شهید محمد یوسفی: تفاوت بین نسخهها
سطر ۴۲: | سطر ۴۲: | ||
منبع : ایگاه اطلاع رسانی سرداران و 3000 شهید استان قزوین | منبع : ایگاه اطلاع رسانی سرداران و 3000 شهید استان قزوین | ||
− | = ردهها = | + | == ردهها == |
{{ترتیبپیشفرض:محمد_یوسفی}} | {{ترتیبپیشفرض:محمد_یوسفی}} | ||
[[رده: شهدا]] | [[رده: شهدا]] |
نسخهٔ ۲۰ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۰۲
بسمه تعالی
نام محمد یوسفی
نام پدر ابوالقاسم
نام مادر گل نساء
محل شهادت دشت آزادگان
محل تولد قزوین - شفیع آباد
تاریخ تولد ۱۳۴۶/۱۲/۰۱
محل شهادت دشت آزادگان
تاریخ شهادت ۱۳۶۳/۱۲/۲۱
استان محل شهادت خوزستان
شهر محل شهادت دشت آزادگان
وضعیت تاهل مجرد
تحصیلات دوم راهنمائی
رشته - عملیات سال تفحص
محل کار بنیاد تحت پوشش
مزار شهید قزوین – قزوین
زندگی نامه
یوسفی، محمد: یکم اسفند ۱۳۴۶، در روستای شفیعآباد از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش ابوالقاسم، کشاورز بود و مادرش گلنسا نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و یکم اسفند ۱۳۶۳، در دشت آزادگان بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شهر زادگاهش قرار دارد. برادرش نقی نیز به شهادت رسیده است.
وصیت نامه
شهید، محمد یوسفی: پدر دلسوز و مادر مهربانم! من کوچک تر از آنم که برای ملت شهیدپرور نصیحتی بنویسم؛ فقط چند کلامی با شما سخن دارم. نمی دانم چگونه زحمات بی کران شما را -که در طول دوران زندگی برای من کشیدید- بیان و جبران کنم؟ نمی دانم در این ساعاتی که به عملیات و ملاقات با حضرت حق مانده است، چه بگویم؟! من در مدتی که جبهه بودم، در هر عملیاتی که می شد، عده ای از برادرانم -این عاشقان امام زمان(عج)- از کنارم می رفتند و من در هِجر آنان غمگین بودم. بارها به خودم می گفتم: «من که شهید نمی شوم!.. حتماً گناهانم آن قدر زیاد است که شهادت نصیبم نمی شود!» بارها می خواستم ناامید شوم؛ ولی چون خداوند گفته بود «ناامیدی گناه بزرگی است»، امید خودم را از دست ندادم و الآن هم که می خواهم به عملیات بروم، امیدوارم به آرزوی دیرینه ی خود برسم. پدر عزیزم! اگر شهید شوم، حتماً خداوند مصلحتی دیده است و در کار خدا هم -همان طور که همیشه گفتی- نباید چرا آورد! مادرم! می دانم چقدر برایم زحمت کشیدی و مرا بزرگ کردی و می دانم چقدر بر بالینم بیدار نشستی و حتماً هم بعد از شهادتم ناراحت می شوی؛ ولی مادرم! مگر من از علی اکبر و علی اصغر بهترم که مادرشان آنگونه صبر کرد؟ مادرم! بالاخره روزی می رسد که من تکلیف خودم را نسبت به اسلام و انقلاب ادا کنم و اگر آن روز رسید و من شهید شدم و خداوند مرا قبول کرد، باید هاجر باشی که اسماعیل(ع) خود را به قربان گاه فرستاد. خواهشی که از تو دارم این است که ناله و زاری در میان مردم نکن، که دشمنان ما خوشحال خواهند شد. خواهرانم! شما فرزندان خود را طوری تربیت کنید که در آینده برای انقلاب و اسلام مفید باشند. برادرانم! می دانم که من برای شما برادر خوبی نبودم و آن گونه که باید وظیفه ی خودم را نسبت به شما انجام ندادم؛ ولی شما نیز همیشه به فکر آخرت باشید و هرگز دل به این دنیا نبندید، که این دنیا محل گذر است. پدر و مادر عزیزم! از همه ی دوستان، آشنایان و مردم برای من حلالیت بطلبید. از همه ی کسانی که از دست من ناراحتی و بدی دیدند، خواهش می کنم مرا ببخشند. اگر من شهید شدم، مبادا انتظارتان از انقلاب بیشتر شود؛ بلکه بگویید فرزندمان در راه خدا شهید شده است، که در غیر این صورت، اَجر شما از بین خواهد رفت. امام عزیز را همیشه دعا نمایید و در نماز جمعه ها و دعاها شرکت کنید. (۱۸۳۶۶۵۳) محمد یوسفی ساعت ۱۰ صبح؛ ۲۰/۱۲/۱۳۶۳
منبع : ایگاه اطلاع رسانی سرداران و 3000 شهید استان قزوین