کتاب عقیق: تفاوت بین نسخهها
Ghanbari9706 (بحث | مشارکتها) (صفحهای جدید حاوی « پدیدآورنده: نصرت الله محمودزاده نوبت چاپ: اول/ 1397 قیمت: 12000 تومان ==معرفی== زن...» ایجاد کرد) |
Beiranvand97 (بحث | مشارکتها) |
||
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده) | |||
سطر ۶: | سطر ۶: | ||
==معرفی== | ==معرفی== | ||
− | زندگی نامه داستانی شهید حسین | + | زندگی نامه داستانی [[شهید حسین خرازی]]؛ سرداری که با یک دست لشکری را فرماندهی میکرد. این کتاب به بیان زندگی و خاطرات همرزمان و سخنرانیهای شهید حاج حسین خرازی و مراحل ورود وی به جنگ و شکلگیری [[لشکر ۱۴ امام حسین(ع)]] و موفقیتهایش میپردازد. کتابی که در سومین دوره کتاب سال دفاع مقدس، رتبه نخست را از آن خود کرد و موسسه سیما فیلم با اقتباس از این کتاب، زندگی نامه شهید خرازی را به تصویر کشید. |
*نمونه محتوا | *نمونه محتوا | ||
− | + | تیپ امام حسین در میان دود و آتش وارد خط شد و از همان محور به سمت [[خرمشهر]] حرکت کرد. | |
− | حسین برای رسیدن به شهر سر از پا نمیشناخت. این را هم میدانست که درصورت مقاومت عراقیها در محور | + | حسین برای رسیدن به شهر سر از پا نمیشناخت. این را هم میدانست که درصورت مقاومت عراقیها در محور [[شلمچه]]، خرمشهر آزاد نخواهد شد. |
− | از آغاز عملیات، مردم در انتظار آزادی خرمشهر بودند. پس از نبرد سنگین تیپ محمد رسول | + | از آغاز عملیات، مردم در انتظار آزادی خرمشهر بودند. پس از نبرد سنگین [[تیپ محمد رسول الله]]، رادیو ایران محاصره خرمشهر را اعلام کرد. |
نگرانی تمام وجود حسین را فرا گرفته بود. موحد که کنار دستش بود، این نگرانی را حس میکرد، اما کاری از دستش ساخته نبود. | نگرانی تمام وجود حسین را فرا گرفته بود. موحد که کنار دستش بود، این نگرانی را حس میکرد، اما کاری از دستش ساخته نبود. | ||
سطر ۱۹: | سطر ۱۹: | ||
حسین که از همان فاصله دور ساختمانهای ویران شده شهر را میدید، به موحد گفت: «اگر خرمشهر آزاد نشود، چه جوابی برای مردم چشم انتظار داریم؟ ما در برابر آنها شرمنده میشویم. زمانی که خبر آزادی خرمشهر به امام برسد، چه خواهد شد؟ خوشحالی امام خستگی را از تنمان بیرون خواهد کرد.» هنوز دژ مستحکم خرمشهر در برابر حسین خودنمایی میکرد. | حسین که از همان فاصله دور ساختمانهای ویران شده شهر را میدید، به موحد گفت: «اگر خرمشهر آزاد نشود، چه جوابی برای مردم چشم انتظار داریم؟ ما در برابر آنها شرمنده میشویم. زمانی که خبر آزادی خرمشهر به امام برسد، چه خواهد شد؟ خوشحالی امام خستگی را از تنمان بیرون خواهد کرد.» هنوز دژ مستحکم خرمشهر در برابر حسین خودنمایی میکرد. | ||
− | + | منا در نظر حسین به محشری میمانست؛ جماعتی یک پارچه سفید پوش در صحرا دنبال گمشده خود میگشتند و او در دل این جمعیت، اعمال حج را انجام میداد. از کنار قربانگاه که گذشت، چشمش افتاد به گوسفندهای سر بریده که پشته پشته روی هم افتاده بودند. رفت تا سنگهایی را که شب گذشته در بیابان جمع کرده بود، به سمت شیطان پرتاب کند. | |
او حضور فریبنده شیطان را در تمام مراحل زندگی لمس میکرد. سنگها را همراه با تنفری که از نفس خود داشت، پرت میکرد. دستی به سر تراشیده خود کشید و آنجا را ترک کرد تا به سوی کعبه رود. | او حضور فریبنده شیطان را در تمام مراحل زندگی لمس میکرد. سنگها را همراه با تنفری که از نفس خود داشت، پرت میکرد. دستی به سر تراشیده خود کشید و آنجا را ترک کرد تا به سوی کعبه رود. | ||
سطر ۲۷: | سطر ۲۷: | ||
از کنار حجرالاسود که میگذشت، همه دنیا را در آن نقطه خلاصه میکرد. هر دوری که میزد، به خود واقعی خودش نزدیکتر میشد. در شوط هفتم از حال رفت؛ خودش را که بهتر میشناخت، رب را با تمام وجود درک میکرد... . | از کنار حجرالاسود که میگذشت، همه دنیا را در آن نقطه خلاصه میکرد. هر دوری که میزد، به خود واقعی خودش نزدیکتر میشد. در شوط هفتم از حال رفت؛ خودش را که بهتر میشناخت، رب را با تمام وجود درک میکرد... . | ||
− | + | هنوز بدن فرماندهی لشگر امام حسین پشت دژ [[طلاییه]] در خون میغلتید و سایهی مرگ را به چشم میدید. فهمید که شهادت چقدر با مرگ فاصله دارد و متعجب از امتحان خدا، دانست که انتخاب شهادت با اوست، اما چگونگی انجام آن، نه. در رمز و راز خلقت پروردگار پی به عظمت شهدا برد؛ [[ردانیپور]]، [[حبیباللهی]] و... . | |
− | ناگهان نگرانی گره عملیات | + | ناگهان نگرانی گره [[عملیات خیبر]]، فرماندهی را در نظرش به شکلی دیگر مجسم کرد؛ مظلومیت و وفاداری بسیجیها در شرایط سخت جنگ که اکنون نزدیکتر از ملائک دورش حلقه زده و التماس میکردند که بماند. هرلحظه فاصلهی بین جسم و روحش بیشتر میشد؛ از آن بالا، جنگ خودی و دشمن، انفجار، شهدا و مقاومت دژ طلاییه را نیز میدید. دوباره نگاهش افتاد به دست قطع شدهی خودش. |
صدایی در گوشش پیچید: «میخواهی بمانی یا قصد عروج داری؟» خیلی تلاش کرد پاسخش به ملائک چکیدهی اعتقاداتش باشد که... . | صدایی در گوشش پیچید: «میخواهی بمانی یا قصد عروج داری؟» خیلی تلاش کرد پاسخش به ملائک چکیدهی اعتقاداتش باشد که... . |
نسخهٔ کنونی تا ۱۲ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۰۶
پدیدآورنده: نصرت الله محمودزاده نوبت چاپ: اول/ 1397 قیمت: 12000 تومان
معرفی
زندگی نامه داستانی شهید حسین خرازی؛ سرداری که با یک دست لشکری را فرماندهی میکرد. این کتاب به بیان زندگی و خاطرات همرزمان و سخنرانیهای شهید حاج حسین خرازی و مراحل ورود وی به جنگ و شکلگیری لشکر ۱۴ امام حسین(ع) و موفقیتهایش میپردازد. کتابی که در سومین دوره کتاب سال دفاع مقدس، رتبه نخست را از آن خود کرد و موسسه سیما فیلم با اقتباس از این کتاب، زندگی نامه شهید خرازی را به تصویر کشید.
- نمونه محتوا
تیپ امام حسین در میان دود و آتش وارد خط شد و از همان محور به سمت خرمشهر حرکت کرد. حسین برای رسیدن به شهر سر از پا نمیشناخت. این را هم میدانست که درصورت مقاومت عراقیها در محور شلمچه، خرمشهر آزاد نخواهد شد.
از آغاز عملیات، مردم در انتظار آزادی خرمشهر بودند. پس از نبرد سنگین تیپ محمد رسول الله، رادیو ایران محاصره خرمشهر را اعلام کرد.
نگرانی تمام وجود حسین را فرا گرفته بود. موحد که کنار دستش بود، این نگرانی را حس میکرد، اما کاری از دستش ساخته نبود.
حسین که از همان فاصله دور ساختمانهای ویران شده شهر را میدید، به موحد گفت: «اگر خرمشهر آزاد نشود، چه جوابی برای مردم چشم انتظار داریم؟ ما در برابر آنها شرمنده میشویم. زمانی که خبر آزادی خرمشهر به امام برسد، چه خواهد شد؟ خوشحالی امام خستگی را از تنمان بیرون خواهد کرد.» هنوز دژ مستحکم خرمشهر در برابر حسین خودنمایی میکرد.
منا در نظر حسین به محشری میمانست؛ جماعتی یک پارچه سفید پوش در صحرا دنبال گمشده خود میگشتند و او در دل این جمعیت، اعمال حج را انجام میداد. از کنار قربانگاه که گذشت، چشمش افتاد به گوسفندهای سر بریده که پشته پشته روی هم افتاده بودند. رفت تا سنگهایی را که شب گذشته در بیابان جمع کرده بود، به سمت شیطان پرتاب کند.
او حضور فریبنده شیطان را در تمام مراحل زندگی لمس میکرد. سنگها را همراه با تنفری که از نفس خود داشت، پرت میکرد. دستی به سر تراشیده خود کشید و آنجا را ترک کرد تا به سوی کعبه رود.
دور کعبه میدوید تا آخرین اعمال حج را انجام دهد؛ رفتن به صفا و برگشتن به مروه. احساس میکرد یکی از آرزوهایش تحقق یافته. او اکنون به فلسفه هاجر میاندیشید؛ به سعی و به ابراهیم و اسماعیل. این همه فکروخیال دور سرش میچرخیدند که اعمال تقصیر را انجام داد و باز هم به سوی کعبه شتافت.
از کنار حجرالاسود که میگذشت، همه دنیا را در آن نقطه خلاصه میکرد. هر دوری که میزد، به خود واقعی خودش نزدیکتر میشد. در شوط هفتم از حال رفت؛ خودش را که بهتر میشناخت، رب را با تمام وجود درک میکرد... .
هنوز بدن فرماندهی لشگر امام حسین پشت دژ طلاییه در خون میغلتید و سایهی مرگ را به چشم میدید. فهمید که شهادت چقدر با مرگ فاصله دارد و متعجب از امتحان خدا، دانست که انتخاب شهادت با اوست، اما چگونگی انجام آن، نه. در رمز و راز خلقت پروردگار پی به عظمت شهدا برد؛ ردانیپور، حبیباللهی و... .
ناگهان نگرانی گره عملیات خیبر، فرماندهی را در نظرش به شکلی دیگر مجسم کرد؛ مظلومیت و وفاداری بسیجیها در شرایط سخت جنگ که اکنون نزدیکتر از ملائک دورش حلقه زده و التماس میکردند که بماند. هرلحظه فاصلهی بین جسم و روحش بیشتر میشد؛ از آن بالا، جنگ خودی و دشمن، انفجار، شهدا و مقاومت دژ طلاییه را نیز میدید. دوباره نگاهش افتاد به دست قطع شدهی خودش.
صدایی در گوشش پیچید: «میخواهی بمانی یا قصد عروج داری؟» خیلی تلاش کرد پاسخش به ملائک چکیدهی اعتقاداتش باشد که... .
منبع سایت نشر شهید کاظمی http://nashreshahidkazemi.ir