شهیدحسین جعفرنیا: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(زندگینامه)
سطر ۶: سطر ۶:
 
==خاطرات==
 
==خاطرات==
 
===همسر شهید:===
 
===همسر شهید:===
وقتی شهید از سر کار برمی گشت با اخلاق خوب و گشاده رویی در خانه را باز می کرد، مهربان بود مثل یک گل شکوفا و خندان. از خانواده و زندگی راضی و خوشحال بود، وقتی به جبهه می رفت به او می گفتم: کی بر می گردی؟ می گفت: رفتنم با خودم است آمدنم با خداست، اگر برنگشتم شما را به خدا می سپارم، اگر اتفاقی برای من افتاد شما مواظب بچه ها باش و از آنها به خوبی مواظبت کن که ادامه دهنده راه من باشند.
+
وقتی شهید از سر کار برمی گشت با اخلاق خوب و گشاده رویی در خانه را باز می کرد، مهربان بود مثل یک گل شکوفا و خندان. از خانواده و زندگی راضی و خوشحال بود، وقتی به جبهه می رفت به او می گفتم: کی بر می گردی؟ می گفت: رفتنم با خودم است آمدنم با خداست، اگر برنگشتم شما را به خدا می سپارم، اگر اتفاقی برای من افتاد شما مواظب بچه ها باش و از آنها به خوبی مواظبت کن که ادامه دهنده راه من باشند.<ref>[http:///http://navideshahed.com سایت نوید شاهد]</ref>
منبع سایت نوید شاهد
+
==پانویس==
 +
<references/>

نسخهٔ ‏۱۱ شهریور ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۵۲

شهید حسین جعفرنیا

زندگینامه

در تاریخ 1328/03/01 در شهرستان سروستان به دنیا آمد و در یک خانواده نظامی بزرگ شد و به دلیل شغل پدر به شهرهای مختلف مهاجرت داشتند. حسین تا کلاس چهارم ابتدایی در شهرستان سروستان بود و کلاس هشتم را در شهرستان آباده گذراند. سپس به خدمت ارتش در آمد و 15 سال در ارتش خدمت کرد و از شهرستان آباده به فسا مهاجرت نمود. شهید بزرگوار بسیار خوش اخلاق و مهربان بود دنیایی از صداقت، اخلاق و ایمان داشت، از تمام وابستگی ها و تعلقات دنیوی بریده و فقط به خدا عشق می ورزید، به نمازها و دعا اهمیت خاصی می داد، علاقه شدیدی به ائمه به خصوص امام حسین (علیه السلام) داشت. در زمان جنگ به جبهه نبرد حق علیه باطل شتافت و جان شیرین را برای حراست از حریم و حرمت اسلام و انقلاب فدا کرد. اين سرباز رشيد ميهن، در تاریخ 1361/08/29 در منطقه گیلان غرب بر اثر اصابت ترکش به ناحيه شانه و کتف به شهادت رسید.

خاطرات

همسر شهید:

وقتی شهید از سر کار برمی گشت با اخلاق خوب و گشاده رویی در خانه را باز می کرد، مهربان بود مثل یک گل شکوفا و خندان. از خانواده و زندگی راضی و خوشحال بود، وقتی به جبهه می رفت به او می گفتم: کی بر می گردی؟ می گفت: رفتنم با خودم است آمدنم با خداست، اگر برنگشتم شما را به خدا می سپارم، اگر اتفاقی برای من افتاد شما مواظب بچه ها باش و از آنها به خوبی مواظبت کن که ادامه دهنده راه من باشند.[۱]

پانویس

  1. سایت نوید شاهد