شهید مرادعلی گودرز وند چگینی: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای جدید حاوی « نام: مرادعلی گودرزوند چگینی نام پدر: حسن نام مادر: سکینه محل تولد: تاکستان...» ایجاد کرد) |
|||
سطر ۲۴: | سطر ۲۴: | ||
− | زندگینامه | + | ==زندگینامه== |
شهید مرادعلی گودرزوند چگینی سال ۱۳۰۵ در روستای شاهحانی از توابع شهر تاکستان به دنیا آمد.پدرش حسن و مادرش سکینه نام داشت.تا پایان دوره راهنمایی درس خواند.سال ۱۳۳۳ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد.از سوی جهادسازندگی در جبهه حضور یافت.بیست و سوم بهمن ۱۳۶۴ با سمت راننده در اروندرود بر اثر موج انفجار و اصابت ترکش به دست و پا شهید شد.مزار او در گلزار شهدای شهر لوشان تابعه شهر رودبار واقع است. | شهید مرادعلی گودرزوند چگینی سال ۱۳۰۵ در روستای شاهحانی از توابع شهر تاکستان به دنیا آمد.پدرش حسن و مادرش سکینه نام داشت.تا پایان دوره راهنمایی درس خواند.سال ۱۳۳۳ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد.از سوی جهادسازندگی در جبهه حضور یافت.بیست و سوم بهمن ۱۳۶۴ با سمت راننده در اروندرود بر اثر موج انفجار و اصابت ترکش به دست و پا شهید شد.مزار او در گلزار شهدای شهر لوشان تابعه شهر رودبار واقع است. | ||
− | خاطرات | + | ==خاطرات== |
پسر شهید گودرزوند چگینی : یک روز به مراسم چهلمین روز شهادت پدرم مانده بود، بستگان از جاهای مختلف برای حضور در مراسم به منزل ما آمده بودند و خواهرم که در رشت ساکن بود نیز می خواست خودش را به این مراسم برساند.براثر شدت برف، راه بسته شده بود و ما هم شب به خیال اینکه آنها نمی آیند، منتظرشان نماندیم و خوابیدیم، نیمه های شب بود که پدرم به خوابم آمد و لگد محکمی به پهلویم زد که هنوز گاهی دردش را احساس می کنم و گفت:از خواب بیدار شو،خواهرت و همسرش و فرزندانش پشت در از سرما می لرزند و تو خوابیده ای.من از ترس، به محض اینکه از خواب بیدار شدم، صدای زنگ را شنیدم و همین که در را باز کردم دیدم آنها پشت در هستند و از شدت سرما می لرزند.با دیدن این صحنه شوکه شده بودم، به طوری که یادم رفت آنها را به داخل منزل تعارف کنم که خواهرم گفت:چرا ماتت برده؟ اجازه بده که ما بیاییم داخل منزل، خیلی سردمان است . | پسر شهید گودرزوند چگینی : یک روز به مراسم چهلمین روز شهادت پدرم مانده بود، بستگان از جاهای مختلف برای حضور در مراسم به منزل ما آمده بودند و خواهرم که در رشت ساکن بود نیز می خواست خودش را به این مراسم برساند.براثر شدت برف، راه بسته شده بود و ما هم شب به خیال اینکه آنها نمی آیند، منتظرشان نماندیم و خوابیدیم، نیمه های شب بود که پدرم به خوابم آمد و لگد محکمی به پهلویم زد که هنوز گاهی دردش را احساس می کنم و گفت:از خواب بیدار شو،خواهرت و همسرش و فرزندانش پشت در از سرما می لرزند و تو خوابیده ای.من از ترس، به محض اینکه از خواب بیدار شدم، صدای زنگ را شنیدم و همین که در را باز کردم دیدم آنها پشت در هستند و از شدت سرما می لرزند.با دیدن این صحنه شوکه شده بودم، به طوری که یادم رفت آنها را به داخل منزل تعارف کنم که خواهرم گفت:چرا ماتت برده؟ اجازه بده که ما بیاییم داخل منزل، خیلی سردمان است . |
نسخهٔ ۱۵ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۴۵
نام: مرادعلی گودرزوند چگینی
نام پدر: حسن
نام مادر: سکینه
محل تولد: تاکستان شاهحانی-دهستان قاقازان تاریخ تولد: 1305
محل شهادت: اروندرود تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۳
استان محل شهادت: خوزستان شهر محل شهادت: آبادان
وضعیت تاهل: متاهل درجه نظامی
تعداد پسر: ۲ تعداد دختر: ۱
تحصیلات: سوم راهنمائی رشته -
محل کار: بنیاد تحت پوشش
مزار شهید: گیلان-رودبار-شهر لوشان
زندگینامه
شهید مرادعلی گودرزوند چگینی سال ۱۳۰۵ در روستای شاهحانی از توابع شهر تاکستان به دنیا آمد.پدرش حسن و مادرش سکینه نام داشت.تا پایان دوره راهنمایی درس خواند.سال ۱۳۳۳ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد.از سوی جهادسازندگی در جبهه حضور یافت.بیست و سوم بهمن ۱۳۶۴ با سمت راننده در اروندرود بر اثر موج انفجار و اصابت ترکش به دست و پا شهید شد.مزار او در گلزار شهدای شهر لوشان تابعه شهر رودبار واقع است.
خاطرات
پسر شهید گودرزوند چگینی : یک روز به مراسم چهلمین روز شهادت پدرم مانده بود، بستگان از جاهای مختلف برای حضور در مراسم به منزل ما آمده بودند و خواهرم که در رشت ساکن بود نیز می خواست خودش را به این مراسم برساند.براثر شدت برف، راه بسته شده بود و ما هم شب به خیال اینکه آنها نمی آیند، منتظرشان نماندیم و خوابیدیم، نیمه های شب بود که پدرم به خوابم آمد و لگد محکمی به پهلویم زد که هنوز گاهی دردش را احساس می کنم و گفت:از خواب بیدار شو،خواهرت و همسرش و فرزندانش پشت در از سرما می لرزند و تو خوابیده ای.من از ترس، به محض اینکه از خواب بیدار شدم، صدای زنگ را شنیدم و همین که در را باز کردم دیدم آنها پشت در هستند و از شدت سرما می لرزند.با دیدن این صحنه شوکه شده بودم، به طوری که یادم رفت آنها را به داخل منزل تعارف کنم که خواهرم گفت:چرا ماتت برده؟ اجازه بده که ما بیاییم داخل منزل، خیلی سردمان است .
منبع : پایگاه اطلاع رسانی سرداران و 3000 شهید استان قزوین