرزو می کنیم. چند سخنی با مردم ایران، ای ملت شما هزاران شهید داده اید که جمهوری اسلامی تحقق پذیرد، تو را به خدا دست از اختلافها بردارید و ای بعضی از مردم ناآگاه اینقدر روحانیت را تضعیف نکنید، به خدا اگر روحانیت نباشد انقلابمان شکست می خورد. والسلام. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | * وصیت نامه | ||
+ | |||
+ | لطفا به بخش گالری مراجعه شود. | ||
==زندگی نامه== | ==زندگی نامه== | ||
سطر ۲۱: | سطر ۲۶: | ||
مادر شهید:« ایشان در تظاهرات های دوران انقلاب به همراه پدر شرکت میکردو اعلامیههای امام را چاپ میکرد و در بین هم محله ای ها پخش می کرد. زمانی که امام خمینی به ایران آمد برای استقبال از امام به تهران رفت و جزء نیروهای انتظامات بود. تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه دادند و بعد از پیروزی انقلاب در سپاه پاسداران فعالیت داشتند و به عنوان فرمانده اعزام نیرو خدمت می کردند. وقتی می دید من نگران هستم، می گفت: هر کس باید محافظ جان خود باشد، اما اگر همین جان را از راه شهادت از دست بدهد بزرگترین افتخار برایش است. وقتی به مرخصی میآمد به پدرشان و من کمک می کرد. داخل مسجد محل نیز به افراد آموزش نظامی میداد. برای حفاظت از مملکت احساس وظیفه می کرد، حتی برای عروسی خواهرش هم به مرخصی نیامد. پسر عمه ای داشت که به شهادت رسید و از آن موقع به بعد وقتی به مرخصی می آمد وظیفه خود می دانست که حتماً به دیدار عمه اش برود و از ایشان دلجویی کند. از جمله های معروفی که همیشه ورد زبانشان بود این بود که هدف یک پاسدار بازوی رزمنده مسلحی است که پشتوانه ولایت فقیه است. ایشان همیشه به امام حسین (علیه السلام) متوسل میشد و همیشه میگفت که باید به پای درخت اسلام خون ها ریخته شود تا این درخت روز به روز بیشتر رشد کند. مهمترین آرزویشان پیروزی انقلاب و اسلام بود. در زندگی ساده زیست بودند و با تجملات مخالفت میکردند، حتی دوستانشان را نیز به این کار دعوت میکردند. مثلاً یک بار برای جشن عروسی یکی از دوستانشان رفتند و تمام مهمانان را با نان و پنیر پذیرایی کردند و تنها برای عروس و داماد غذای مفصلی تدارک دیدند. بهترین هدیه ای که ایشان به دوستان و خانواده هایشان می دادند کتاب بود. حتی برای عروسی هم کتاب می دادند. یک بار که در باختران مجروح شده بود، آن قدر جراحت شان زیاد بود که به مدت ۷۰ روز در بیمارستان های تهران بستری بودند، اما بلافاصله که کمی بهبود پیدا کردند دوباره به جبهه رفتند. زمانی که ایشان شهید شدند بسیار بی تابی می کردم و روی پایم زدم که کبود شده بود. شب هنگام خواب دیدم که صورت شهید کبود شده . بعد فهمیدم علتش این بوده که ایشان در وصیت نامه اش خواسته بودند که خانواده بی تابی نکند و از اینکه من اینچنین کرده بودم ناراحت شده بودند.» | مادر شهید:« ایشان در تظاهرات های دوران انقلاب به همراه پدر شرکت میکردو اعلامیههای امام را چاپ میکرد و در بین هم محله ای ها پخش می کرد. زمانی که امام خمینی به ایران آمد برای استقبال از امام به تهران رفت و جزء نیروهای انتظامات بود. تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه دادند و بعد از پیروزی انقلاب در سپاه پاسداران فعالیت داشتند و به عنوان فرمانده اعزام نیرو خدمت می کردند. وقتی می دید من نگران هستم، می گفت: هر کس باید محافظ جان خود باشد، اما اگر همین جان را از راه شهادت از دست بدهد بزرگترین افتخار برایش است. وقتی به مرخصی میآمد به پدرشان و من کمک می کرد. داخل مسجد محل نیز به افراد آموزش نظامی میداد. برای حفاظت از مملکت احساس وظیفه می کرد، حتی برای عروسی خواهرش هم به مرخصی نیامد. پسر عمه ای داشت که به شهادت رسید و از آن موقع به بعد وقتی به مرخصی می آمد وظیفه خود می دانست که حتماً به دیدار عمه اش برود و از ایشان دلجویی کند. از جمله های معروفی که همیشه ورد زبانشان بود این بود که هدف یک پاسدار بازوی رزمنده مسلحی است که پشتوانه ولایت فقیه است. ایشان همیشه به امام حسین (علیه السلام) متوسل میشد و همیشه میگفت که باید به پای درخت اسلام خون ها ریخته شود تا این درخت روز به روز بیشتر رشد کند. مهمترین آرزویشان پیروزی انقلاب و اسلام بود. در زندگی ساده زیست بودند و با تجملات مخالفت میکردند، حتی دوستانشان را نیز به این کار دعوت میکردند. مثلاً یک بار برای جشن عروسی یکی از دوستانشان رفتند و تمام مهمانان را با نان و پنیر پذیرایی کردند و تنها برای عروس و داماد غذای مفصلی تدارک دیدند. بهترین هدیه ای که ایشان به دوستان و خانواده هایشان می دادند کتاب بود. حتی برای عروسی هم کتاب می دادند. یک بار که در باختران مجروح شده بود، آن قدر جراحت شان زیاد بود که به مدت ۷۰ روز در بیمارستان های تهران بستری بودند، اما بلافاصله که کمی بهبود پیدا کردند دوباره به جبهه رفتند. زمانی که ایشان شهید شدند بسیار بی تابی می کردم و روی پایم زدم که کبود شده بود. شب هنگام خواب دیدم که صورت شهید کبود شده . بعد فهمیدم علتش این بوده که ایشان در وصیت نامه اش خواسته بودند که خانواده بی تابی نکند و از اینکه من اینچنین کرده بودم ناراحت شده بودند.» | ||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
<ref>[http://shohada-isf.ir/fa/shahid?shahidID=2997 سایت شهدای اصفهان]</ref> | <ref>[http://shohada-isf.ir/fa/shahid?shahidID=2997 سایت شهدای اصفهان]</ref> | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
<references /> | <references /> |
نسخهٔ کنونی تا ۴ شهریور ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۰۹
مرتضی تبراصفهانی فرزند: عباس متولد: 1340/01/۰۱ شهادت: ۱۶/۰۶/۱۳۶۲ قطعه: والفجر 2و3 عملیات منجر به شهادت: والفجر۳ سرباز زمینی سپاه
محتویات
وصیت نامه
فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْآخِرَةِ وَمَنْ يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا «پس کسانی باید در راه خدا جهاد کنند که (دست از جان شستهاند و) زندگی این جهان را به آن جهان میفروشند. و هر کس در راه خدا جهاد کند و کشته شود یا فاتح گردد، زود باشد که او را اجری عظیم دهیم.» با سلام و درود بر حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یگانه منجی عالم بشریت و فرزند برومندش خمینی کبیر و سلام بر تمامی شهدای اسلام. پرواز به سوی خدا هدف جایی که یک فرد مؤمن در جستجوی اوست آیا جز شهادت چیز دیگری را پیدا می توان کرد که به الله نزدیکتر شد؟ آیا شیرین تر و پر لذت تر از لحظه شهادت می توان پیدا کرد؟ چقدر شیرین و پر لذت است سوگند به شهادت که آرزوی من است. هر چه مأموریت می آیم بیشتر به شهادت عشق می ورزم و وقتی می بینم هم سنگری ام کشته می شود غبطه می خورم و می گویم آن فرد لیاقت داشت، ولی من ندارم. سعی می کنم کمتر گناه و بیشتر برای خدا کار کنم که خدا مرا قبول کند و آرزوی مرا قبول کند و ای دشمنان اسلام که می گوئید خدا نیست، ای چریک های فدائی خلق، به خدا من تا به حال در این مأموریت ها که عملیات و مبارزه با شما دشمنان اسلام که می گوئید خدا نیست چندین بار خدا را دیدم، نه اینکه بگویم با چشم دیدم، بلکه خدا را مشاهده کردم، پی به وجود خدا بردم، بیشتر استوارتر شدم. ای مادر، از اینکه مرا به سن 21 سالگی رساندی متشکرم و مرا آگاهی می دادی و نماز یاد من می دادی تا اینکه به این سن رساندی. وقتی می خواستم به مأموریت بروم مانعم نمی شدی و امیدوارم که مرا ببخشی. ای پدر، از اینکه فرزندی اینچنین تربیت کردی من تشکر می کنم و از اینکه وقتی من کوچک بودم و کارهای خلاف می کردم، مرا با زبان و کتک هدایتم می کردی متشکرم و امیدوارم که مرا ببخشید ای پدر و مادر و برادران و دوستان و آشنایان. خبر شهادت مرا که شنیدید به هم تبریک بگوئید و شاد باشید، مثل اینکه شب عروسی من است. البته برای من از شب عروسی هم شیرین تر است. مرا در صف شهدا، در صف زنده ها، در صفی که آرزو می کردم به خاک بسپارید و اما آمریکا و دیگر دشمنان اسلام بدانند که ما ملت ایران از شهادت نمی ترسیم و آرزو می کنیم. چند سخنی با مردم ایران، ای ملت شما هزاران شهید داده اید که جمهوری اسلامی تحقق پذیرد، تو را به خدا دست از اختلافها بردارید و ای بعضی از مردم ناآگاه اینقدر روحانیت را تضعیف نکنید، به خدا اگر روحانیت نباشد انقلابمان شکست می خورد. والسلام.
- وصیت نامه
لطفا به بخش گالری مراجعه شود.
زندگی نامه
بسم رب الشهدا و الصدیقین سید مرتضی تبر اصفهانی سال ۱۳۴۰ در اصفهان چشم به جهان گشود و پس از طی دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی به دبیرستان نهاد و در رشته ریاضی فیزیک مشغول به تحصیل شد و در همان زمان در اوج قیامهای مردم در تظاهرات و راهپیماییها فعالانه شرکت داشت تا این که انقلاب پیروز شد. از همان دوران کودکی پسری پاکطینت بود. در مجالس سینهزنی حضرت اباعبداللهالحسین (علیه السلام) شرکت میکرد. از کودکی با نماز و قرآن از طریق خانواده آشنا شده بود. از همان کودکی و نوجوانی با همسن و سالانش تفاوت ویژهای داشت. رعایت حلال و حرام میکرد، اهل امر به معروف و نهی از منکر بود. سعی میکرد حرف زشت و رکیکی از دهانش خارج نشود. در مورد حجاب خیلی حساسیت به خرج میداد. به رزق حلال توجه ویژهای داشت و در مورد خورد و خوراکش احتیاط میکرد و به حلال و حرام رزقش اهمیت میداد. کارهای خیر پنهانی انجام میداد. سید مرتضی واقعاً با اخلاص کارهایش را انجام میداد. دوست داشت به غیر از خدا کسی کارهایش را نبیند. غیبت نمیکرد و از آن متنفر بود. به صله رحم اهمیت میداد. به موسیقی گوش نمیداد. اهل نماز جمعه و جماعت بود. فردی انقلابی و بسیجی به معنای واقعی کلمه بود. به مستمندان و درماندگان در حد توانش کمک میکرد. در بسیج و در مسجد فعالیت داشت. به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و ائمه اطهار(علیهم السلام) ارادت خاصی داشت. در مراسمات مذهبی بالاخص دعای کمیل حضور داشت و خود را از مراسم سوگواری حضرت اباعبداللهالحسین (علیه السلام) جدا نمیکرد. بیشتر اوقات فراغتش را به مطالعه کتب مذهبی و در مسجد و بسیج میگذراند. بسیار خوش اخلاق و خوش برخورد بود. در راهپیماییها شرکت میکرد. انسان چشم پاک و عفیفی بود و به زنان نامحرم نگاه نمیکرد. راه خودش را پیدا کرده بود. بهتر بگویم، راه عاقبت به خیرشدن را یاد گرفته بود. اخلاص، احترام به والدین، نماز اول وقت، کمک به نیازمندان، عشق به اهلبیت(علیهمالسلام)، عفت خوراک، چشم پاکی و عفت دامن عوامل اصلی عاقبت به خیر شدن هستند که سید مرتضی از آنها بهرهمند بود، پس چرا نباید عاقبت به خیر شود؟! بعد از پیروزی انقلاب به فعالیتهای خود ادامه داد و به عضویت سپاه درآمد و با شروع جنگ ایران و عراق مشتاقانه به سوی میدان نبرد شتافت و بعد از انجام رشادت های فراوان در عملیات والفجر در شهریور ۱۳۶۲ بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نائل گشت. شادی روح شهید سید مرتضی تبر اصفهانی صلوات ( الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم ) اللهم الرزقنی توفیق الشهادت فی سبیلک.
خاطرات
مادر شهید:« ایشان در تظاهرات های دوران انقلاب به همراه پدر شرکت میکردو اعلامیههای امام را چاپ میکرد و در بین هم محله ای ها پخش می کرد. زمانی که امام خمینی به ایران آمد برای استقبال از امام به تهران رفت و جزء نیروهای انتظامات بود. تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه دادند و بعد از پیروزی انقلاب در سپاه پاسداران فعالیت داشتند و به عنوان فرمانده اعزام نیرو خدمت می کردند. وقتی می دید من نگران هستم، می گفت: هر کس باید محافظ جان خود باشد، اما اگر همین جان را از راه شهادت از دست بدهد بزرگترین افتخار برایش است. وقتی به مرخصی میآمد به پدرشان و من کمک می کرد. داخل مسجد محل نیز به افراد آموزش نظامی میداد. برای حفاظت از مملکت احساس وظیفه می کرد، حتی برای عروسی خواهرش هم به مرخصی نیامد. پسر عمه ای داشت که به شهادت رسید و از آن موقع به بعد وقتی به مرخصی می آمد وظیفه خود می دانست که حتماً به دیدار عمه اش برود و از ایشان دلجویی کند. از جمله های معروفی که همیشه ورد زبانشان بود این بود که هدف یک پاسدار بازوی رزمنده مسلحی است که پشتوانه ولایت فقیه است. ایشان همیشه به امام حسین (علیه السلام) متوسل میشد و همیشه میگفت که باید به پای درخت اسلام خون ها ریخته شود تا این درخت روز به روز بیشتر رشد کند. مهمترین آرزویشان پیروزی انقلاب و اسلام بود. در زندگی ساده زیست بودند و با تجملات مخالفت میکردند، حتی دوستانشان را نیز به این کار دعوت میکردند. مثلاً یک بار برای جشن عروسی یکی از دوستانشان رفتند و تمام مهمانان را با نان و پنیر پذیرایی کردند و تنها برای عروس و داماد غذای مفصلی تدارک دیدند. بهترین هدیه ای که ایشان به دوستان و خانواده هایشان می دادند کتاب بود. حتی برای عروسی هم کتاب می دادند. یک بار که در باختران مجروح شده بود، آن قدر جراحت شان زیاد بود که به مدت ۷۰ روز در بیمارستان های تهران بستری بودند، اما بلافاصله که کمی بهبود پیدا کردند دوباره به جبهه رفتند. زمانی که ایشان شهید شدند بسیار بی تابی می کردم و روی پایم زدم که کبود شده بود. شب هنگام خواب دیدم که صورت شهید کبود شده . بعد فهمیدم علتش این بوده که ایشان در وصیت نامه اش خواسته بودند که خانواده بی تابی نکند و از اینکه من اینچنین کرده بودم ناراحت شده بودند.»