شهیدحسن بصیر: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(زندگی‌نامه)
سطر ۴: سطر ۴:
 
==زندگی‌نامه==
 
==زندگی‌نامه==
  
در شام غرین عاشورای حسینی سال ۱۳۲۲ در یکی از روستاهای «فریدون کنار» به دنیا آمد. او اولین فرزند زوج «محمد حسن بصیر» و سیده «سکینه طیبی نژاد» بود که در دورة ارباب و رعیتی به عنوان یک رعیت در زمین‌های ارباب کشاورزی می‌کردند.
+
در شام غریبان عاشورای حسینی سال ۱۳۲۲ در یکی از روستاهای «فریدون کنار» به دنیا آمد. او اولین فرزند زوج «محمد حسن بصیر» و سیده «سکینه طیبی نژاد» بود که در دورة ارباب و رعیتی به عنوان یک رعیت در زمین‌های ارباب کشاورزی می‌کردند.
  
 
رفتن به گالری
 
رفتن به گالری

نسخهٔ ‏۱۷ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۰۶:۱۴

معرفی شهید حسن بصیر

زندگی‌نامه

در شام غریبان عاشورای حسینی سال ۱۳۲۲ در یکی از روستاهای «فریدون کنار» به دنیا آمد. او اولین فرزند زوج «محمد حسن بصیر» و سیده «سکینه طیبی نژاد» بود که در دورة ارباب و رعیتی به عنوان یک رعیت در زمین‌های ارباب کشاورزی می‌کردند.

رفتن به گالری مادرش می‌گوید: «در آن دوره ما رعیت مردم بودیم و گندم و پنبه می‌کاشتیم. ما کار می‌کردیم و ارباب می‌برد. حتی خانه ای که زندگی می‌کردیم مال ارباب بود.» «حسین» در مهر ماه ۱۳۲۹ در سن ۷ سالگی به مدرسه فرستاده شد و دوره شش ساله ابتدایی نظام قدیم را در مدرسه «سنایی» فریدون کنار گذراند. بعد از اتمام دوره ششم ابتدایی نظام قدیم ترک تحصیل کرد و نزد یکی از بستگانش در بابل به آهنگری مشغول شد. در کنار این کار در امور کشاورزی به پدرش کمک می‌کرد. اول شهریور ۱۳۴۱ برای انجام خدمت وظیفه به «تهران» اعزام شد و در آنجا به دلیل فعالیت‌های سیاسی و پخش اعلامیه‌های امام خمینی (ره) به پادگان منظریه قم تبعید گردید. شرایط سخت و دشوار خدمت سربازی را در اول شهریور ۱۳۴۳ به پایان رساند. در سال ۱۳۴۶ در بیست و چهار سالگی ـ با خانم «آمنه براری» ازدواج کرد.

در دوم مرداد ۱۳۵۰ در شرکت باطری سازی وزارت جنگ در تهران مشغول به کار شد ولی به علت فعالیت‌های سیاسی در اول مهر ۱۳۵۳ اخراج گردید. به دنبال آن به زادگاهش «فریدون کنار» بازگشت و مشغول آهنگری شد. مدتی بعد به کمک پدرش یک کارگاه ساخت در و پنجره آلومینیومی راه اندازی کرد و مشغول کار شد. او در رژیم پهلوی به طور گسترده و همه جانبه مبارزه می‌کرد به همین خاطر چند بار دستگیر و روانه زندان شد در سال ۱۳۵۷ برنامه راهپیمایی «فریدون کنار» را با تظاهرات مردم در «تهران» هماهنگ می‌کرد و در شهر هسته مبارزه و راهپیمایی را سازمان داد. تا ۳۰ دی ماه ۱۳۵۹ در جبهه حضور داشت و بعد از دو ماه مراجعت به زادگاهش بار دیگر در اول فروردین ۱۳۶۰ به جبهه اعزام شد. مدتی در منطقه «گیلان غرب» مسئول حفاظت از قله‌های «صدفی»، «ابرویی» و «کرجی» بود.

رفتن به گالری حسین از اول فروردین تا پنجم تیرماه ۱۳۶۰ در مناطق مرزی بود و در عملیات طریق‌القدس و فتح بستان شرکت داشت. پس از عملیات‌ها برای مدت کوتاهی بازگشت. اما بار دیگر در ۸ بهمن ۱۳۶۰ به جبهه اعزام و تا شهریور ۱۳۶۲ به عنوان بسیجی و به طور مستمر در جبهه‌ها بود. در این مدت به عنوان جانشین فرمانده گردان در لشکر ۲۵ کربلا انجام وظیفه می‌کرد و در عملیات فتح المبین، بیت‌المقدس، رمضان، محرم و والفجر مقدماتی شرکت کرد.

در بیست و هشت شهریور ماه ۱۳۶۲ در منطقه جنگی به عضویت رسمی سپاه پاسداران در آمد. از آن پس فرماندهی گردان یا رسول (ص) لشکر کربلا را عهده دار شد. یکی از هم رزمانش می‌گوید: به ندرت لباس فرم سپاه را می‌پوشید و اکثر وقت‌ها لباس خاکی بسیجیان بر تن داشت. روزی در قرارگاه با فرماندهان عالی رتبه جنگ مانند محسن رضایی و علی شمخانی جلسه داشت. مشاهده کردم که با همان لباس خاکی بسیج می‌رود تا در جلسه شرکت کند. گفتم بهتر نیست تا لباس فرم سپاه را بپوشید؟ در جوابم گفت: فرزندم! من این لباس را دوست دارم و به آن افتخار می‌کنم و از خدا می‌خواهم که همین لباس را کفنم قرار دهد. دوست دارم لباس رزم کفنم شود و در آن روز بزرگ که همه در پیشگاه محبوب سرافکنده می‌ایستیم در قافله پر شور شهیدان سربلند بر حریر خویش مباهات کنم.

در عملیات والفجر ۴ به سمت جانشینی تیپ یکم ویژه ۲۵ کربلا منصوب شد. پس از عملیات الف جر ۴در عملیات والفجر ۶ نیز با همین مسئولیت شرکت کرد و بر اثر اصابت ترکش مجروح گردید. در سال ۱۳۶۳ با تقلیل بعضی از تیپ‌های لشکر فرماندهی گردان یا رسول (ص) را به عهده گرفت. در همین سال به زیارت بیت اللّه الحرام مشرف شد. او همچون تمامی سرداران گمنام جنگ متواضع و فروتن بود. وقتی که عنوان و سمت وی در جبهه سؤال شد، گفت: «مثل رزمندگان بسیجی من هم دارم می‌جنگم.» وقتی ضرورت جبهه و عملیات اقتضاء می‌کرد آن را با هیچ چیزی عوض نمی‌کرد. حتی در جریان ازدواج دختر اولش با «مرتضی جباری» ـ که رزمنده دایم الحضور جبهه بود و بعدها شهید شد ـ شرکت نکرد و در جبهه بود.

حاج بصیر نسبت به حفظ بیت‌المال بسیار حساس بود. یکی از هم رزمانش می‌گوید: قبل از عملیات بدر حاجی برای سرکشی به نیروهای پادگان بی گلو آمده بود و مشغول صحبت کردن با مسئولان گردان بود. ناگهان لامپ کوچکی را مشاهده کرد که در خاک‌ها افتاده بود خم شد و آن را برداشت و نگاهی به آن کرد و متوجه شد که سالم است و مسئول تدارکات گردان را خواست و به او گفت چرا لامپ را دور می‌اندازید. اگر چه این لامپ کوچک است ولی بیت‌المال است و باید در روز قیامت جواب دهید. در حفظ بیت‌المال کوشا باشید تا خدای ناکرده در روز قیامت سرافکنده نباشید. حاج بصیر در گردان تاکید داشت که در موقع اذان نیروها اذان دسته جمعی بگویند. او با نیروهای تحت امر بسیار صمیمی بود و گاهی اتفاق می‌افتاد نیروهای گردان اگر خواب می‌دیدند برای تعبیر آن به نزد حاجی می‌رفتند و او با صبر و حوصله خواب آن‌ها را تعبیر می‌کرد. یکی از هم رزمانش می‌گوید: صبح روزی در چادر فرماندهی مشغول خوردن صبحانه بودیم که به حاجی گفتم: یکی از دوستان خواب دید که یکی از انگشتان دستم قطع می‌شود. حاجی در تعبیر آن گفت: «یکی از بهترین دوستانت را از دست خواهی داد.» دیری نپایید که دوست عزیزم محمد تیموریان در عملیات بدر به شهادت رسید. وقتی حاجی خبر شهادت تیموریان را شنید گفت: «شهید تیموریان فرزند من بود و شهادت او کمرم را شکست.»

حاج حسین بصیر بعد از شرکت در عملیات بدر در عملیات‌های زنجیره ای قدس در سال ۱۳۶۴ شرکت داشت و با هدایت نیروهایش توانست پاسگاه «بلالیه» و «ابولیله» عراق را تصرف کند. پس از عملیات قدس، گردان یا رسول (ص) به عنوان گردان نمونه مأمور ادغام در لشکر ۷۷ خراسان شد. بعد از اتمام مأموریت، نیروهای گردان برای آموزش غواصی و کسب آگاهی برای انجام عملیات والفجر ۸ به منطقه «بهمن‌شیر» انتقال یافتند و بصیر شخصاً آموزش نیروها در رودخانه را به عهده داشت. در همین زمان به فران دهی یکی از تیپ‌های عملیاتی لشکر ویژه ۲۵ کربلا منصوب شد.

بعد از تصرف شهر فاو به فرماندهی محور عملیاتی منصوب شد و در حالی که شبانه روز دوشادوش رزمندگان در منطقه عملیاتی حضور داشت بر اثر اصابت ترکش به قفسه سینه و بازو مجروح شد. در سال ۱۳۶۴ در مازندران و فریدون کنار شایع شد که حاج بصیر به شهادت رسیده است. مطرح شدن این موضوع در صبحگاه سپاه مازندران به این شایعه قوت بخشید. اما بسیجیان فریدون کنار در یک شب که برای اقامه نماز مغرب و عشا به مسجد جامع شهر رفته بودند با خبر شدند که حاجی به فریدون کنار آمده است. آن‌ها با سردادن شعارهای حماسی به سوی منزل حاجی حرکت می‌کنند. در بین راه عده ای از مردم نیز به آن‌ها پیوستند تا به خانه حاجی رسیدند و شعار می‌دادند «حاجی سرت سلامت.» جمعیت گرداگرد حیاط خانه به یاد شهیدان جنگ اقدام به نوحه سرایی کردند. سپس حاجی شروع به سخنرانی کردند و با ذکر آیه ای از قرآن مجید تشکر از حضار در حالی که قطرات اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: «ای عزیزان من! نور چشمان من! چرا شعار سرت سلامت می‌دهید. من خسته و تنها شده‌ام؛ دلم گرفته؛ دوستانم همه رفتند و عزیزانم مرا تنها گذاشتند. شما نمی‌گذارید که به آنان ملحق شوم. همین شعارها و دعاهای شماست که مرا از آنان جدا کرده است. شما انسان‌های بزرگی هستید و خدا به شما نظر دارد و حرف شما را اجابت می‌کند.»

در عملیات صاحب‌الزمان (عج) که در منطقه فاو در سال ۱۳۶۵ انجام گرفت حضور داشت. دشمن که با شروع عملیات متوجه حضور نیروهای ایرانی شده بود اقدام به آتش سنگین روی مواضع رزمندگان کرد به طوری که نیروها در دویست متری خاک ریز دشمن زمین گیر شدند و تلاش فرماندهان گردان برای به حرکت در آوردن و پیشروی نیروها ثمری نداشت. وضعیت با بی سیم به حاجی گزارش شد و او به سرعت خود را به خط مقدم رساند و با صدای خوش و ملایم اما استوار گفت: «فرزندان من، کربلا رفتن خون می‌خواهد.»

بعد یا حسین گویان نیروهای زمین گیر شده را تشویق به پیشروی کرد و آنان که با حضور حاجی در جمع جانی دوباره گرفته بودند با ندای یا حسین (ع) به خاک ریزه‌های دشمن یورش بردند و مواضع آنان را به تصرف در آوردند. بعد از اتمام عملیات که با شب نوزدهم ماه مبارک رمضان مصادف بود، حاجی به مقر پشتیبانی برگشت و وارد چادر تدارکات شد و تا صبح مشغول عبادت بود.

قبل از عملیات کربلای ۱ در سال ۱۳۶۵ و فتح مهران حاج بصیر خواب می‌بیند که در عالم رویا سیبی شیرین به او داده‌اند که مانند آن را هرگز نخورده بود. خودش این خواب را به شهادت تعبیر می‌کرد. در عملیات کربلای ۱ بعد از فتح قله قلاویزان مشاهده کرد که بعضی از رزمندگان با اسرا با عصبانیت رفتار می‌کنند. با دیدن این منظره بسیار ناراحت شد و گفت: «اسرا هیچ وسیله دفاعی ندارند، پس با برخوردی مناسب با آن‌ها رفتار کنید و کاری نکنید که خداوند ورق جنگ را برگرداند و پیروزی را به شکست مبدل نماید.» حاج بصیر در عملیات کربلای ۴ نیز حضور داشت.

در ادامه عملیات کربلای ۵ یک دسته شانزده نفری به اتفاق حاجی که فرمانده محور عملیات بود برای نجات گردان نصر از محاصره دشمن به سوی نوک شمشیری دریاچه ماهی حرکت کردند. آن‌ها در داخل کانال که عرض آن حدود سی سانتی‌متر بود با تمام توان جنگیدند تا اینکه مهماتشان به تمام رسید.

در این عملیات مرتضی جباری ـ داماد حاجی، فرمانده گردان عاشورا ـ در شلمچه به شهادت رسید. حاجی در مراسم بزرگداشت سومین روز شهادت در مجلس عزای او حضور یافت و در سخنان کوتاهی اعلام کرد: «خدا را شاهد می‌گیرم که به خاطر شرکت در این مجلس عزا برای اینکه در مراسم بزرگداشت دامادم شرکت کنم جبهه را ترک نکرده‌ام، بلکه به امر فرمانده لشکرم در اینجا حضور یافتم تا شما مردم شهید پرور و دوستان مرتضی و جوانان غیور این سامان را به سوی جبهه حماسه و شرف فراخوانم.» این سخنان باعث شد تا جمع کثیری از بسیجیان فریدون کنار به سوی جبهه اعزام شوند.

حاج بصیر در ۱۹ فروردین ۱۳۶۶ به قائم مقامی فرمانده لشکر ۲۵ کربلا منصوب شد و در عملیات کربلای ۸ شرکت کرد. در این عملیات دو هم رزم او سردار محمد حسن قاسمی طوسی و سردار حمیدرضا نوبخت به شهادت رسیدند. حاج حسین بصیر قبل از هر عملیات موهای سر و صورت را اصلاح می‌کرد و گفت: «عملیات سعی در صفای مستی و طواف کعبه عشق است.»

نقل است که روزی حاج بصیر از مادرش خواست به وی اجازه دهد بر سجاده‌اش دو رکعت نماز حاجت بخواند و پس از نماز خواندن به دعایش آمین بگوید. مادرش با قبول این درخواست بر دعای او آمین می‌گوید. حاجی بعد از دعا رو به مادرش کرده و پرسید مادر آیا می‌دانی دعایی که کردم چه بود؟ مادر گفت: «حتماً پیروزی رزمندگان.» جواب داد: «بله آن به جای خودش ولی من از خدا طلب شهادت کردم و چون می‌دانم دعایت مانع شهادتم می‌شود امروز خواستم آمین تو را بر شهادتم بشنوم.» مادر در جواب فرزند می‌گوید: «پسرم من به خدا از شهادت تو باک ندارم همچنان که برادرت اصغر شهید شد و هادی در جبهه است. دوست دارم شما زنده بمانید و از امام و انقلاب دفاع کنید.»

قبل از شروع عملیات کربلای ۱۰ شبی که با نیمه شعبان مصادف بود، حاج بصیر خطاب به رزمندگان گفت: «انتظار یعنی حرکت و انتظار یعنی ایثار، یعنی خون؛ انتظار یعنی ادامه دادن راه شهیدان، انتظار برای این است که انسان در سکون آب گندیده نباشد، انتظار خیمه خروشان است و دریای مواج.» نقل است که حاجی قبل از هر عملیات یکی از معصومین را در خواب می‌دید و برای تقویت روحیه بسیجیان و رزمندگان آن خواب را برای آنان تقویت می‌کرد. بعد از آن نوحه ای می‌خواند تا رزمندگان با معنویت بیشتری در عملیات شرکت نمایند. قبل از عملیات کربلای ۱۰ برادرش هادی به حاجی می‌گوید: «چرا در این عملیات برای رزمندگان خوابی را تعریف نکردی؟»

حاجی گفت: «قبل از این عملیات هیچ خوابی ندیدم و این نشانه آن است که این بار می‌خواهم خودم به کنار امام حسین (ع) بروم و برای این لحظه روز شماری می‌کنم.» غروب عملیات حاجی به اتفاق تنی چند از رزمندگان در سنگر نشسته بود. دستی به محاسنش کشید. گفت: دیگر پیر و خسته شده‌ام و نیاز به استو راحت دراز مدت دارم.

برادرش هادی می‌گوید: «من که هیچ گاه کلمه خستگی را از حاجی نشنیده بودم با تعجب گفتم: ان‌شاءالله بعد از عملیات به شمال بروید و کمی استو راحت کنید.» در شب عملیات شیشة عطری از جیبش بیرون آورد و به سر و صورت تک تک افرادی زد که با او وداع می‌کردند. به آن‌ها می‌گفت: «اگر به فیض شهادت نائل شدید ما را فراموش نکنید؛ ما از شما التماس دعا داریم.»

حاج بصیر در سال ۱۳۶۶ در عملیات کربلای ۱۰ در ارتفاعات برف گیر ماووت حضور داشت. سرانجام در دوم اردیبهشت ۱۳۶۶ در شب عملیات کربلای ۱۰ بر فراز ارتفاعات ماووت خمپاره ای بر سنگر او فرود آمد و حاج حسین بصیر در سن چهل و پنج سالگی بعد از هفت سال حضور مستمر در جبهه‌های نبرد به شهادت رسید. پیکر شهید حاج حسین بصیر در میان انبوه جمعیت سوگوار تشییع و در گلزار شهدای «فریدون کنار» به خاک سپرده شد.

منبع اصلی: کتاب فرهنگنامه جاودانه‌های تاریخ (زندگی نامه فرماندهان شهید مازندران)/ نویسنده: یعقوب توکلی / ناشر: نشر شاهد.

http://www.navideshahed.com/fa/index.php?Page=static&UID=345173


آثار

وصیت نامه سردار شهید حاج حسین بصیر

بسم الله الرحمن الرحیم

بنام خدا خدایی که به ما جان داد، حیات بخشید و ما را به وجود آورد. شکر می‌کنم در این مقطع زمانی، فردی هستم که گر چه شاید گناهکار باشم ولی در جایی هستم که رزمندگان عزیزمان در این مکان مقدس حضور دارند. شهدایمان هم در اینجا حضور داشته‌اند. ما در کنار رزمندگان عزیز هستیم و من خودم را قطره ای می‌دانم از دریای بیکران رزمندگان. خود را رزمنده به حساب نمی‌آورم؛ چرا؟ برای اینکه جرأت ندارم که بگویم یک رزمنده هستم...

خطاب به همسرم:

شمایی که در مدت زندگی با سختی و راحتی ساختید، با مشکلات، خنده و گریه‌هایمان همراه بودید و من افتخار می‌کنم همسری مثل شما دارم. امیدوارم به لطف خداوند که فردای قیامت پیش حضرت زهرا (س) شما را روسفید ببینم ... امیدوارم که دعای خیر این حقیر بدرقه راه شما و دیگر عزیزانی باشد که همسرانشان را در راه خدا به جبهه فرستاده و می‌فرستند. من زبانم قاصر از بیان فداکاری و گذشت شماست، با اینکه به علت مشکلات ـ نتوانستید معلومات لازم را کسب نمایید ولی شما گاهی استاد من بودید، گاهی به من درس می‌دادید ...

اگر شما مخالفت می‌کردید شاید من هم چه روزی، هم چنین وضعیتی نداشتم و اگر شما مانع حرکت من بودید شاید نمی‌توانستم این طور موفق بشوم که بتوانم وضعیت خود را در اینجا درک کنم، شاید اگر مانع بودید نه تنها از نظر توفیق حضور در جبهه، بلکه در بیشتر چیزها عقب می‌افتادم ... این گذشت شما و فداکاری شما باعث شد که ما را در اینجا ثابت قدم نگه دارد و خداوند یا ریمان کرد و تحویلمان گرفت ...

اینکه اینجا ماندن نظم خداست شکی نیست. اینجا ماندن، سعادت می‌خواهد و شکی در آن نیست ولی اگر همه سعادت‌ها را بررسی کنیم بیش‌ترین مانعی که انسان می‌تواند جلویش داشته باشد خانواده‌اش است اگر توانست موفق شود اولین مانع را پشت سر بگذارد، دومین مانع نقش خودش است، خواسته‌های درو نیش است. اگر توانست این را پشت سر بگذارد، سومین مانع گرفتاری‌ها و وضعیت روزگارش است. و اگر آن را پشت سر گذاشت چهارمین مانع خود خط و ماندن در خط و مواجهه با مشکلات جبهه است و همه این مشکلات را برای رضای خدا به امید اینکه بتوانیم قیامت نزد ائمه اطهار (ع) سربلند باشم تحمل کردیم.

خودت می‌دانی که به اسلام بدهکار هستیم. خودت می‌دانی که چقدر به این انقلابمان بدهکار هستم. انقلابی که از شروعش شهدای زیادی در راه خدا داده است. کوچه پس کوچه‌های کشورمان از خون عزیزانمان رنگین شده است، از محله خود گرفته تا محله‌های دیگر، شهر و شهرستان‌های دیگر و سایر نقاط کشورمان همه از خون بدن‌های مطهر شهدایمان رنگین شده است. من نمی‌توانم در مقابل آن‌ها اظهار وجود بکنم، چرا؟ برای اینکه این شهدا بودند که خونشان را در راه خدا داده‌اند، ما می‌توانیم موقعیتی را خلق کنیم که در جبهه بمانیم و از حقوق حقه خود که همان اسلام هست دفاع کنیم. اگر این شهدا نبودند، علما نبودند اماممان نبود ما نمی‌توانستیم وضعیت خود را در اینجا آن چنان که هست شکل بدهیم که بتوانیم قد علم کنیم، در میان این همه دشمنان اسلام.

خداوند این عزت و آبرو را با قیمت زیادی به ما داد با قیمت خیلی زیاد. اگر خوب حساب کنیم از قیمت خون علی بن ابیطالب در محراب گرفته تا خون امام حسین (ع) و همه یارانش در کربلا و همه اطهار علی هم السلام و تا جنگ‌های بعد از آن که مجاهدین حرکت می‌کردند و جهاد می‌نمودند نواب صفوی‌ها، چمران‌ها، شهید بهشتی‌ها، شهید صدوقی و دستغیب‌ها، و حال همه شهیدانی که خونشان خاک‌های غرب و جنوب کشورمان را رنگین نموده است.

پس این عزت را شهدایمان به ما داده‌اند پس این حرکت را شهدایمان به ما داده‌اند پس این شوکت، جلال و استقامت را شهدایمان به ما درس داده‌اند، پس خود هیچی نداریم و هیچی نداشتیم، اگر هم داریم مال شهداست؛ این است ما به این انقلاب بدهکاریم، این است که ما به این اسلام بدهکاریم.

اینکه من خود را بدهکار می‌دانم و نمی‌توانم خودم را قانع کنم یک رزمنده باشم برای این است که می‌دانم همه آن عزیزانی که جلوتر رفتند کسانی بودند که به ما عزت دادند، چون عزت از آن‌هاست پس من کاره ای نیستم، آنان در راه خدا به شهادت رسیدند تا استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی امضا شود. اگر الآن ناموس من و شما حفظ است به خاطر شهادت‌هایشان است؛ این است که من خود را بدهکار می‌دانم و نتوانستم هنوز خور را تطبیق بدهم، مگر اینکه به آن‌ها ملحق بشوم تازه آن موقع می‌توانم بگویم من شریک آنان هستم ... و تو هم همچنین ... اگر می‌خواهی یک فردی باشی که خدا از تو راضی باشد، اگر می‌خواهی فردی باشی که فردای قیامت حضرت زهرا (س) تو را نگاه کند باید همچون گذشتی داشته باشی، داری، بیشتر داشته باشی وضعیت و نصیحت خودم را به شما عرض می‌کنم تا صبر، شکیبایی و پرهیزگاری را که داشتی من بعد دخترهایت را نیز همین طور بار بیاوری، صبر و شکیبائی را به آنان هم بیاموزی ... نگذار فرزندی ناراحت شود، نگذار فرزندی دلخور شود، با آنان به مهربانی و خوش رویی رفتار کن این نیست که هر کس شهید شود و یا هر کس بمیرد همه مطالب به هدر رفته، نادیده گرفته شود مگر اینکه در راه باطل باشد که ما بر حقیم، ما که حق با ماست، ما که خدا با ماست چرا قاطعانه صحبت نکنیم وقتی بر حقّیم، وقتی خدا با ماست چه باکی از دشمن داریم ـ چه دشمن داخلی چه دشمن خارجی ـ چه دشمن درونی چه دشمن بیرونی، به خدا اتکاء کنید، به خدا دل ببندید و متکی به هیچ کس نباشید.

خطاب به فرزندم فرشته:

و اما فرزندم فرشته، تو دختر بزرگم هستی، امیدوارم که خوشبخت که هستی خوشبخت‌تر شوی. امیدوارم تو و فرزندت محمد جواد که ندیدمش و دوست دارم یک لحظه هم که شده زیارتش کنم و شوهرت مرتضی که فرزند آن خیابان، کوچه و آن محله است فردی است که دارای خصوصیات خوب و ارزنده یک رزمنده است؛ یک فردی است که نیاز به توضیح و توصیف من نیست، همه او را می‌شناسند این را باید به تو بگویم که رضایت او را از جنبه معنوی که در جبهه است جلب کن؛ نکند مانع حرکت او بشوی که می‌دانم نمی‌شوی او برای رفتن به جبهه خواسته همیشه بر این است که در جبهه باشد؛ آفرین بر تو دخترم، درود بر تو که مثل مادرت فداکار و با گذشت هستی و با اینکه تازه ازدواج کردی، شوهرت را به جبهه فرستادی، من خوشحالم ـ امیدوارم که خداوند از تو راضی باشد که هست انشاء ا... فردای قیامت پیش حضرت زهرا (س) رو سفید باشی و آنجا شفاعت ما را هم بکنی.

صحبتی دارم با دخترم زهرا، دخترم حجاب را سرلوحه زندگی خود قرار بده، امی داورم کارهای دینی و مذهبی را به خوبی انجام بدهی چون همه این حرکت‌ها و جاده‌ها، در راه خدا، برای پیاده کردن احکام اسلامی است و همه شهیدان خون داده‌اند تا ظالمی نباشد، ستمکاری نباشد، فاسدی نباشد که در کره زمین فساد کند بی‌بندوباری را از خود دور کنید، دروغ گفتن را از خود دور کنید حرف‌هایی که می‌زنید رضایت خداوند را در نظر بگیرید آن گونه که همه کارها و برنامه‌هایتان با احکام الهی تطبیق کند زیرا شما هستید که می‌توانید آینده را در وضعیتی قرار دهید که واقعیت بیشتری را در خود داشته باشد و شما که اینجا (اهواز) هستی می‌توانی مسایل و مطالبی را که دیدید ـ فداکاری رزمندگان اسلام ـ در آنجا نشر بدهید شما رسالتی سنگین را بر دوش دارید، گریه کردن اگر در راه خدا و برای امام حسین (ع) و اهل بیتش باشد خوب است، گریه کردن برای مظلومیت امام حسین (ع)، گریه کردن برای مظلومیت حضرت زهرا (س) شایسته است ... گریه برای کسی نیست مگر اینکه انسان به مراد مطلوب خود نرسد انسان باید برای خودش گریه کند چون که وضعیت خودش معلوم نیست که، چطور می‌میرد؟ باید از خداوند طلب آمرزش کند و از او بخواهد طوری به شهادت برسد که خداوند قبولش نماید یا اقلاً طوری بمیرد که خدا قبولش داشته باشد مردن مو من باید مردن خدایی باشد انسان وقتی می‌میرد باید طوری زندگی کرده باشد که نه از کسی آزار ببیند و نه به کسی آزار برساند، مردم از او راضی باشند. دخترم با خانواده شهدا بیشتر رفت و آمد کن. با فرزندان شهدا ارتباط بیشتری داشته باش، چرا؟ برای اینکه ممکن است آنان در دل احساس کمبودی بنمایند ولی اگر به حقیقت شهید و ارزش شهادت آشنا شوند می‌فهمند که پیش خداوند رو سفید و سربلند هستید آنان چیزی را از دست ندادند بلکه چیزی را به دست آورده‌اند که دنیا و آخرت را با هم دارند.

محدثه، دختر خوب و مهربان من باش، دختری باش که به حرف‌های مادر، خواهر و برادرت گوش می‌کند. سعی کن در زندگی‌ات احکام اسلام را بیشتر در نظر داشته باشی. سعی کن زندگی خود را بر آنچه که ائمه اطهارمان حضرت زینب (س) و حضرت معصومه (س) فرمودند تطبیق بدهی حجاب و عفت را سرمشق زندگی خود قرار بدهید کاری نکنید که خدای نکرده کسی از شما رنجیده شود، خوش رو و خوش اخلاق باشید.

زینب دخترم من تو را ندیدم ولی دوست دارم تو را ببینم. شما هم می‌توانید یک دختر خوب باشید. بعد از اینکه بزرگ شدی نگویی که بابایم را ندیدم، من شاید ظاهراً تو را ندیده باشم ولی باطناً تو را دیدم، من در خواب تو را دیدم که دنیا آمده بودی؛ انشاء ا... امیدوارم که همدیگر را ملاقات کنیم و با حجاب و عفت باشی، وقتی که بزرگ شدی؛ برای خود خانمی باش.

و اما مهدی فرزندم، پسرم امیدوارم که فرزندی صالح و پاک در جامعه باشی، امیدوارم که از پلیدی‌ها و ناپاکی‌ها دوری کنی و آنچه اسلام می‌پسندد آن را پیاده کنی، الآن ما نیاز به شعور بیشتر و منطق بیشتر و کار بهتر و پربارتر داریم؛ فکر شما می‌تواند خدمت زیادی به اسلام بکند شما جوانید می‌توانید هم عقیده و اراده ای که بنمایید به آن دست پیدا کنید شما الآن می‌توانید وضعیت زندگی خود را طوری تطبیق کنید ک وضعیت زندگی صدر اسلام باشد برای الگو گرفتن شما میثم تمارها را در نظر بگیرید، عمار و یاسرها را در نظر بگیرید، شما بلال حبشی و سلمان فارسی را در نظر بگیرید شما اباذر غفاری را در نظر بگیرید در آن زمان خفقان، آن چنان به حضرت علی (ع) بودند که حاضر بودند همه وجودشان فدای اسلام شود حتی یک کلمه بر علیه علی (ع) حرف نمی‌زدند شما هم همین طور باشید سفت و خیلی محکم، استوار، وفادار به انقلاب و اسلام و وفادار به امام عزیز، گوش به فرمان امام و گوش به حرف روحانیت و گوش به حرف مسئولین مملکتی داشته باشید شما می‌توانید آینده را طوری برای خودتان رقم بزنید و جامعه ای برای خودتان درست کنید آن گونه که جنگ را لمس کرده‌اید ... از کوچکی وارد عرصه جنگ شده ای، تو را به آبادان آوردمت تا بفهمی جنگ یعنی چه؟ و پدرت برای چه دارد می‌جنگد؟ و رزمندگان برای چه می‌جنگند تو باید این مطلب را درک کنی که جنگ با کفر، جنگ با الحاد و جنگ با کافران همه جنگ‌ها و عملیات کوچکی هستند که انسان انجام می‌دهد ولی آن چه عملیات بزرگ است نقش مهمی است که انسان دارد. ما اگر توانستیم این نقش مهم را خوب ایفاء کنیم آن وقت یک نیروی جنگی هستیم؛ آن موقع می‌توانیم سربلند کنیم و بگوییم یک رزمنده هستیم؛ من که پدر تو هستم هنوز نتوانستم خود را با این وضع تطبیق بدهم. انسان موقعی می‌تواند خود را یک رزمنده به حساب آورد که بتواند واقعاً با درون خودش بجنگد یک آ رپی زن اول باید آر پی جی را به نفس خود بزند. یک آ رپی زن اولین شلیک را باید به خودش، نفسش، بکند تا بتواند شلیک‌های بعدی را به دشمن نابکار، بعثی متجاوز، داشته باشد آن موقع است که آر پی جی زن یک رزمنده است و این‌هایی که بیش‌ترین تلاش را در جبهه می‌کنند و انشاء ا... توانستند سرباز واقعی امام زمان (عج) باشند همین کار را کرده‌اند. اولین شلیک را بر نفسشان انجام داده‌اند؛ اولین گلوله را بر نفسشان زدند آری این گونه عمل کردند تا به مطلب رسیدند، شهید باقری را می‌گویم، شهید اسماعیل شیرزاد را می‌گویم، شهید اسماعیل نجات بخش را می‌گویم. محسن آقا برابر نژاد را می‌گویم. امینی را می‌گویم، محمد عباس زاده و محمد تیموری و دیگر شهیدانمان را می‌گویم ... ما باید ادامه دهنده واقعی راه این عزیزانمان باشیم ما باید پیرو واقعی مکتبشان باشیم.

وقتی راضی شدی برای خواندن درس طلبگی، من خوشحال شدم و امیدوارم که درست را ادامه بدهی، طلبگی‌ات را ادامه بدهی که بهترین کارهاست، هم رضایت خداوند را بد نبال دارد و هم مورد رضایت ماست؛ همه ائمه اطهار (ع) انشاءا... نظرشان به شماست. توکلت را به خداوند بیشتر کن، حالا که در این وضعیت قرار گرفتی طوری عمل کن که بیشتر فکرت خدا باشد بیشتر ذکرت ذکر خدا باشد، اول کارت را با زندگی ائمه علی هم السلام تطبیق ده ... خوش پوشیدن، خوش رفتن، خوش خوردن مطلبی را درست نمی‌کند؛ خوش گشتن و خوش رویی با بعضی‌ها نمی‌تواند به انسان آگاهی بدهد ولی انسان می‌تواند با توکل به خدا و توسل به ائمه اطهار (ع) هم دنیا را داشته باشد و هم آخرتش را تأمین کند. تو می‌توانی آینده ای را برای خودت ترسیم کنی که همه کارهایت در جای خود مهیا شده باشد. اگر وضعیت زندگی پدرت را خواستی مطالعه کنی و شاید هم مطالعه کردی کار سختی نیست وضع زندگی پدر بزرگ، مادر بزرگ و فامیل‌هایت را اگر خواستی می‌توانی مطالعه کنی، این وضع بهتر می‌تواند انسان را امیدوار کند چون با این مطالعه بن و ریشه شناخته می‌شود و انسان پایه‌اش محکم تر می‌گردد و اگر بنیه‌اش قوی شود قادر خواهد بود به مسئله های دیگری هم دسترسی پیدا کند، به این ترتیب تو راه‌های خوبی را برای خودت مهیا خواهی نمود؛ بهترین کار این است که همان درس طلبگی را پی بگیری و آن را دنبال کنی که انشاءا... هم رضایت خداوند و هم رضایت ائمه اطهار (ع) بد نبال دارد. مبادا وقتی رفتی حرف این و آن را گوش کنی در مکتب مطالبی را یاد بگیر که به سود اسلام است. آنی را که امام فرمود ـ همان را دنبال کن مطالب نامأنوسی را که بعضی عنوان می‌کنند و خلاف است از یک گوش در کن و از گوش دیگر دروازه، از دایی عزیزت که یک روحانی خوب، مبارز و واقعاً دوست داشتنی است کمک بگیر، با کمک او می‌توانی از وضعیت خوب و بهتری برخوردار شوی حاج آقا براری، جناب عبد الحق، استاد عزیزم امیدوارم که شما هم در زندگی‌تان موفق باشی و اگر بدی از من دیدی با بزرگی خودتان مرا عفو کنید، همچنین پدر بزرگوار شما حاج آقا براری، حسین آقا و آقا محمود، احمد آقا و دیگر برادران و خواهران، انشاء ا... امیدوارم که مرا عفو کنند و خصوصاً مادر عزیز شما امیدوارم که مرا به بزرگی خودشان عفو کنند اگر اشتباهی از من در طول زندگی سرزده، حرفی از من شنیده‌اند که رنجیده‌شان کرد امیدوارم به بزرگی خود مرا ببخشید امیدوارم فردای قیامت پیش ائمه اطهار (ع) رو سفید باشیم و در آنجا پیش شهیدانمان و مومنین رو سفید باشیم انشاء ا... خدا یار و نگهدار همه شما باشد.

شما رزمندگان هستید که باید در آینده این جنگ را به پیروزی برسانید؛ شهدایمان که رفته‌اند، ارزش آنان را خدا می‌داند و بس، مقامشان را هم خدا می‌داند و بس. و ما اگر لیاقت داشتیم که در کنارشان باشیم، سعادتی بود که خداوند نصیب مان کرد. اگر با شما هم سنگر بودیم باز هم این سعادت بزرگی بود که خداوند نصیب ما کرد و جز این چیز دیگری نبود؛ من وصیتی برای شما ندارم و صحبت خاصی هم برای شما ندارم ولی خاطراتتان در ذهنم هست؛ به یاد می‌آورم وقتی در حمله بودیم دوش به دوش هم جنگ می‌کردیم، همدیگر را تنها نمی‌گذاشتیم، با درد و رنج همدیگر آشنا بودیم، دلسوز همدیگر بودیم، نسبت به هم گذشت و فداکاری داشتیم؛ همه این‌ها را به یاد دارم و به آن‌ها عشق می‌ورزم، شما جوانید و نیرو دارید و شما می‌توانید تا سال‌های بعد مبارزه کنید با اینکه بدنه ای عزیز شما مجروح است تا آن اندازه که گاهی از حرکت باز می‌افتید. با این همه عشق خدایی شما را به وجد می‌آورد و شما را حرکت می‌دهد، شما را به سوی جبهه روانه می‌کند.

خاطرات زیادی از شما دارم، از خاطرات آبادان، گیلان غرب، سرپل ذهاب، کردستان، جبهه‌های جنوب و غرب سرزنده‌ام، از جفیر ، از هور الهویزه، هور العظیم، از تبور، از عملیات والفجر 4، عملیات والفجر 6، عملیات ثامن الائمه (ع)، عملیات بدر، عملیات قدس، عملیات والفجر 8، عملیات یا صاحب‌الزمان (عج) ادرکنی، کربلای 4، همه این‌ها برایمان خاطره است و در هر کدام دنیایی مطلب نهفته است، فداکاری‌های شما که لحظه به لحظه بود در عملیات مختلف مردانگی، شرف و اسلام خواهی را به ذهن متبادر می‌سازد ولیکن قدرت بیان را از انسان سلب می‌کند. وقتی برادر یزدان خواه پدرش را شهید می‌بیند در حین عملیات پیش من می‌آید و می‌گوید پدرم به شهادت رسید آن گونه که احساس کردم که خوابیده است، گفتم کجا؟ گفت همین جا، گفتم چرا به عقب نبرده ای؟ گفت چطور ببرم؟ هستند می‌برند. او راهش را رفت، من باید کار خودم را انجام بدهم او مأموریتش تمام شد، من باید مأموریت خود را تمام کنم، من چون توی عملیات بودم در حرف‌هایش دقیق نشده بودم که چه می‌گوید؟ بعد از مدتی شنیدم که او هم به شهادت رسید حتی جن ازهایشان را نگرفتند و به عقب نیاوردند. مطلب زیاد است کسی در حال تیراندازی به دشمن، هدف گلوله قرار می‌گیرد، دیگری می‌آید جایش را پر کند. چون سنگر نبود، شهید را از سنگر خارج می‌کند و خودش داخل سنگر می‌شود، شروع به تیراندازی می‌کند تا بتواند نیروهای بعثی را به جهنم بفرستد و آن هم به شهادت می‌رسد. این نوع فداکاری و گذشت را در جبهه زیاد دیدیم، در عملیات والفجر 8 وقتی بچه‌ها زخمی می‌شوند با بدن زخمی نارنجک به دست می‌گیرند تا بتوانند اقلاً یک سنگر دشمن را به هوا بفرستند می‌روند تا شاید بتوانند سنگرهایی از دشمن را منهدم کنند دوباره گلوله دشمن به آنان اصابت کرده، به شهادت می‌رسند.

این فداکاری‌های شما را نمی‌توانم از یاد ببرم. امیدوارم هر چه زودتر راه بسته شده کربلا به همت شما و باز وان پرتوانتان باز شود و خانواده شهدا را به کنار قبر شش گوشه امام حسین (ع) ببرید تا عرض ادب نمایند و غم‌های خودشان را فراموش کنند سفارشم این است که امام را که پشتیبان بوده‌اید بیشتر پشتیبانی کنید، گوش به حرف رهبرتان باشید و سنگر را خالی نگذارید انشاءا... با تشویق برادران دیگر سنگرها را گرم نگه دارید خودتان هم بیش از گذشته سنگرها را گرم نگهدارید و همان طوری که امام عزیز فرمودند سنگرها را گرم نگه دارید شما هم بیش از این‌ها حفظش کنید. سنگر نه این است که انسان چهار تا کیسه خاک را روی هم بگذارد و الوار و پلیت رویش بگذارد و رویش را خاک بریزد و این را فقط سنگر بداند، سنگر، همان سنگر دفاع از اسلام است همان دفاع از قرآن است همان سنگری است که شهید چمران با همه وجود حفاظتش می‌کرد، همان سنگری است که شهید بهشتی با تمام وجودش این سنگر را حفظ می‌کرد همان سنگری که شهید صدوقی و شهید دستغیب پیر مرد ولی قوی و محکم از این سنگر حفاظت می‌کردند سنگری که حافظش شهید مدنی بزرگوار بود که وقتی نماز را اقامه می‌فرمود می‌لرزید، گریه می‌کرد آن هم برای ترس از خدا و ترس از اینکه نکند نتواند مسئولیتی را که به او واگذار شده است انجام وظیفه بکند، آن سنگر، سنگر اسلام است سنگر اسلام باید در وجود انسان باشد در فکر و ذهن انسان باشد.

و اما، مسئولین و برادران عزیزی که در این لشکر با آنان بودیم و افتخار در خدمت آنان بودن را داشتیم، از همه و از تک تک آنان عذر می‌خواهم خصوصاً برادر بسیار بزرگوارمان مرتضی قربانی فرماندهی لشکر 25 کربلا و برادران دیگر حاج آقا نوریان و حاج آقا بابایی و برادر کسائیان و برادر طوسی و برادر کمیل نور چشم همه ما، و تک تک برادرها که اگر بخواهم اسم ببرم و همه عزیزانی را که با آنان بودیم و افتخار حضور در خدمتشان را داشتیم فراوان ندو خداوند به ما توفیقی داد تا در رکابشان باشیم، سرداران بسیار بزرگ سپاه اسلام، خصوصاً فرماندهان عزیز گردان‌ها، تیپ‌ها و گروهان ها، دسته‌ها و نیروهای رزمنده لشکر 25 کربلا، همه واحدها و همه عزیزانی که در این جنگ زحمت‌های فراوانی را کشیده‌اند تا جنگ را به اینجا رسانیده‌اند؛ امیدوارم که با برنامه ریزی‌های بهتر، با فکری بازتر، با قوت و قدرت بیشتر بر علیه کفر بتازیم تا بتوانیم این آخرین جرثومه فساد را در منطقه خفه کنیم به فرمایش حضرت امام آخرین سیلی را بر بدن کثیف و بی ارزش صدام بزنیم تا ظالمان دیگر و زورگویان اندیشه نکنند که مظلومان را تحت فشار خودشان قرار بدهند.

حامیان صدام باید بدانند که ملت ما، مکتب دارد، قرآن دارد، اسلام دارد، خدا دارد و امام زمان (عج) پشتیبان اوست. قدرت‌ها اگر اسلحه دارند مغرورند. در عملیات کربلای 5 مشاهده شد که تانک‌های دشمن چطور با پرتاب یک آر پی جی به هوا رفت یک آر پی جی شاید 14000 تومان یا 7000 تومان باشد ولی قیمت یک تانک دشمن 50000 تومان است با یک آر پی جی 50000 تومان به هوا می‌رود؛ این قدرت را چه کسی به این رزمنده داده است جز اینکه خداوند داده است جز این است که به برکت فرماندهی، فرمانده کل سپاه اسلام حضرت امام زمان (عج) است جز این است که ائمه اطهار (ع) نظر دارند همه ابر جنایتکاران باید بدانند که کلک همه‌شان کنده می‌شود و همه به گور سیاه می‌روند و شاید هم در تاریخ اسمی از آنان برده نشود همان طوری که شاه رفت ... سادات رفت ایادی‌شان هم رفتند و اثری از آنان باقی نماند، این قدرت اسلام است این قدرت قرآن است این حکومت عدل الهی است که باید در کره زمین گسترش یابد و انشاءا... شما رزمندگان اسلام کسانی باشید که وقتی امام زمان (عج) ظهور می‌فرماید و حکومت اسلامی تشکیل می‌دهد پشت سر حضرت حرکت می‌کنید انشاء ا... به زودی خداوند لباس فرج را بر اندام مبارکش بپوشاند و همه ما را سربازان واقعی آن حضرت قرار دهد و ما را نیروی واقعی مکتب سرخ تشیع قرار دهد و خداوند امام عزیزمان را تا ظهور حضرتش و در کنار ایشان نگه دارد.

صحبتی است با امام عزیزمان، امام ای قلب تپنده همه ملت مظلوم، ای کسی که همه محرومین چشم به تو دوخته‌اند، بنام تو و به نگاه تو و صحبت‌های تو امید بسته‌اند امام عزیز اگر این حقیر اکنون چیزی دارم مال من نیست مال شهید است از وجود مبارک و رهبری تو بوده است از وجود راهنمایی‌ها و ارشادات تو بوده است.

امام عزیز از تو خیلی ممنون هستم خداوند را شکر می‌کنم که خداوند تو را مأمور بر این نموده است که ما را نجات بدهی، ما به کجا می‌رفتیم، چه بودیم و حال در کجا هستیم؟ عزت پیدا کردیم، شوکت پیدا کردیم، عظمت پیدا کردیم، همه این‌ها اول از وجود خداست و دوم از رهنمودهای تو امام عزیز بوده است از تو خیلی ممنون هستیم و انشاء ا... امیدوارم که خداوند تبارک و تعالی وجودت را همیشه در پناه خودش محفوظ بدارد و فردای قیامت شفیع ما بنماید و ما در آن زمان دامن تو را بگیریم و از تو استمداد بخواهیم و از تو یاری بجوییم و از تو کمک بگیریم و تو آنجا دستمان را بگیری و آنجا ما را کمک کنی همان گونه که اینجا ما را کمک کردی، رهبر ما بودی، آنجا هم پیش جدت کمک کنی و از جدت بخواهی که ما در آنجا شرمنده نباشیم، رو سفید باشیم. امام عزیز من با چه زبانی از تو تشکر کنم که لیاقت تشکر کردن را هم ندارم من نمی‌توانم خودم را به عنوان یک شاکر آن هم در مقابل وجودت، در مقابل خوبی‌هایت مقاومتت، استواریت و گذشتت قرار بدهم، آن قدر آقایی و آن قدر مولایی که حتی به آن افرادی که منافق بودند و بر علیه اسلام قیام کردند فرمودی اسلحه هایتان را تا جنایت نکردید بر زمین بگذارید و به آغوش مردم بازگردید؛ این قدر مهربانی و این قدر عفو می‌کنی، امام عزیز تو ما را حیات بخشیدی خداوند به ما منت گذاشت که تو را به هدایت ما فرستاد ما خدا را شکر می‌کنیم و او را شاکریم.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار.......

و اما صحبتی است با خانواده معظم شهدا، سلام علیکم،

ای کسانی که در راه خدا شهید داده‌اید چه یک نفر، چه چند نفر، همه‌تان الآن خون‌هایتان با هم یکی شد شما خانواده‌های شهدا خو نهایتان با هم عجین شده است خداوند لطفی به شما نمود که این لطف را به همه کس نکرد خداوند شما را در وضعیت ارزشمندی قرار داد ارزشمندی همان بود که عزیزتان را در راه خدا هدیه کردید، حضرت ابراهیم (ع) وقتی حضرت اسماعیل را به قربانگاه می‌برد آن موقعی ارزشش پیش خدا زیاد می‌شود که خنجر بر گردن اسماعیلش می‌گذارد چرا خداوند گوسفندی فرستاد تا حضرت اسماعیل در آنجا قربانی نشود برای اینکه از نسل حضرت ابراهیم بماند و حضرت اسماعیل خود پیغمبر است، امام و رهبر است این امتحانی از جانب خداوند برای حضرت ابراهیم (ع) بوده است و شما هم در این راه امتحان شده‌اید، قربانی در راه خدا دادید این قربانی را به عنوان یک قربانی که امام حسین (ع) در روز عاشورا در راه خدا داد قبول کنید، وقتی مادر وهب فرزندش را به جبهه می‌فرستد خیلی فرزندش را دوست داشت به خاطر اینکه دشمن دل مادر را به درد بیاورد و بشکند وقتی وهب جنگید سر مبارکش را از بدن جدا می‌کنند و پیش مادرش می‌آورند می‌گویند بیا این هم فرزندت، مادر وهب نگاهی به سر فرزندش می‌کند و سر را جلویشان پرت می‌کند و می‌گوید من سری را که در راه خدا داده‌ام پس نخواهم گرفت من هدیه در راه خدا داده‌ام.

برادران، خواهران، همسران شهیدان، پدر شهید، مادر شهید خداوند امانتی به شما داد که وظیفه داشتید حفظ کنید اکنون وضعیتی را خداوند به شما داد که باید تا زمانی که جان در بدن دارید برای رضای خدا محفوظ دارید نکند شیطان شما را گول بزند، نکند هم مطلبی را که می‌خواهید مطرح کنید بگویید من شهید داده‌ام هر مسئله و مشکلی دارید بگویید من شهید داده‌ام این حرف‌ها و کلمات را نزنید چون شما صاحب دارید، صاحب شما امام زمان (عج) است شما تحت تکفل خدا هستید و امام زمان به شما عنایت دارد خودتان را مواظبت کنید نکند خدای نکرده اعمالی از ما سر بزند که خداوند ناراحت شود و اعمالمان نزد او مقبول نباشد باید سعی کنیم اعمال ما پیش خداوند ارزش داشته باشد درست است که هدیه در راه خدا داده‌ایم ولی هنوز هم بدهکاریم اگر شوهر، فرزند پدر یا برادرت در راه خدا به شهادت رسید اگر کشته می‌شد آن موقع هم داد و فریاد می‌کردیم که خدایا چرا او را از ما گرفتی؟ یا طلبکار بودیم؟ آن‌هایی که می‌میرند وضعیت زندگی‌شان را بررسی کنید وضعیت شما ـ خودتان ـ را هم بررسی کنید ببینید واقعاً ما پیش خدا و پیش ائمه اطهار (ع) و پیش قرآن و انقلاب ارزش داریم تا که این طور نیست؛ عزیزان همه ما باید بمیریم چه بزرگ، چه کوچک، پیر یا جوان، فقیر یا غنی؟ سرمایه دار یا بی پول، بهتر این است انسان در راه هدفی بمیرد که مقدس باشد. خدا گونه باشد و خداپسندانه باشد پس ما چیزی را نباختیم و چیزی را از دست ندادیم بلکه عزت پیدا کردیم شما به یاد امام حسین (ع) باشید. امام تمام یارانش را در راه خدا هدیه کرد همه یارانش را در راه خدا فدا کرد؛ وقتی زن و بچه‌اش را در راه خدا به اسارت بردند ما باید خودمان را با زندگی آن امام عزیز تطبیق بدهیم و برگردیم به زندگی امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) که آن‌ها بیشتر رنج دیده‌اند یا ما؟ ببینیم آنان بیشتر شکنجه دیدند یا ما؟ ببینیم آنان بیشتر در به دری کشیدند یا ما؟ بی بنیم آنان بیشتر به اسارت رفته‌اند یا ما؟ ما اگر کسی را اسیر داده‌ایم، خودمان که اسیر نشدیم ... اگر کسی از ما به شهادت رسید ما عزت پیدا کردیم آبرو پیدا کردیم نکند خدای نکرده زبان و عمل ما طوری باشد که بعضی‌ها سوء استفاده بکنند، این مطالب را نمی‌خواستم به شما عرض کنم چون علاقه و اطمینان به شما دارم این چند کلمه را فضولی کردم مرا ببخشید، من خیلی به شما علاقمند. بعضی هاتون را که بیشتر می‌شناسم خیلی به شما علاقمندم و خدا می‌داند که چنین است.

امیدوارم که خداوند تبارک و تعالی فردای قیامت پیش ائمه اطهار (ع) انشاء ا... رو سفید باشیم و آنجا سربلند و سرافراز باشیم فرزندانتان را خوب تربیت کنید و نگذارید فرزندانتان ناراحتی بکشند گریه نکنید و اگر هم خواستید گریه کنید درجای خلوت و برای امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) و یارانش و به اسارت رفتن بچه‌های امام حسین (ع) گریه کنید که آن گریه ارزش دارد اون گریه به حساب شما نوشته می‌شود نه گریه ای که شوهرم را از دست داده‌ام یا فرزندم را از دست دادم این گریه هست دوری درست است ولی آن گریه ـ گریه بر حسین (ع) ـ ارزش بیشتری دارد امیدوارم که خداوند همه شما را تأئید کند.

امام حسین (ع) پس از اینکه خودش را معرفی می‌کند لحظه‌هایی که اراده فرمود تا خود را فدای اسلام کند از اهل بیتش خداحافظی می‌کند، با زن و بچه‌هایش خداحافظی می‌کند؛ با دخترش خداحافظی می‌کند یک وقت می‌بیند حجت را تمام کند حجت‌های او ـامام حسین (ع) ـ برادرش بچه‌هایش بودند آوردن زن و فرزندش در میدان جنگ بود، خودشان همه برادرزاده‌ها و خواهر زاده‌ها و همه عزیزانی بود که اعضاء و یاران امام بودند ـ حبیب بن مظاهر ها، مسلم بن عوسجه ها، زهیرها و همه آن‌هایی که مدتی زیاد با امام عزیزشان بودند و فدا شدند حالا باید خودش وارد میدان شده، وارد کارزار شود در این زمان به در خیمه خواهرش زینب (س) می‌آید و صدا می‌زند زینب جان، خواهرم فرزندم را بیاور، علی اصغر را بیاور ... فرزند را در آغوش می‌گیرد. نظاره ای به او می‌کند و قنداقش را به دست مبارک می‌گیرد و به سوی میدان حرکت می‌کند امام قبلاً خود را معرفی کرده بود. فرمود من پسر پیغمبرم، من پسر زهرایم من پسر علی مرتضی‌ام. وقتی وارد میدان شد لشکر کفر به او نگاه می‌کنند چیزی را در دستش می‌بینند حسین (ع) اصغرش را روی دست می‌گیرد و می‌گوید: مردم این فرزند کوچک از خاندان من است مدتی است که آب نخورده و تشنه است لبش خشکیده، می‌خواهم بگویم اگر به نظر شما ما گناهکاریم، اگر به نظر شما کشتن ما حلالتان است، این فرزند که گناهی نکرده است می‌خواهم سیرابش کنید آن شیطان‌ها و بچه شیطان‌های بزدل و ترسوهایی که منتظر بودند تا جنگ تمام شود و هر کدام فرمانده و زمامدار بشوند، رئیس بشوند و زندگی خودشان را بکنند، بروند دنبال خوش گذرانی و لذا میل داشتند جنگ را هر چه زودتر به نفع خودشان خاتمه دهند تا چند صباحی خون ملت را مکیده، حکومت کنند و حکومت شیطانی خود را پیاده کنند هر مله را ما مور کردند و او جلو آمد خوش دستی کرده، خودی نشان داد تا در دنیا بگوید بله من می‌توانم فرزند امام حسین (ع) را نشانه بگیریم با نشانه به گلوی مبارکش تیر انداخت و علی اصغر روی دست بابا پر زد و به شهادت رسید. این آخرین صحبت امام در میدان عمل بود که به مانور گذاشت به نمایش عمومی گذاشت این اقدام پیامی بود به همه انسان‌ها و آیندگان که ای کسانی که دم از اسلام می‌زنید، ای همه آن‌هایی که پیرو واقعی خدا هستید و خود را مسلمان می‌دانید آگاه باشید که من آخرین حجت خود را در میدان عمل فدا کرده‌ام شما حواستان جمع باشد نیایی فردای قیامت بگویی تو چه دادی؟ که من بدهم این هشدار به من و تو مسلمان است که من و تو شیعه علی (ع) که فردای قیامت نگوییم حسین (ع) چه داده است از امام حسین طلبکار نباشیم باید طوری عمل کنیم که بتوانیم بگوئیم حسین جان یک سال، دو سال، سه سال، پنج سال و، جنگیدیم. در مقایسه با آن امام ما چه در این جنگ داده‌ایم امام حسین (ع) امام است امامت در وجودش مبارکش است رسالت از جانب خدا دارد که باید به مردم برساند او وجودش و بدن مطهرش را فدای اسلام کرده است او این درس را داده است که باید تمام وجودمان را فدای اسلام بن مائیم زن و بچه‌هایمان، پدر و مادرمان، دوستان و رفقایمان را فدای اسلام نماییم و ناراحت نباشیم از اینکه از آنان دوریم ناراحت باشیم ولی از اینکه به شهادت رسیده‌اند ناراحت نباشیم. خوشا به حال آن کسانی که اسلام را درک نمودند و توانستند در این موقعیت حساس خدمتی به اسلام بنمایند قدمی برای اسلام بردارند، ما که بودیم؟ چه کار می‌کردیم؟

کجا می‌رفتیم، امام عزیزمان به ما جان و روح جدیدی بخشید به ما حرکت داد و مکتب رهایی بخش را به ما نشان داد و هدف را برای ما مشخص کرد دشمنان را به ما نشان داد و دوستانمان را به ما نشان داد و هدف را برای ما مشخص کرد دشمنان را به ما نشان داد و دوستانمان را به ما معرفی نمود سختی‌ها و مشکلات را به ما گفت همه این درس‌ها را به ما داد و ما هم حرکت امام را قبول کردیم و به جان و دل خریدیم و مشت‌هایمان را در میدان عمل بلند کردیم میدان عملی که از کوچه‌ها و خیابان‌ها شروع شده بود به امام گفتیم اگر همه وجودمان را در راه اسلام از دست بدهیم تو را تنها نخواهیم گذاشت ما مردمان کوفه نیستیم که بخواهیم امام خود را تنها بگذاریم گفتیم ما تو را تنها نخواهیم گذاشت امام. فرمان تو فرمان پیامبر گونه است، امام گونه و نشأت‌گرفته از اندیشه خدایی است با دل و جان خریدار پیام تو هستیم پیام را که قبول کردیم حرکت را شروع کردیم عده ای در حرکت ثابت قدم ماندند وعده ای در میانه راه بازماندن برگشتند و یا در جا زدند مثل غربال کردن، نیم دانه‌ها و آشغال‌ها افتادند ... آن‌هایی که دروغ می‌گفتند که ما با شما هستیم، ما مردمی هستیم، ما مرد عمل هستیم، همه آن‌ها در وسط راه بریدند کمونیست‌ها (اکثریت یا اقلیت) منافقین همه چهره‌هایشان را لعاب مسلمانی دادند و عاقبت رسوا شدند آنان از راه بازماندن و دست بیعت با ابر جنایتکاران دادند شیطان بزرگ و کوچک ـ همه آن‌هایی که منافعشان در خطر بود، خواستند سر سپرده‌ها، معدومی‌ها، ملی‌گراها چهره خودشان را به صورت مسلمان نشان دادند دستشان رو شد آن‌ها فکر می‌کردند اگر وارد میدان شوند منافع آنان حفظ می‌شود به زودی فهمیدند که اسلام به فکر منافع اسلام و آنانی که در خط اسلام هستند می‌باشد، کاری کردند که چهره هاشان مشخص شد وضعیت آنان بر مردم معلوم گردید و مردم آنان را شناختند یکی پس از دیگری طرد گردیدند، رشته همبستگی، دوستی و محبت خودی‌ها در جبهه ظاهر شد، جنگی که آمریکا برای ما به وجود آورد از طریق عراق بر ما تحمیل کرد. در جریان جنگ آنانی که حزب ا... بودند، در خط امام بودند حرکت کردند و هم آن عزیزان در این جا گرد هم جمع شدند دست به دست هم دادند و عهد کردند از هم قول می‌گرفتند وقتی به بهشت می‌روند در جوار ائمه اطهار (ع) سفارش دیگران را بنمایند رفاقت فقط در اینجا نباشد اگر در اینجا هم سنگر و دوست هستیم وقتی در جوار ائمه (ع) رفتیم یکدیگر را به یاد بیاوریم این نحوه همدلی در جبهه یک حرکت درونی برای نیروها ایجاد نمود خودشناسی و خداشناسی معیار گردید وقتی خود و امام خود را شناختند و خدا را شناختند فهمیدند جبهه یعنی چه؟ جنگ یعنی چه؟ و همه این‌ها یک حرکت درونی بود و وقتی در جبهه بودند به فکر پشت جبهه نبودند که وضعیت خانواده و زن و بچه‌هایشان چگونه است؟

زیرا با زن و بچه‌هایشان وداع کرده بودند آنانی که پدر و مادر داشتند و فرزند یکی یک دانه آنان بودند با پدرشان و مادرشان وداع کردند آنانی که مادری پیر داشتند به او فهماندند مادر امام ما ـ امام حسین (ع) ـ فدای اسلام شد و همه زندگی‌اش را فدا کرد تو باید راضی بشوی و از خدایت بخواهی که من بتوانم در جبهه و جنگ از دین خدا حمایت کنم و برایم طلب آمرزش نمایی ... او مادر پیرش را راضی می‌کرد و به جبهه می‌رفت پدری که فقط یک فرزند داشت او را در راه خدا هدیه نمود خانمی که فقط چند روزی با شوهرش زندگی نمود بعد از چهارده روز زندگی مشترک، وی را به جبهه فرستاد این‌ها همه سندهای زنده و تاریخی عصر ما هستند این همه سندهای زنده حرکت‌های اسلامی در سرتاسر جبهه‌های جنگ هستند من چون مقداری در اینجا ـ داخل ماشین ـ صحبت کردم و با اینکه گلویم اجازه نمی‌دهد این گونه سخن بگویم ولی احساسات و عاطفه باعث می‌شود که بلند صحبت کنم و البته دور و بر من کسی نیست جز خدا و ملائکه‌هایی که همه ما به همراهمان داریم ... باید این ملائکه را واسطه قرار بدهیم و از خدا بخواهیم که از ما راضی باشد و آنان عمل صالح ما را به خدمت امام زمان (عج) ببرند و بتوانیم پیش امام خودمان سربلند باشیم و رضایتش را جلب نماییم. امام زمان (عج) منجی عالم بشریت، پناه بی پناهان، یاور مظلومان، نجات دهنده محرومان جهان، حامی مظلومان، انتقام گیرنده از همه ستمکاران و همه آن‌هایی است که به اسلام ظلم کرده‌اند به ائمه اطهار (ع) ظلم کرده‌اند... امام زمان قیام می‌کند تا انتقام همه آنان را بگیرد. و همین امام کسی را می‌خواهد که پیروش باشد خود را عملاً وارد مرحله کارزار کرده، و با شیطان صفتان بجنگد: جنگ عملی داشته باشد بعضی منتظر آقا هستند که بیاید و جنگ را شروع کند و به همین دلیل وارد جنگ نمی‌شود امام زمان (عج) به کسی که این عقیده را دارد نگاه نمی‌کند منتظر آقا کسی باید باشد که الآن در غربت اسلام و مظلومیتی از آن که سراسر جهان را فرا گرفته است، مسلمان را شکنجه می‌کنند و او زیر چکمه ابرقدرت‌ها له می‌شود بپا خیزید! ای مسلمان، کسی که دم از شیعه می‌زنی بلند شو حرکت کن، تو مرد مبارزه و عمل باش، تو مرد مبارزه در میدان جنگ باش مرد مبارزه میدان کارزار باش، تفنگ و اسلحه‌ات را به دست بگیر و در دست دیگر قرآن را بگیر، پیرو مکتب اسلام و دنباله رو امامت باش ... امام عزیزمان در جماران ندای هل من ناصر ینصرنی سر می‌دهد و می‌گوید گوش‌هایت را باز کن اگر نشنوی صدای مظلومانه‌اش را و حرکت نکنی آن وقت دیگر در صف شیعیان و مسلمین نیستی ... تو باید خود را آماده کنی ـ تو باید خود را مهیا کنی برای عملی که امروز جهان درگیرش است یعنی همه کفر به میدان آمد و تو باید با همه وجودت اسلامت را دریابی و با همه زندگی، قوت، قدرت که داری در معرض عمل حاضر شوی، باید اسلحه‌ات را پر از فشنگ کنی مهماتت را برداری، چه مهمات معنوی و چه مهمات تدارکاتی و تسلیحاتی، باید مهمات برگیری، فردا به خانواده شهدا جوابی نداری که بگویی چرا که فردای قیامت خانواده شهدا جلوی ما حاضر می‌شوند و با شهدایشان که سندهایشان است...

عزیزانی، رزمندگانی، که بدون هم جایی نمی‌رفتند اگر می‌خواستند مرخصی بروند، استراحت کنند، زیارت بروند حتی در عملیات شرکت کنند با هم بودند، با هم می‌جنگیدند ولی حال عزیزان برگشتند و بدون دوستان و رفقا، امروز روز شهادت حضرت زهرا (س) است و من در داخل ماشین نشسته‌ام و از هفت تپه به اهواز در حرکت هستم مأموریتی دارم به همراه خود ضبط صوتی آوردم و می‌خواهم حرف‌هایم را ضبط کنم تا برای آیندگان بماند شاید لیاقت شهادت را نداشته باشم ولی می‌خواهم داشته باشم که اگر یک وقتی دلم گرفت این صداها خیلی چیزها را به خاطرم بیاورد، رفقا و دوستان را به یاد بیاورم که در عملیات چه می‌کردند چه عملی را در خط مقدم از خود بروز می‌دادند چه ایثارگری‌ها و فداکاری‌هایی داشته‌اند چطور می‌جنگیدند؟

یادم بیاید آموزش دیدن، نیروی ویژه شدن، خط شکن شدن و دقت کردن آنان در آموزش و یادگیری‌شان. مسایلی است که باید ضبط شود فداکاری برادران باید گفته شود شاید یک روزی ما نبودیم خانواده‌های معظم شهدا خاصه شهدایی که با هم بیشتر بودیم بیشتر تماس داشتیم صدای گنه کاری مثل من را بشنوند و به فرزندان معصومشان که این همه فداکاری نموده‌اند توجه بیشتری بفرمایند بدانند چقدر موفق بودند و در مورد آنان حرف و مطلب زیاد است زیرا هفت سال از جنگ می‌گذرد و آنان با رشادت‌های پی در پی و شرکت در عملیات متعدد، متحدانه، با یکپارچگی، اخوت و محبت منطقه جنگی و جنگیدن را لمس کردند به یاد زندگی و دنیایشان نبودند به یاد همه آن‌هایی که در پشت جبهه است پدر، مادر، تحصیل، کارگاه، دانشگاه، مدرسه، اداره، مزرعه نبودند معلم، دانشجو، محصل، کارگر، کشاورز همه بودند کلاس و مدرسه، کارگاه و. مزرعه را رها نمودند فقط گفتند حسین و خواستند حسین (ع) را یاری دهند خواستند راهش را ادامه بدهد خواستند شجاعت‌ها، ایثارها و حرکت شهادت گونه امام حسین و یارانش را به نمایش گذاشته، امتحان پس بدهند هر چند این حقیر لیاقت وصف وضعیت رزمندگان را ندارم و شناخت لازم را برای وصف رزمندگان ندارم و نمی‌توانم یک پاسدار واقعی اسلام را شناسایی کنم و واقعیت را از دور نشان دریافت کنم تا برای خودم درس باشد. و برای زندگی خودم برنامه ریزی کنم. اسرار زیادی در میان بسیجیان نهفته است که هر کدام از آنان خط درست را فهمیده‌اند انقلاب را فهمیده‌اند، اسلام را شناختند امامشان را درک کردند ارتباط خود و خدایشان را درک کردند صحبت کردن پیرامون تک تک این عزیزان مشکل است در خط بودنشان، در عملیاتشان، آموزششان، مطیع و گوش به فرمان بودنشان. همه‌اش هوش بودند و حافظه که مطلب را بگیرند و در جایش مصرف کنند هدف این بود که تجربه چند سال جنگ به عزیزان دیگر انتقال داده شود روحانیون در خط امام و مبارز بی وقفه در جبهه‌ها هستند عمامه به سر می‌گیرند، سلاح بر دوش و قرآن در دست جلوی صف‌ها حرکت می‌کنند و مثل ستاره می‌درخشند آنان از خدا، ائمه، بهشت و رستگاری سخن می‌گویند و در خط مقدم از وعده‌های خداوند به مؤمنین و مجاهدین سخن می‌گویند همه رزمندگان به گوش هستند اینجا همه مطالب را می‌گیرند وقتی از جهنم و خشم خدا صحبت می‌شود سر را به زان وان می‌چسبانند، گریه می‌کنند، ناله می‌کنند و با خدایشان العفو العفو می‌گویند خدا مگر می‌شود انسان گناه نکند من گناهکار آمدم در این جبهه آدم بشوم آمدم در دانشگاه امام حسین (ع) ثبت نام کردم تا در صف مجاهدین قرار گیرم رزمنده می‌گوید خدایا می‌شود من آن فردی باشم که توبه‌اش را قبول کنی؟ می‌شود کسی باشم که بتوانم تو را از خود راضی کنم... همه‌اش در دلش راز و نیاز است و استغاثه به درگاه خدا دارد با خدایش ناله و گریه می‌کند مثل آدمی که یک دنیا گناه کرده باشد مثل آدمی که تمام وجودش گناه است ضجه می‌زند به سجده می‌افتد و حسابی گریه و ناله می‌کند آن قدر که چشمانش از گریه ای که می‌کند پر از خون می‌شود در همین حال اگر فرمانده دستور دهد که بلند شو رزم شبانه است باید حرکت کنیم در دل شب حرکت می‌کند لباس رزم می‌پوشد و گوش به فرمان فرمانده‌اش است چند ساعت با کوله بار مهمات، اسلحه و ... حرکت می‌کند پشتش به درد می‌آید ولی اظهار خستگی نمی‌کند

چرا؟ برای اینکه عشقی در دل دارد که عشق رزمندگی و دفاع از اسلام است دفاعی که از حضرت آدم (ع) تاکنون به پای اسلام صرف شد و خون‌های فراوانی ریخته شد. در این راه همه ائمه اظهار (ع) ما شکنجه دیده‌اند. زندان رفتند و به شهادت رسیدند تا اینکه اسلام باقی بماند همه پیغمبران به عناوین مختلف به دست جلادان شکنجه شدند و همه آنان را به دردها و رنج‌ها مبتلا مردند ولی آنان فقط خدا را صدا می‌زدند... فقط خدا را داشتند هدفشان فقط خدا بود فقط الله بود هدفشان پیاده کردن احکام الهی بوده است، خواستند حاکمیت خداوند را در کره زمین پیاده کنند حاکمیت خداوند و قرآن را در زمین گسترش بدهند پرچم توحید را به اهتزاز در بیاورند چون حرکت، حرکت الهی و خدایی بود معلوم است که دشمن دارد این حرکت موانع زیادی دارد که شیطان در جلویش می‌گستراند همه بچه شیطان‌ها دنبال شیطان بزرگ حرکت می‌کنند تا بتوانند این حرکت الهی را توقف بدهند و این همان حرکتی بوده است که انبیاء الهی و ائمه اطهار شروع کرده بودند و خدا و قرآن به آن فرمان داده بود نوری درخشیدن گرفت خواستند نور هدا را بپوشانند و خاموش کنند ولی مجاهدین راه خدا، آن‌هایی که جهادگر فی سبیل ا... هستند حرکت کردند دنباله روی روحانیت و امامشان بودند نگذاشتند نور خدا خاموش شود.

آن‌ها خود را آماج گلوله‌های دشمن، شیطان بزرگ و بچه شیطان‌ها، کردند و فدا شدند. سینه‌هایشان را به امواج گلوله‌ها سپردند و به شهادت رسیدند. آن چنان غریدند و جنگیدند که روح قوی و الهی آنان که بر بدن سواری می‌گرفت رو به ضعف رفت. تا نفس داشت، می‌خواست اعلام کند که فدایی اسلام است در گوشه ای می‌نشست تا نفسی تازه کند تا بتواند دوباره جنگ کند همان جنگ و دفاعی که سفارش خدا و پیغمبر بوده است و امام خمینی به پیروی از رسول گرام (ص) توصیه‌اش فرمود.

پیامبران در این راه فرزندانشان را فدا می‌کردند. خانواده‌شان را فدا می‌کردند، امام حسین (ع) همه هستی خودش را به میدان آورده همه خانواده‌اش، زن، بچه، برادر، برادرزاده‌ها، خواهرش، دخترش، طفل شیرخوارش را به میدان آورد این منتهای درسی بود که می‌خواست به ما شیعیان بدهد درس بدهد که ای شیعه نباید زیر بار ظلم بروی، تو نباید زیر بار ستم، تجاوز کاران بروی، تو نباید گول شیطان و شیطان بچه‌ها را بخوری، تو انسانی، آزاده ای، باید در دنیا سربلند باشی، باید در دنیا سرت را بلند کنی و به همه مسلمین بگویی من خود را فدای اسلام کردم باید همه ما فدای اسلام بشویم امام حسین (ع) با کفار، مشرکین و نابکاران ـ آن‌هایی که کشتن وی را حلال می‌دانستند و می‌گفتند که اگر امام حسین را بکشیم بهشت را برای خود خریده‌ایم ـ جنگید همان‌هایی که به قول خودشان تسبیح و سبحان ا.. می‌گفتند ولی کمر به قتل امام حسین (ع) بسته بودند. امام حسین حجت خود را در کربلا تمام کرد موقعیت کربلا را بپا نمود مردانگی، شرافت، حریت و آزادگی را در آنجا پیاده کرد. قدرت اسلام را در معرض دید همگان قرار داد. همه وجودش را در راه اسلام در معرض نمایش گذاشت امام حسین وقتی وارد میدان می‌شد سخنرانی می‌کرد ... مردم اگر مرا نمی‌شناسید بشناسید اگر کسی تا به حال مرا نشناخت، بشناسد اگر هم می‌شناختید بهتر بشناسید من فرزند زهرای مرضیه هستم من فرزند کسی هستم که پدرش پیغمبر است من فرزند کسی هستم که پدرش ـ پدر من ـ علی مرتضی است و برادرم امام حسن مجتبی (ع) است.

خداوند ما را یاری فرماید تا مسایلی را مطرح کنیم که به نفع اسلام و جامعه اسلامی باشد. قطعه شعری است که یادم آمد برای همه مایی که باید در میدان عمل و نبرد با دشمن کارزار کنیم و در این میدان که نمایانگر حقایقی ارزنده است، مفید خواهد بود:


با بیرق خون بیا به میدان نبرد درهم بشکن سپاه دشمن ای مرد

مردانه به پیش چشم هر چه نامرد بشوی با سرخی خون خویش، گونه زرد


دل می‌تپد از ترانه خون شهید بر خاک ببین گونه گلگون شهید

در دفتر روزگار از روز نخست با جوهر خون نوشته قانون شهید


بنام خدا و بنام هستی بخش دانا و به یاد شهدای گران قدر اسلام و به یاد شهدای کربلای امام حسین (ع) و شهدای کربلاهای ایران. امشب در این خانه به خاطر ضبط وصیت نامه خود تنها هستم و پیش بینی قبلی هم نداشتم که چه مطالبی را عنوان نمایم ولی امیدوارم خداوند کمک فرماید تا بتوانم همه مطالبی را که لازم است عنوان کنم تا همان طور که عرض شد آن مطالب به نفع اسلام باشد.

این حقیر حسین بصیر متولد 1322 شماره شناسنامه 108

تاریخ جنگ در اسلام تاریخی است که برای ما و آیندگان درس است و مکتبی است برای همه انسان‌های در خط خدا و مسلمانان جهان، و یک حرکتی است که نوع نگاه و حرکت انسان را در صحنه کارزار معین می‌نماید و هدف‌ها را در آن حرکت‌ها معلوم می‌دارد. چه هدف آن کسی که هدف نام قدس و پلید و شیطانی، برای خود درست می‌کند، هدف مقدس ندارد. بلکه اندیشه‌های شومی در سر دارد که آن هم زور گفتن و تعدی کردن به مال و نوامیس مردم است. حرکت اسلامی، حرکتی انسان ساز است و برای آینده و بشریت درس و کلاسی آموزنده است که انسان می‌تواند با این حرکت و جنگ، با این جهاد، همه مسائل انسانی را تأمین کند. این است که خداوند بر ما جهاد فی سبیل الله را واجب کرده است. همه ارزش‌ها را در مقام مجاهدین به انسان داده است که بهشت جاودان است. مجاهدین فی سبیل الله افضل بر مردمی هستند که دائم به عبادت خداوند مشغولند از همه آن‌هایی که به خداوند ایمان دارند افضل هستند. این است که باید نواری را پر کنم که برخی از مسایل جبهه در آن ضبط شود و برخی از مسایل خودمان هم گفته شود این حرف‌ها را با یاد خدا شروع می‌کنم و با یاد خدا و یاد امام زمان (عج) به اتمام می‌رسانم. حدود 6 سال و خرده ای شاید حدود 7 سال است که ما در جنگ هستیم و در این مدت جوانان رزمنده فراوانی به جبهه آمدند و رفتند مجاهدین راه خدا برای رضای خدا دست از خانه و زندگی‌شان دست کشیدند و در این میدان عمل حاضر شدند تا بتوانند وظایف دینی خود را به انجام رساند به امام عزیزشان لبیک بگویند بتوانند پرچم لا اله الا الله را به اهتزاز در آورده حسین وار خود را در معرض خطرات، شداید و سختی‌ها و آزمایشات قرار دهند شاید بتوانند در زمره پیروان واقعی امام حسین (ع) قرار بگیرند.

من عذر می‌خواهم از اینکه این نوار را پر می‌کنم، به خاطر اینکه قدرت بیان و قدرت حرف ندارم که بتوانم مسایل را مطرح کنم.

اول اینکه این بسیجیان و پاسدارانی را که در خط مقدم و جبهه و پشت جبهه عاشقانه جهاد می‌کنند و احکام اسلامی را اجرا می‌نمایند بشناسیم آنان شیفتگان حقیقت هستند می‌خواهند همیشه صداقت، پاکی و درستی در وجودشان و محل کارشان موج بزند اگر پلیدی و ناپاکی را ببینند آزرده خاطر می‌شوند. آن قدر نسبت به این ارزش‌ها حساس هستند که حاضرند تمام وجودشان را در این راه بدهند، تا دیگران را صادق، پاک و درستکار ببینند متأسفانه عده ای صداقت آنان را درک نکرده‌اند تا حمایت لازم را از آنان داشته باشند آنانی که درک کرده‌اند همان مسئولان مستقیمشان است که ارزش آنان را می‌دانند و نظرشان به آنان است و همه و رد زبانشان این است که وجود این عزیزان، رزمندگان، سالم باشد باید شرایطی حاصل شود که به زندگی و کارهایشان رسید هنوز هستند کسانی که آنان را درک نکرده‌اند و نتوانستند بفهمند بسیجی یعنی چه؟ بسیجی‌ها وقتی به جبهه اعزام می‌شوند واحدها را خودشان اعلام می‌کنند وقتی از آنان می‌خواهی در فلان واحد کار کن می‌گوید من در ادوات ورزیده‌ام آنجا باید مشغول بشوم یا در گردان آر پی جی زن باید باشم یا فلان و این عشق توی دلش هست از همان جایی که دارد می‌آید به عشق همان واحد حرکت می‌کند وقتی واحد مورد علاقه‌اش را انتخاب نمود شروع به آموزش و یادگیری می‌کند آموزش‌های مختلف را یاد می‌گیرد شب تا صبح و صبح تا شب به کار و آموزش امور جنگی مشغولند اگر در کارش نواقصی است سعی دارد آن‌ها را برطرف نماید اگر در آموزش چیزی را جا گذاشته است سعی می‌کند یاد بگیرد تا قادر باشد کار بهتری را عرضه کند چون عملیات کوهستانی، دشت باز و دیگر عملیات به یک صورت نیست هر کدام تاکتیک‌های مربوط به خود را دارد باید از تجربیات گذشته استفاده شود و آن‌ها را با شرایط جدید تطبیق داد و در این صورت می‌تواند خود را به خوبی برای عملیات آینده آماده سازد مثلاً زمانی عملیات ما آبی خاکی شد از این جهت خیلی از امور لازم برای خودمان روشن نبود ولی الحمدلله روشن شد خیلی از مسائل بود که ما متوجه آن‌ها نبودیم ولی وقتی در عملیات قرار گرفتیم متوجه شدیم که این جنگ برایمان منفعت داشت منفعت‌های زیاد، ما قرار شد روز اول به تبور برویم و آنجا را تحویل بگیریم کیلومترها با بلم راه رفتیم در داخل هور العظیم متوجه شدیم که در اینجا باید یک طور دیگر جنگید تاکتیک‌هایی را به کار ببندیم که بتوانیم مقاومت کنیم حداکثر مقاومت را داشته باشیم روزهای اول وضعیت داخل آب برایمان مأنوس نبود شاید هم فکر می‌کردیم که نتوانیم در اینجا خوب بجنگیم نتوانیم خوب مقاومت کنیم ولی با رفتن و حضور یافتن در آنجا و با آموزش‌هایی که برادران ما دیدند باورمان شد که می‌توانیم دو عملیات انجام شد آن قدر اعتماد به نفس و قدرت یافتیم که می‌توانستیم ادعا کنیم در اقیانوس‌ها هم می‌شود جنگید با همین امکانات کم خود می‌توانیم خیلی کارها بکنیم. حتی کشتی‌های دشمن را ساقط کنیم حتی ناوگان‌های دشمن را از کار بی اندازیم حتی در مقابل همه قدرت‌هایی که بر علیه اسلام بلند شدند قد علم کنیم این را دشمن هم فهمیده بود، دشمن قدرت اسلام را فهمید موقعیت و وضعیت اسلام را و خلوص بچه‌های بسیجی را متوجه شد در وجود بسیجی‌ها عشقی زبانه می‌کشد که همه چیزشان را فرا می‌گیرد ایثارشان، فداکاری‌هایشان همه و همه به عشق به مکتب وابسته است که انسان را عاشق می‌کند این مکتب است که انسان را امیدوار می‌کند؛ او را پا بر جا و استوار نگه می‌دارد یادآوری جنگ‌های گذشته در صدر اسلام برای نیروهای مان لازم است ما می‌توانیم با یادآوری جنگ‌های بدر، احد، خیبر و دیگر جنگ‌های صدر اسلام که در بیشتر آن‌ها مولایمان علی مرتضی (ع) شرکت کرده بود پیامبر اکرم (ص) در آن جنگ‌ها حضور داشته اعتقادشان را ریشه دار کنیم و بگوییم بعد از آن نبردها، امام حسین (ع) در کربلا حماسه ای بپا نمود و بر علیه ظلم قیام جانانه کرد؛ او بر علیه ستم پیشگان و ستمگران قیام کرد مظلومیت خود را به عالم نشان داد. به ما درس داد که چگونه باید در آینده زندگی کنیم و قدرت مکتب خود را به عالم بشناسانیم امام حسین (ع) در روز عاشورا یک عملیات نکرد چندین هزار عملیات انجام داد.

عملیات امام (ع) جنبه‌های معنوی، اقتصادی، اجتماعی، رزمی، تاکتیکی و ... را در خود داشت وضعیت خود، موقعیت خود و مشخصات خود به مردم و مردم را به آینده ای که در پیش دارند آگاه نمود گذشته و جا داد خود را معرفی فرمود. با همه آن‌هایی که کمر به قتل او بسته بودند اتمام حجت نمود تا نگویید نمی‌دانستیم چه کسی را کشته‌ایم وقتی توطئه‌های آنان در قتل امام حسین (ع) در خانه خدا برملا شد و رسوا شدند جنگ روی در روی را آغاز نمودند و امام حسین (ع) همه یاران خود را یکی پس از دیگری فدای اسلام کرد و زن‌ها و بچه‌ها را به صحنه آورد تا به آیندگان بیاموزد وقتی اسلام در خطر است اهل و عیال ارزش ندارند و باید خدا شوند ...

زینبی که در دامان پر مهر و محبت چون دامن پاک فاطمه زهرا (س) پرورش یافت و از او درس‌ها آموخت از پیامبر اکرم (ص) و از پدرش علی مرتضی (ع) درس گرفته بود از برادرانش حسن و حسین (ع) چیزهای فراوانی آموخت در عاشورا حضور یافت و همه آن دانسته‌ها را در صحنه عاشورا و در اسارتش پیاده کرد؛ اسارتش یک کلاس درس بود رشادت و بزرگواریش و قدرت بیانش درس بود، خطبه‌اش دانشگاه بود این‌ها همه اهدافی هستند که رزمنده به آن‌ها عشق می‌ورزد، و مفتخر است که آن درس‌ها را از ائمه گرفته است.

حرکتی که یک رزمنده در جبهه می‌کند این است که آر پی جی بر دوش به دنبال شکار تانک می‌رود چون مکتب دارد و به خاطر مکتب آر پی جی بر دوش می‌گیرد تا شکارش نکند آرام نمی‌گیرد این رشادت، جسارت و قدرت را مکتبش به او داده است دلیری به او داده است. مکتب به او قدرت و جسارت داد تا بتواند از حریم مقدس اسلام دفاع کند.

در عملیات والفجر 8 مسایلی را در عملیات آبی خاکی داشته‌ایم که همه‌اش را نمی‌شود بیان کرد ولی گوشه ای از آموزش‌های را که آنان دیده‌اند نقل می‌کنم برای اولین بار در آب بهمن‌شیر افتادند وقتی اولین بار داخل آب شدند تصور نمی‌کردند که بتوانند از این طرف آب به آن طرف بروند با آموزش‌هایی که دیدند بعد از چند روز توانستند علیرغم جزر و مدی که آب داشت به آن طرف آب بروند روزهای بعد رفتن و آمدن‌ها چندین بار تکرار شد و همین تمرین در شب و شب‌هایی که هوا تاریک بود انجام می‌شد. آنان در آب سردی که جزر و مد هم داشت تمرین می‌کردند، می‌لرزیدند ولی با این همه امید به چیزی داشتند، امید به پیروزی، امید به رسیدن هدف، امید به اینکه حرف امامشان اطاعت کرده باشند امید به اینکه حرف و فرمان خدا را اطاعت کرده باشند و وعده‌هایی را که خداوند داده است تحقق یابد ... آنان این تلاش را داشتند تا بلکه خانواده شهدا را خوشحال کنند روح هم رزمان شهیدشان را آنان راضی و خشنود باشد چون پیمان‌هایی بسته بودند که آنان که مانده‌اند راه را ادامه بدهند و شوق ادامه دادن راه است که آنان این همه خطرها را پشت سر می‌گذارند و بعد از آموزش خسته و کوفته برمی گردد به سنگرهای خودشان، همان جایی که گرد هم می‌آیند با هم غذا می‌خورند، حرف می‌زنند دعا و مناجات می‌کنند، نماز اقامه می‌کنند همان جا آقایی بلند می‌شود نوحه می‌خواند و بقیه به سینه می‌زنند البته نوحه خواندن و سینه زدن در آنجا حالت دیگری دارد چون نوحه و سینه در میدان عمل است و با شرایط عادی فرق دارد حالتی که یک رزمنده در محوطه جنگش دارد نمی‌تواند با بیرون از این حالت یکی باشد چون در میدان عمل حالتی پیش می‌آید که خود رزمنده متوجه نیست حتی چشم نیز بین دوربین‌ها قادر به ثبت دقیق آن حالت نیستند صداها قادر به برداشتن همه صداها نیستند حتی نویسندگان قاصرند که این حرکت‌ها و حرف‌ها و صحبت‌هایشان را روی کاغذ بیاورند این مسایل و حد ارزش آن‌ها را فقط خدا می‌داند غیر از خدا کسی نمی‌داند که حرکت معنوی آنان چه اندازه بالاتر از حرکت عملی آنان است آن حرکت معنوی انسان است که می‌تواند حرکت عملی‌اش را جهت بدهد اگر رزمنده حرکت معنوی نداشته باشد حرکت عملی‌اش ارزشی ندارد. اگر دقت کنیم همین حرکت عملی و عملیاتی را دشمن هم دارد ولی سؤال این است که چرا به او مقاومت و استواری نمی‌دهد؟ ولی ما مقاوم هستیم چه فرقی است؟ فرق این است که ما در سنگرهایمان قرآن داریم مناجات داریم، دعا داریم، یاد و خاطره شهدا را داریم، امام حسین (ع) و عشق به ولایت را داریم به یاد مظلومیت علی (ع) زهرا (س) هستیم ولی دشمن این حرکت را ندارد. وقتی سنگرهای دشمن را تصرف می‌کردیم داخل آن‌ها عکس، روزنامه ناجور و شیشه‌های مشروبات الکلی را می‌دیدیم ورق‌های مار و عکس‌ها مبتذلی که به دیوار زده بودند!! عکس‌ها و نقاشی‌های مبتذل روی دیوارهای سنگرهایشان کشیده بودند ولی در سنگرهای ما عکس‌های امام امت نصب شده بود. مطالب ارزنده و آموزنده نوشته شده بود آنچه که رزمندگان ما به همراه دارند قرآن، نهج‌البلاغه، مفاتیح و کتاب‌های شهید مطهری و ...است ولی دشمن و سنگرهایش این وضعیت را ندارد این است که ما پیروزیم، این است که ما استوار و مقاوم هستیم و می‌توانیم ادعا کنم همه وجودمان صرف اسلام می‌شود باکی نداریم.

این مقدمه ای بود از وضعیت ما و نیروهایمان وقتی که وارد عمل می‌شدند. وقتی عملیات والفجر 8 شروع شده بود و نیروهای ما داخل آب افتادند غواص‌ها که همان نیروهای خط شکن ما بودند کار را آغاز نمودند. نیروهای موج بعدی آن‌هایی بودند که در قایق‌ها نشسته و آماده بودند تا اینکه غواص‌ها به سنگرهای دشمن حمله کنند این عمل آنان با ما امکان می‌داد تا نیروهای دوم ـ داخل قایق‌ها ـ را حرکت بدهیم می‌بایست حرکت زمانی و مکانی را دقیقاً محاسبه می‌کردیم باشید مشخص می‌شد که چه ساعتی باید این نیرو را حرکت داد.

آن شب مقداری باران آمد ابر روی آسمان پیدا شد دشمن متوجه نشد که ما قصد حمله داریم اطلاعی نداشت. نیروهای عمل کننده همچنان به پیش می‌رفتند چون عرض اروند زیاد بود و نیروها می‌بایست وقت زیادی صرف می‌کردند با وضعیت سرد هوا این حرف تو دل نیروها بود که آیا می‌توانند خوب عمل کنند آنان می‌خواستند پیروز شوند و پیروزی را برای خانواده‌های شهدا به ارمغان ببرند بتوانند با این پیروزی امام خودشان را شاد کنند.

بتوانند با این پیروزی ملت محروم دنیا را امیدوار کنند حرکت شروع شد وقتی به وسط آب رسیدند عده ای از برادرها، چند نفری، با صدای یا حسین و یا علی و یا زهرا از پا می‌افتند گویا آب آنان را گرفته بود ولی حرکتشان را ادامه می‌دادند و جلو می‌رفتند سر و صدای آب این صداها را به گوش دشمن نرساند و آنان نتوانستند از موضع رزمندگان سر در بیاورند تا اینکه به پای کار رسیدند. تخریب چی ها یکی پس از دیگری معبرها را باز کردند نیروها وارد معبر شدند آمادگی خودشان را اعلام کردند تا دستور عملیات با رمز یا زهرا (س) داده شد و نیروها در آن وهله اول با نارنجک‌ها و سلاح‌هایی که داشته‌اند به دشمن حمله کردند.

با اولین برخورد با دشمن، نیروهای خودی روی سنگرهای آنان رفتند زمان زیادی طول نکشید که قایق‌ها به حرکت در آمدند و معبرهایی را که از پیش تعیین شده بود باز کردند. قایق‌ها با دریافت علامت چراغ دستی به سمت معبرها رفتند و جنگ را شروع کردند. دشمن تا آن زمان متوجه این مسئله نشد که این طور غافلگیر بشود قبل از رسیدن غواص‌ها به سنگرها و باز کردن معبرها دشمن چند بار چراغ روشن و خاموش کرد با نور افکن‌های خیلی قوی این کار را کرد. اول خیال کردیم دشمن از حمله ما آگاه شد بعد فهمیدیم دشمن متوجه مسئله نشد. برادران با اطمینان کامل معبرهایشان را باز کردند منورها یکی پس از دیگری زده شد تیراندازی آن‌ها به چپ و راست می‌شد باز خیال کردیم حمله لو رفت در این عملیات بعد از این غافلگیری برادران بالا رفتند و دشمن را به عقب راندند یک نفر از دشمن قادر به فرار نشد همه را به هلاکت رساندند فرماندهی گردانشان به فرماندهی تیپ پیام داد که ما داریم اسیر می‌شویم ما داریم اینجا کشته می‌شویم رزمندگان ایرانی خیلی به سرعت آمدند و ما را غافلگیر کردند فرمانده تیپ می‌گوید مقاومت کن فرمانده گردان می‌گوید من نمی‌توانم مقاومت کنم رسیدند، دیگر تمام شد صدا قطع می‌شود و بعد از چند لحظه خود فرمانده تیپ به فرمانده لشکرش مخابره می‌کند که من هم دارم اسیر می‌شوم باورشان نشد که این اندازه سرعت عمل داشته باشیم و بتوانیم دشمن را غافلگیر کنیم این از عظمت روح این رزمندگان است این رزمندگان خداجو.

این گوشه ای است از وضعیت والفجر 8، همین طور بودند عملیات یا صاحب‌الزمان ادرکنی از داخل آب عبور کردیم با اینکه دشمن می‌دانست و می‌توانست عزیزان ما را درو کند ولی اینجا خدا نخواست و برادران رفتند و کار دشمن را یکسره کردند و دشمنان را به جهنم فرستادند. بعد از آن عملیات‌های دیگر آبی شروع می‌شود که در گوشه و کنار خلیج یا در جاهای دیگر بود. تنها چیزی که به این عزیزان دلگرمی می‌دهد عشق به خداست و عشق به لقای پروردگار و عشق به ائمه اطهار (ع) است عشق به حقوق حقه اسلام است و هدف پیاده کردن احکام مقدس اسلام و برافراشتن پرچم افتخار اسلام است.

این عزیزان ـ این پاک بازان در همه عملیات‌ها، پرشور و پرطراوت و با عشقی مملو از ایمان، ایثار، فداکاری و گذشت شرکت نموده، مردانه ایستادند و جنگیدند. خدا ما را موفق گرداند تا بتوانیم سرباز خوب و واقعی اسلام باشیم و بتوانیم فردای قیامت نزد ائمه اطهار علی هم السلام سربلند باشیم. والسلام

http://www.navideshahed.com/fa/index.php?Page=static&UID=345175


خاطرات مرتبط با شهید حسن بصیر


امشب شب عاشوراست!

عملیات والفجر 8 یکی از عملیات‌های مهم و سختی بود که طی دوران دفاع مقدس اتفاق افتاد و محور کارخانه نمک نیز یکی از سخت‌ترین محورهایی بود که بچه‌های ما توانستند آن را با چنگ و دندان حفظ کنند. شهید حاج حسین بصیر که آن وقت فرمانده گردان یا رسول (ص) بود، در همین محور با نیروهایش حضور داشت. از کل نیروهایش 53 یا 54 نفر بیش‌تر نمانده بودند. پشت بی سیم به من گفت: «دو تا اسیر گرفتیم، بیا آن‌ها را ببر عقب»

آن وقت من مسئول محور اطلاعات بودم. حاج حسین اصرار داشت که من حتماً بروم. من هم یک نفربر گرفتم و رفتم. وقتی به آن جا رسیدم تنها چیزی که مرا متعجب ساخت شرایط سختی بود که رزمنده‌های ما در آن به سر می‌بردند. تا زانو در آب بودند و پشت سنگرهایی سنگر گرفته بودند که با کلوخ و گونی‌های پاره پاره ساخته شده بودند!.... یادم نمی‌رود که شهید بصیر وقتی تعدادی از بچه‌ها آمدند و گفتند: «شرایط سخت شده و ما نمی‌توانیم مقاومت کنیم» برگشت به آن‌ها گفت: «امشب، شب عاشورای ماست این جا جنگ احد است، ما را در این تنگه گذاشته‌اند تا دشمن از آن عبور نکند، پس ما مقاومت می‌کنیم.»

http://www.navideshahed.com/fa/index.php?Page=static&UID=345188


بانگ الله اکبر

سال 1365 در عملیات کربلای 4 در گروهان 2 گردان یا رسول (ص) بودم. شب عملیات، ما از گمرک خرمشهر به طرف اروندرود حرکت کردیم. سوار قایق شدیم تا به آن طرف اروند کنار برویم. وقتی بالای خشکی رسیدیم، پیکر بسیاری از رزمنده‌ها را روی زمین دیدیم. با حرکت به راست، به یک سه راهی برخوردیم که مستقیم به جزیره‌ام البابی ختم می‌شد. در بین راه، تیربارهای دشمن جلوی پیشروی نیروهای ما را گرفتند. حاج بصیر که فرمانده تیپ بود، در خط مقدم جنگ حضور داشت و به ما گفت که با سلاح نمی‌توانیم بجنگیم. در آن لحظه، با هم با صدای بلند الله اکبر گفتیم. عراقی‌ها از سنگرهای خود بیرون می‌آمدند و فرار می‌کردند. در آنجا فهمیدم حاجی با روحیه معنوی بالایی که دارد، کمک کرد آن منطقه را آزاد کنیم.

راوی: محمد شالی کار، هم رزم شهید

http://www.navideshahed.com/fa/index.php?Page=static&UID=345184


تعبیر خواب پیرمرد

نیروهای گردان حضرت یا رسول ا... به فرماندهی سردار شهید حاج بصیر آماده عملیات به پاسگاه ابوذر بودند (عملیات قدس 1). قبل از حرکت، تمام نیروها به وظایف خود در عملیات توجیح شدند و قرار شد چند نفری به عنوان چاد ربان در منطقه بمانند. یک دفعه رو به من کرد و گفت: به حاجی بگو من دیشب خواب مادرم (حضرت زهرا (س)) را دیدم و حتماً بایستی در این عملیات شرکت کنم.

وقتی به حاجی گفتم، او دوباره گفت که فرمانش اطاعت شود و من هم ابلاغ حاجی را برای بار دوم به پیرمرد سید رساندم، ولی با چشمان اشک آلود رو به من کرد و گفت: اگر شما مرا نبرید، روز قیامت پیش جدم (فاطمه زهرا (س)) شکایت شما و حاجی را می‌کنم. من که روحیه‌اش را این گونه دیدم، دوباره پیش حاجی رفتم و جریان را دوباره بازگو کردم. ولی باز حاجی قبول نکرد که او را به خط مقدم ببریم. پیرمرد سید پیش حاجی رفت و گفت: تو را به خدا و به پهلوی شکسته مادرم قسم می‌دهم که مرا با خودتان ببرید. او دوباره رو به حاج حسین کرد و ادامه داد: من با شما شرط می‌بندم قبل از عملیات، رمز عملیات را به شما بگویم و اگر دیدید رمز عملیات شما با گفتار من یکی است، مرا با خودتان ببرید. حاجی فهمید که جریانی پشت اصرار سید بزرگوار وجود دارد و قبول کرد. سید رمز عملیات را چند ساعت قبل از عملیات به حاجی گفت که اتفاقاً درست بود. حاجی بعد از پایان رمز عملیات، با چشمان اشک آلود آن سید بزرگوار را در آغوش گرفت. چند لحظه با یکدیگر خلوت کردند. آن پیرمرد اولین شهید گردان در این عملیات بود. گلوله دشمن بر پیشانی پینه بسته او اصابت کرد و بس وی مادرش بی بی فاطمه زهرا (س) شتافت. آنجا فهمیدم که دلیل اصرارش چیست.

راوی: شعبان محمدیان، هم رزم شهید

http://www.navideshahed.com/fa/index.php?Page=static&UID=345190


حضور موثر حاجی

در عملیات کربلای 5 لشکر 25 کربلا از پلی که در غرب کانال ماهی قرار داشت پشتیبانی می‌شد؛ به طوری که تدارک از آنجا به خط مقدم می‌رسید. چون دشمن از این موضوع با خبر بود، تصمیم داشت آن را نابود کند و منطقه در اختیارمان را دوباره باز پس گیرد. به همین دلیل، تمام توانایی‌های عملیاتی خود از جمله نیروهای گارد ویژه ریاست جمهوری و کمان دوهای ارتش بعث در آن منطقه متمرکز کرده و پست سر هم کرده و بدون هیچ وقفه ای پل و منطقه را با خمپاره، آتشبارهای توپخانه، هلی‌کوپتر و گاهی هم عملیات‌های هوایی، زیر آتش خود گرفته بود. تنها جان پناهی را که می‌توانستیم در آن منطقه از آن به عنوان دفاع از خود استفاده کنیم، کانالی بود که در دژ غرب دریاچه ماهی احداث شده بود. در آن موقعیت عرصه بر ما خیلی تنگ شده بود و اغلب نیروهای ما شهید یا مجروح شده بودند. دشمن هم از سمت راست خط (کانال زوجی) شروع به پیشروی کرد و بخشی از خط را تصرف نموده و هر لحظه در صدد بود که خود را به کانال ماهی و پل روی کانال نزدیک کند... در این شرایط بسیار سخت که هیچ امیدی برای حفظ کردن آن منطقه و حتی زنده ماندن نداشتیم، یک باره صدای دل نشین و گرم حاج بصیر را از آن سوی بی سیم شنیدم که می‌گفت: من دارم می‌ام.

وقتی صدای حاجی را شنیدم، چنان امیدوار شدم که اصلاً فراموش کردم از او بپرسم با چند تا نیرو می‌آید؟ با صدای بلند به بچه‌ها گفتم: حاج بصیر داره میاد...

بچه‌ها با شنیدن این خبر خوشحال شدند و با صدای بلند به یکدیگر خبر دادند. مدتی نگذشت که حاجی از راه رسید اما نیروی زیادی همراهش نبود، چون تعدادی از آن‌ها در مسیر زخمی یا شهید شده بودند. وقتی او رسید، فاصله بین ما و دشمن به حداقل رسیده و جنگ به نبرد نارنجک تبدیل شده بود. من سریع منطقه را برای حاجی توجیه کردم و او وقتی در جریان اوضاع منطقه قرار گرفت، رو به نیروها کرد و گفت: «5 تا نیرو می‌خواهم» هنوز حرف حاجی به پایان نرسیده بود که 5 تا از بچه‌ها از جمع نیروهایی که در اطراف ما بودند بلند شدند و پشت سر حاجی (که ذکر مقدس یا فاطمه الزهرا (س) بر لبش جاری بود) نیم خیز از داخل کانال رو به سوی دشمن حرکت کردند.

وقتی حاجی حرکت کرد نه تنها آن 5 نفر بلکه بقیه نیروها به جز یک بی سیم چی به همراه او رفتند. بیش از 15 دقیقه نگذشته که آن‌ها، بخشی از خط سمت راست ما، که به اشغال دشمن در آمده بود را تصرف کردند و کل خطی که ما از دست داده بودیم را مجدداً باز پس گرفته و 23 نفر از نیروهای دشمن را به اسارت در آوردند.

راوی: کمیل کهن سال

http://www.navideshahed.com/fa/index.php?Page=static&UID=345198


مجروحان دیگر واجب‌ترند

قبل از عملیات والفجر 8 در بهداری لشکر 25 کربلا فعالیت می‌کردم. در یکی از بمباران دشمن در آبادان، تعداد زیادی از رزمنده‌ها مجروح شدند اما نیروی کمی برای کمک به آن‌ها بودند. در آن لحظه، رزمنده‌ها کمک کردند تا مجروحان را به اورژانس ببریم. در آن میان، حاج بصیر را دیدم که سرش ترکش خورده بود و با این حال، مجروحی را در دست گرفته بود و به داخل آمبولانس می‌گذاشت. اشک از چشمانم سرازیر شد و پیشش رفتم و گفتم: حاجی شما خودتان مجروح شدید و نیاز به کمک دارید. شما چرا؟ در جواب گفت: این برادرها (همان مجروحین) از من واجب‌ترند.

راوی: محمد یوسف کریم پور، هم رزم شهید

http://www.navideshahed.com/fa/index.php?Page=static&UID=345202


رزمنده اسلام احساس تنهایی نمی‌کند

احساس تنهایی تمام وجودم را گرفته بود. همین تنهایی و احساس غربت سبب شد تا در این مدت حضورم در منطقه، آرام و قرار نداشته باشم. خودم را به ستاد تیپ رساندم. می‌خواستم با فرمانده تیپ صحبت کنم. چند روزی منتظرش بودم. به زیارت خانه خدا رفته و حالا برگشته بود. بچه‌ها گفته بودند، فقط چند ساعتی رفت به خانواده‌اش سر زد و به منطقه آمد.

من هم تا شنیدم، آمدم تا مشکلم را با او در میان بگذارم. مشکل که نبود. همان احساس تنهایی و دوری از دوستانم که در گردان یا رسول (ص) بود. نیم ساعتی زیر آفتاب سوزان بعد از ظهر، کنار سنگر ستاد به کیسه‌های شنی تکیه داده بودم که ناخودآگاه صدای فرمانده تیپ را شنیدم. از جایم بلند شدم. حاج حسین بصیر داشت از سنگر بیرون می‌آمد. فرمانده گردان‌ها هم با او بودند. صبر کردم تا آن‌ها بروند و حاجی تنها شود. لحظه ای دیگر انتظار کشیدم، همه رفتند. حاجی تنها شده بود. به سمتش رفتم. سلام کردم. حاجی به رویم لبخند زد و من بی هیچ مقدمه ای اصل ماجرا را گفتم: حاج آقا! من مدت زیادی است منتظر شما بودم. راستش من در گردان مسلم هستم حال آنکه اکثر دوستانم و همشهریانم در گردان یا رسول (ص) هستند. بعد نامه درخواستم را که تا آن لحظه در دستم بود به سمت حاجی گرفتم و ادامه دادم: خواستم اگر برای شما مقدور است، دستور بفرمایید تا به گردان یا رسول (ص) بروم.

در نظرم این گونه تصور کرده بودم که حاجی به خاطر شناختی که از من دارد، همین الآن خودکارش را درمی آورد و به فرمانده گردان دستور می‌دهد تا انتقال هرچه زودتر انجام گیرد. امّا دور از انتظار، حاجی دست‌هایش را باز کرد و مرا در آغوش خود جای داد و گفت: پسرم! شما برای چه احساس تنهایی می‌کنید. شما که تنها نیستید. شما 4 نفرید. خودتان، خدا و دو ملک آسمانی. تازه از همه مهم‌تر، در جای جای این منطقه که فرشتگان روی زمین زندگی می‌کنند، امام زمان (عج) هم حضور دارند. یک رزمنده اسلام هیچ وقت نباید احساس تنهایی کند.

http://www.navideshahed.com/fa/index.php?Page=static&UID=345212


مثل پدر

سال 64 جهت آموزش غواصی به منطقه بهمن‌شیر رفته بودیم. حاج بصیر که فرمانده گردان یا رسول (ص) بود، هنگام آموزش غواصی در فصل زمستان، خودش برای همدردی با ما، گاهی لباس غواصی می‌پوشید و داخل آب می‌رفت. مهم‌تر اینکه، آن بزرگوار پس از اتمام آموزش، به محل تعویض لباس و استحمام می‌رفت و آنجا آب گرم درست می‌کرد؛ سپس آن را با دستان مبارک خود بر سر و تن ما می‌ریخت.

عملیات انجام شد. پس از اینکه خط را شکستیم، یک سنگر عراقی در سمت راست ما (هم جوار با لشکر 31 عاشورا) با پدافند قایق‌ها را تهدید می‌کرد. حاجی با یک آر پی چی، آن بعثی را از نابود کرد و جان بچه‌ها را نجات داد. پس از اینکه کار ما غواص‌ها تمام شد، ماموریت گردان یا رسول (ص) هم به اتمام رسید. حاجی احساس کرد که غواص‌ها به علت وجود آب در لباسشان سردشان شده است. به همین دلیل، خودش چراغ قوه برداشت و به سنگرهای اجتماعی عراقی‌ها سرکشی کرد و لباس عراقی‌ها را برای ما آورد تا بپوشیم و سرما نخوریم. او می‌گفت: «لباس را بپوشید، فدای شما بشوم.»

راوی: رضا آزادی، هم رزم شهید

http://www.navideshahed.com/fa/index.php?Page=static&UID=345206

رده‌ها