شهیدابراهیم حاجی پور: تفاوت بین نسخهها
Mehtari9705 (بحث | مشارکتها) (صفحهای جدید حاوی «تاریخ تولد : 1339/12/01 نام : ابراهیم محل تولد : مشهد نام خانوادگی : حاجیپور ت...» ایجاد کرد) |
Kolahkaj9706 (بحث | مشارکتها) |
||
سطر ۱۳: | سطر ۱۳: | ||
==خاطرات== | ==خاطرات== | ||
• ابراهیم ابتدا در روزنامه فروشی کار می کرد اعلامیه های امام (ره ) به همراه روزنامه را به مردم می داد و آنها را به پیروی از امام عزیزمان دعوت می کرد .خیلی به امام علاقه داشت بعد از روزنامه فروشی به شرکت الیاف رفت و استخدام شد و بعد از آن گفت: می خواهم به جبهه بروم من خیلی اصرار کردم تا نرود .او گفت: پدر جان من اگر نروم و دیگران به بهانه های مختلف نروند پس دشمن می آید و خانه مان را می گیرد .چه کسی باید جواب آنها را بدهد و از کشور وعزیزمان دفاع کند .پسرم حرفهایش خیلی قانع کننده بود او می گفت: مسأله دین و عزت و شرافت است مسأله اطاعت از فرمان عزیزمان است امام است . | • ابراهیم ابتدا در روزنامه فروشی کار می کرد اعلامیه های امام (ره ) به همراه روزنامه را به مردم می داد و آنها را به پیروی از امام عزیزمان دعوت می کرد .خیلی به امام علاقه داشت بعد از روزنامه فروشی به شرکت الیاف رفت و استخدام شد و بعد از آن گفت: می خواهم به جبهه بروم من خیلی اصرار کردم تا نرود .او گفت: پدر جان من اگر نروم و دیگران به بهانه های مختلف نروند پس دشمن می آید و خانه مان را می گیرد .چه کسی باید جواب آنها را بدهد و از کشور وعزیزمان دفاع کند .پسرم حرفهایش خیلی قانع کننده بود او می گفت: مسأله دین و عزت و شرافت است مسأله اطاعت از فرمان عزیزمان است امام است . | ||
− | • شب قبل از شهادت ابراهیم خواب دیدم روزنامه ای خریدم و شروع به خواندن روزنامه کردم و ناگهان دیدم بالای روزنامه با خط درشت نوشته شده که ابراهیم به شهادت رسیده است بعد از این روزنامه را به مادرم نشان دادم و گفتم : مادر نگاه کن در این روزنامه نوشته شده است که ابراهیم به شهادت رسیده است .مادرم گفت: نه این حرف دروغ است .ابراهیم من زنده است .من هرچه به مادرم گفتم : مادرم باور نمی کرد بعد وقتی از خواب بیدار شدم موضوع خوابم را به مادرم گفتم : مادرم گفت: ابراهیم شهید می شود ما بین همین صحبتهای مادر در مورد خواب بود که زنگ خانه ما را زدند من رفتم در را باز کردم دیدم دو تا سرباز آمدند و به من گفتند که ابراهیم حاجی پور برادر شماست ؟گفتم : بلی از او خبری دارید ؟ آنها گفتند : برادر شما شهید شده است . | + | • شب قبل از شهادت ابراهیم خواب دیدم روزنامه ای خریدم و شروع به خواندن روزنامه کردم و ناگهان دیدم بالای روزنامه با خط درشت نوشته شده که ابراهیم به شهادت رسیده است بعد از این روزنامه را به مادرم نشان دادم و گفتم : مادر نگاه کن در این روزنامه نوشته شده است که ابراهیم به شهادت رسیده است .مادرم گفت: نه این حرف دروغ است .ابراهیم من زنده است .من هرچه به مادرم گفتم : مادرم باور نمی کرد بعد وقتی از خواب بیدار شدم موضوع خوابم را به مادرم گفتم : مادرم گفت: ابراهیم شهید می شود ما بین همین صحبتهای مادر در مورد خواب بود که زنگ خانه ما را زدند من رفتم در را باز کردم دیدم دو تا سرباز آمدند و به من گفتند که ابراهیم حاجی پور برادر شماست ؟گفتم : بلی از او خبری دارید ؟ آنها گفتند : برادر شما شهید شده است .<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=6428منبع سایت یاران رضا]</ref> |
− | + | ==پانویس== | |
− | http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID= | + | <references/> |
نسخهٔ ۲۷ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۳۰
تاریخ تولد : 1339/12/01 نام : ابراهیم محل تولد : مشهد نام خانوادگی : حاجیپور تاریخ شهادت : 1359/10/17 نام پدر : عیسی مکان شهادت : تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : آزاد یگان خدمتی : گروه مربوط : سایر شهیدان استان خراسان نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار : خواجهربیع
خاطرات
• ابراهیم ابتدا در روزنامه فروشی کار می کرد اعلامیه های امام (ره ) به همراه روزنامه را به مردم می داد و آنها را به پیروی از امام عزیزمان دعوت می کرد .خیلی به امام علاقه داشت بعد از روزنامه فروشی به شرکت الیاف رفت و استخدام شد و بعد از آن گفت: می خواهم به جبهه بروم من خیلی اصرار کردم تا نرود .او گفت: پدر جان من اگر نروم و دیگران به بهانه های مختلف نروند پس دشمن می آید و خانه مان را می گیرد .چه کسی باید جواب آنها را بدهد و از کشور وعزیزمان دفاع کند .پسرم حرفهایش خیلی قانع کننده بود او می گفت: مسأله دین و عزت و شرافت است مسأله اطاعت از فرمان عزیزمان است امام است . • شب قبل از شهادت ابراهیم خواب دیدم روزنامه ای خریدم و شروع به خواندن روزنامه کردم و ناگهان دیدم بالای روزنامه با خط درشت نوشته شده که ابراهیم به شهادت رسیده است بعد از این روزنامه را به مادرم نشان دادم و گفتم : مادر نگاه کن در این روزنامه نوشته شده است که ابراهیم به شهادت رسیده است .مادرم گفت: نه این حرف دروغ است .ابراهیم من زنده است .من هرچه به مادرم گفتم : مادرم باور نمی کرد بعد وقتی از خواب بیدار شدم موضوع خوابم را به مادرم گفتم : مادرم گفت: ابراهیم شهید می شود ما بین همین صحبتهای مادر در مورد خواب بود که زنگ خانه ما را زدند من رفتم در را باز کردم دیدم دو تا سرباز آمدند و به من گفتند که ابراهیم حاجی پور برادر شماست ؟گفتم : بلی از او خبری دارید ؟ آنها گفتند : برادر شما شهید شده است .[۱]