شهید غلامرضا سلیمانی دینانی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(صفحه‌ای جدید حاوی «شهید غلام رضا سلیمانی دینانی تاریخ تولد :1341/10/20 تاریخ شهادت : 1365/08/04 محل شهادت :...» ایجاد کرد)
 
سطر ۱۲: سطر ۱۲:
 
با او خاطرات زیادی دارم چرا که گاهی اوقات با هم از دانشکده برای دیدن خانواده به اصفهان می‌رفتیم. یادم می‌آید روزی به‌ علت شلوغی به سختی بلیط اتوبوس برای اصفهان گرفتیم. بعد از سوار شدن به اتوبوس متوجه شدیم یک خانواده در بوفه اتوبوس نشسته‌اند پس از طی مسافت کوتاهی غلامرضا به من گفت: بیا صندلی‌هایمان را به این‌ خانواده بدهیم که راحت باشند من هم قبول کردم.
 
با او خاطرات زیادی دارم چرا که گاهی اوقات با هم از دانشکده برای دیدن خانواده به اصفهان می‌رفتیم. یادم می‌آید روزی به‌ علت شلوغی به سختی بلیط اتوبوس برای اصفهان گرفتیم. بعد از سوار شدن به اتوبوس متوجه شدیم یک خانواده در بوفه اتوبوس نشسته‌اند پس از طی مسافت کوتاهی غلامرضا به من گفت: بیا صندلی‌هایمان را به این‌ خانواده بدهیم که راحت باشند من هم قبول کردم.
  
منبع:سایت شهدای ارتش
+
منبع:<ref>[http://ajashohada.ir/Home/MartyrDetails/39291 سایت شهدای ارتش]</ref>
http://ajashohada.ir/Home/MartyrDetails/39291
+
 
 +
 
 +
==پانویس==
 +
<references />

نسخهٔ ‏۴ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۴۴

شهید غلام رضا سلیمانی دینانی تاریخ تولد :1341/10/20 تاریخ شهادت : 1365/08/04 محل شهادت : نامشخص محل آرامگاه :اصفهان - خمینی شهر – دینان

زندگی نامه: شهید غلامرضا سلیمانی دینانی اهل اصفهان بود ولی به‌ جهت شغل پدرش که در شرکت نفت کار می‌کرد در آبادان به‌ دنیا آمد. در دوران دبیرستان در رشته ریاضی دیپلم گرفت. او از جمله بچه‌هایی بود که نماز شب‌ می خواند و یکی از خصوصیات منحصر به فردش این که حاضر نبود در محلی که گناه صورت می‌گیرد، حاضر باشد. اگر هم به‌ ناچار در مکانی بود که غیبت می‌کردند او گوش‌هایش را می‌گرفت که آن‌ را نشنود. بعد از این که شهید سلیمانی به سنت مقدس ازدواج اهتمام ورزید از او یک فرزند دختر به نام زینب به یادگار ماند. پس از طی دوره مقدماتی رسته مهندسی در مرکز آموزش بروجرد به لشکر ۲۳ منتقل و به سمت فرمانده گروهان مهندس منصوب شد و در مقابل خط پدافندی در جبهه شمال‌ غرب بر اثر انفجار مین در تاریخ 1365/08/04 به شهادت رسید.

خاطرات: خاطره ای از زبان یکی از دوستان شهید با او خاطرات زیادی دارم چرا که گاهی اوقات با هم از دانشکده برای دیدن خانواده به اصفهان می‌رفتیم. یادم می‌آید روزی به‌ علت شلوغی به سختی بلیط اتوبوس برای اصفهان گرفتیم. بعد از سوار شدن به اتوبوس متوجه شدیم یک خانواده در بوفه اتوبوس نشسته‌اند پس از طی مسافت کوتاهی غلامرضا به من گفت: بیا صندلی‌هایمان را به این‌ خانواده بدهیم که راحت باشند من هم قبول کردم.

منبع:[۱]


پانویس

  1. سایت شهدای ارتش