شهید حمید رضا اسدالهی: تفاوت بین نسخهها
از دانشنامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
(صفحهای جدید حاوی «==زندگینامه== وسط ==وصیتنامه== ==خاطرات== =...» ایجاد کرد) |
Hejazi9708 (بحث | مشارکتها) |
||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | + | ||
[[پرونده:Photo 2018-12-14 06-44-07.jpg|500px|بیقاب|وسط]] | [[پرونده:Photo 2018-12-14 06-44-07.jpg|500px|بیقاب|وسط]] | ||
− | + | ||
==خاطرات== | ==خاطرات== | ||
− | + | نذر سوریه | |
یکبار خواست دعایی در حقش بکنم میگفت مادر دعایی بکن، خیلی کارم گیر است. هر وقت امتحانی داشت یا مشکلی داشت از من میخواست که دعایش کنم. سریع روضه پنج تن نذر کردم. همان اوایلی بود که قرار شد به سوریه برود. یک بار از محل کارش تلفنی باهم صحبت میکردیم. پرسیدم حمید مشکلت حل شد؟ گفت آره دستت درد نکند. گفتم من یک روضه پنج تن نذر کردم. با خندهای از ته دل جواب داد دستت درد نکند اگر بدانی چه حاجتی داشتم بعد رو کرد به همکارانش و گفت اگر بدانید چه شده مادرم نذر کرده بروم سوریه! | یکبار خواست دعایی در حقش بکنم میگفت مادر دعایی بکن، خیلی کارم گیر است. هر وقت امتحانی داشت یا مشکلی داشت از من میخواست که دعایش کنم. سریع روضه پنج تن نذر کردم. همان اوایلی بود که قرار شد به سوریه برود. یک بار از محل کارش تلفنی باهم صحبت میکردیم. پرسیدم حمید مشکلت حل شد؟ گفت آره دستت درد نکند. گفتم من یک روضه پنج تن نذر کردم. با خندهای از ته دل جواب داد دستت درد نکند اگر بدانی چه حاجتی داشتم بعد رو کرد به همکارانش و گفت اگر بدانید چه شده مادرم نذر کرده بروم سوریه! | ||
منبع: سایت ابر و باد | منبع: سایت ابر و باد |
نسخهٔ ۱ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۳۵
خاطرات
نذر سوریه
یکبار خواست دعایی در حقش بکنم میگفت مادر دعایی بکن، خیلی کارم گیر است. هر وقت امتحانی داشت یا مشکلی داشت از من میخواست که دعایش کنم. سریع روضه پنج تن نذر کردم. همان اوایلی بود که قرار شد به سوریه برود. یک بار از محل کارش تلفنی باهم صحبت میکردیم. پرسیدم حمید مشکلت حل شد؟ گفت آره دستت درد نکند. گفتم من یک روضه پنج تن نذر کردم. با خندهای از ته دل جواب داد دستت درد نکند اگر بدانی چه حاجتی داشتم بعد رو کرد به همکارانش و گفت اگر بدانید چه شده مادرم نذر کرده بروم سوریه!
منبع: سایت ابر و باد