شهید علی ابوالفضلی: تفاوت بین نسخهها
Fazayemajazi (بحث | مشارکتها) (←زندگی نامه) |
|||
(۵ نسخههای متوسط توسط ۲ کاربران نشان داده نشده) | |||
سطر ۶۱: | سطر ۶۱: | ||
گلزار : تسکا محله تاریخ تدفین : آبادی : | گلزار : تسکا محله تاریخ تدفین : آبادی : | ||
− | + | ==زندگی نامه== | |
شهید در تاریخ 1346، ودر شهر محمودآباد چشم به جهان گشود.پدرش | شهید در تاریخ 1346، ودر شهر محمودآباد چشم به جهان گشود.پدرش | ||
سطر ۸۴: | سطر ۸۴: | ||
پدرشهید : به همه ی اهل خانه علاقه داشت. و با پدر و مادر رفتار خوبی داشت. مادرشهید : پسر با محبت و انسانی بود. با همه خوب بود. منصور قنبر ی - دوست و همرزم شهید : حرف ها ی ایشان به دوستان بسیارتأثیر می گذاشت و بسیار مهربان بود و الگو ی ما. | پدرشهید : به همه ی اهل خانه علاقه داشت. و با پدر و مادر رفتار خوبی داشت. مادرشهید : پسر با محبت و انسانی بود. با همه خوب بود. منصور قنبر ی - دوست و همرزم شهید : حرف ها ی ایشان به دوستان بسیارتأثیر می گذاشت و بسیار مهربان بود و الگو ی ما. | ||
− | مادرشهید : در شب های قبل از انقلاب مبارزه | + | مادرشهید : در شب های قبل از انقلاب مبارزه میکرد، اعلامیه پخش می کرد، شب ها همیشه می گفت من می روم بخوابم اما نصف شب ها می رفت بیرون فعالیت می کرد. |
− | + | ||
مادرشهید : ا یشان24 ساعته در [[بسیج]] و [[سپاه]] بود. | مادرشهید : ا یشان24 ساعته در [[بسیج]] و [[سپاه]] بود. | ||
ایشان بار اول در سن 14 سالگی به [[جبهه]] رفت. سه ماه ی را در [[کردستان]] بود راهی جنگل و در تاریخ 28/11/62 از بسیج که محل اعزام نیروی زمینی بود، [[لشکر]] 25 [[کربلا]] | ایشان بار اول در سن 14 سالگی به [[جبهه]] رفت. سه ماه ی را در [[کردستان]] بود راهی جنگل و در تاریخ 28/11/62 از بسیج که محل اعزام نیروی زمینی بود، [[لشکر]] 25 [[کربلا]] | ||
− | + | ایشان 17، 18 ماه ی در اسارت بود که موج گرفتگی داشت و قطع نخاع کرد. و ذهنش در اسارت توسط قرصی که داده بودند به او . بعد که از اسارت برگشت در بیمارستان شفا یحیی تهران بستری شد. در عراق اسیر بود. | |
سرانجام به خاطر همین شکنجه ها به شهادت رسید. | سرانجام به خاطر همین شکنجه ها به شهادت رسید. | ||
سطر ۹۶: | سطر ۹۵: | ||
در گلزار شهدا ی توسکا محله محمودآباد دفن شد. | در گلزار شهدا ی توسکا محله محمودآباد دفن شد. | ||
− | خاطرات | + | ==خاطرات== |
مادر شهید می گوید : برا ی من تعریف می کرد موقعی که من اسیر آن ها بودم هرچی به من اصرار می کردند که به مصاحبه جواب بده من جواب نمی دادم. زن عریان را پیش چشم من می گذاشتند و من می گفتم خدایا یا جان من را بگیر یا کار ی کن این زن را نبینم . می گفت: مامان بیهوش شدم وقتی چشمم باز کردم دیدم آن خانم نیست . فردای آن روز پیراهن تن من را میپوشید باز می گذاشت تن من، من پیراهن را می انداختم. | مادر شهید می گوید : برا ی من تعریف می کرد موقعی که من اسیر آن ها بودم هرچی به من اصرار می کردند که به مصاحبه جواب بده من جواب نمی دادم. زن عریان را پیش چشم من می گذاشتند و من می گفتم خدایا یا جان من را بگیر یا کار ی کن این زن را نبینم . می گفت: مامان بیهوش شدم وقتی چشمم باز کردم دیدم آن خانم نیست . فردای آن روز پیراهن تن من را میپوشید باز می گذاشت تن من، من پیراهن را می انداختم. | ||
سطر ۱۰۲: | سطر ۱۰۱: | ||
پدر شهید می گوید: به او گفتم می خواهم مغازه بخرم در مغازه کار کن گفت: نه، رفتیم [[مسجد]] برگشتیم گفت می خواهم جبهه بروم من گفتم: من می خواهم برایت مغازه بخرم در آن باش. گفت:« نه! ناموسم در خطر است.» راجع به ائمه گفت، از [[امام حسین]] گفت، گفتم تو از ائمه اطهار نگو ، این ها یک نور خدا یی هستند. در مورد [[حضرت علی]] | پدر شهید می گوید: به او گفتم می خواهم مغازه بخرم در مغازه کار کن گفت: نه، رفتیم [[مسجد]] برگشتیم گفت می خواهم جبهه بروم من گفتم: من می خواهم برایت مغازه بخرم در آن باش. گفت:« نه! ناموسم در خطر است.» راجع به ائمه گفت، از [[امام حسین]] گفت، گفتم تو از ائمه اطهار نگو ، این ها یک نور خدا یی هستند. در مورد [[حضرت علی]] | ||
− | + | اکبر گفت من جلو ی حرفش را گرفتم، خدا گواه بود، ایستاد جلو ی من و گفت:« تو روز قیامت جواب [[حضرت فاطمه]] را چه می دهی ؟ »گفتم: من که خطا نکردم می گویم یک بار رفتی الان نرو پیش من کار کن. بعد در مورد حضرت علی | |
− | + | اکبر گفت، حضرت ابوالفضل، بعد راجع به قادر سلمانی | |
− | + | گفت: قادر سلمانی روز قیامت دست حضرت زهرا را بگیرد و بگوید این که از ما نیست .من دیگه حرفی نزدم و سکوت کردم. | |
− | + | ==وصیت نامه== | |
− | وصیت نامه | + | |
به شما عزیزان توصیه می کنم که مطیع امر رهبر باشید و از روحانیون متعهد پیروی کنید . در دفاع از میهن از هیچ چیز دریغ نکنید، چرا که دفاع از میهن دفاع از ناموس است و مرگ باعزت بهتر اززندگی با ذلت است. نماز اول وقت را فراموش نکرده ودر انجام فرائض دینی کوشا باشید. از خواهرانم می خواهم که در حفظ حجاب خود نهایت کوشش را داشته باشند که حجاب آنان کوبنده تر از خون شهیدان است. | به شما عزیزان توصیه می کنم که مطیع امر رهبر باشید و از روحانیون متعهد پیروی کنید . در دفاع از میهن از هیچ چیز دریغ نکنید، چرا که دفاع از میهن دفاع از ناموس است و مرگ باعزت بهتر اززندگی با ذلت است. نماز اول وقت را فراموش نکرده ودر انجام فرائض دینی کوشا باشید. از خواهرانم می خواهم که در حفظ حجاب خود نهایت کوشش را داشته باشند که حجاب آنان کوبنده تر از خون شهیدان است. | ||
− | <ref>سایت جنگ و درنگ</ref> | + | <ref>[http://jangoderang.ir/shohada/information/5 سایت جنگ و درنگ]</ref> |
− | + | ==پانویس== | |
+ | <references /> | ||
== ردهها == | == ردهها == | ||
{{ترتیبپیشفرض:علی_ابوالفضلی}} | {{ترتیبپیشفرض:علی_ابوالفضلی}} | ||
سطر ۱۲۲: | سطر ۱۲۱: | ||
[[رده: شهدای استان مازندران]] | [[رده: شهدای استان مازندران]] | ||
[[رده: شهدای شهرستان محمودآباد]] | [[رده: شهدای شهرستان محمودآباد]] | ||
− | |||
− |
نسخهٔ کنونی تا ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۲۱
شهید علی ابوالفضلی
مشخصات
شهر :
بخش :
شهرستان : محمودآباد
استان : مازندران
جنسیت: مرد
وضعیت تاهل : مجرد
شغل : دانش آموز ی آبادی :
یگان : لشگر 25 کربلا
نوع عضویت : بسیج
مذهب : شیعه
دین : اسلام
نام پدر : عیسی
مسئولیت :
رشته تحصیلی:
تحصیلات : متوسطه
تخصص :
کد شهید : 105
رسته : پیاده
نام مادر : زر افشان تسلیم بخش
شناسنامه شهادت
موضوع شهادت : جانباز
عملیات :
محل شهادت : بیمارستان شفا تهران
تاریخ شهادت : 1363/12/05
نحوه شهادت : شکنجه حزب بعث
شناسنامه تدفین
شهر : تسکا محله بخش : شهرستان : محمودآباد استان : مازندران
گلزار : تسکا محله تاریخ تدفین : آبادی :
محتویات
زندگی نامه
شهید در تاریخ 1346، ودر شهر محمودآباد چشم به جهان گشود.پدرش
عیسی ، قصاب و مادرش
زرافشان، خانه دار بود.
وی فرزند اول خانواده بود.
پدر شهید : به قرآن و مذهب علاقه داشت.
مادرشهید : همیشه نماز جماعت می رفت و در 6 سالگ ی شروع به خواندن قرآن کرد و کلاس قرآن می رفت.
منصور قنبر ی ،همرزم شهید:ایشان در خانواده ا ی مذهبی متولد شد. به نماز خیلی اهمیت می داد نماز جماعت و مجلس سوگوار ی اهل بیت به خصوص امام حسین را درج می نهاد بسیار زیاد. قبل این که عملیاتوالفجر 6 شروع شود. اهل نماز شب بود. علاقه ی زیادی به قرآن و نماز داشت.
قبل از مدرسه کلاس قرآن ی رفت.
سال پنجم ابتدایی مدرسه امام خمینی منطقه هراز محمودآباد . تا کلاس 11 درس خواند. رشته علوم انسانی . مدرسه شهید بهشتی محمودآباد
پدرشهید : به همه ی اهل خانه علاقه داشت. و با پدر و مادر رفتار خوبی داشت. مادرشهید : پسر با محبت و انسانی بود. با همه خوب بود. منصور قنبر ی - دوست و همرزم شهید : حرف ها ی ایشان به دوستان بسیارتأثیر می گذاشت و بسیار مهربان بود و الگو ی ما.
مادرشهید : در شب های قبل از انقلاب مبارزه میکرد، اعلامیه پخش می کرد، شب ها همیشه می گفت من می روم بخوابم اما نصف شب ها می رفت بیرون فعالیت می کرد.
مادرشهید : ا یشان24 ساعته در بسیج و سپاه بود. ایشان بار اول در سن 14 سالگی به جبهه رفت. سه ماه ی را در کردستان بود راهی جنگل و در تاریخ 28/11/62 از بسیج که محل اعزام نیروی زمینی بود، لشکر 25 کربلا
ایشان 17، 18 ماه ی در اسارت بود که موج گرفتگی داشت و قطع نخاع کرد. و ذهنش در اسارت توسط قرصی که داده بودند به او . بعد که از اسارت برگشت در بیمارستان شفا یحیی تهران بستری شد. در عراق اسیر بود.
سرانجام به خاطر همین شکنجه ها به شهادت رسید.
در گلزار شهدا ی توسکا محله محمودآباد دفن شد.
خاطرات
مادر شهید می گوید : برا ی من تعریف می کرد موقعی که من اسیر آن ها بودم هرچی به من اصرار می کردند که به مصاحبه جواب بده من جواب نمی دادم. زن عریان را پیش چشم من می گذاشتند و من می گفتم خدایا یا جان من را بگیر یا کار ی کن این زن را نبینم . می گفت: مامان بیهوش شدم وقتی چشمم باز کردم دیدم آن خانم نیست . فردای آن روز پیراهن تن من را میپوشید باز می گذاشت تن من، من پیراهن را می انداختم.
پدر شهید می گوید: به او گفتم می خواهم مغازه بخرم در مغازه کار کن گفت: نه، رفتیم مسجد برگشتیم گفت می خواهم جبهه بروم من گفتم: من می خواهم برایت مغازه بخرم در آن باش. گفت:« نه! ناموسم در خطر است.» راجع به ائمه گفت، از امام حسین گفت، گفتم تو از ائمه اطهار نگو ، این ها یک نور خدا یی هستند. در مورد حضرت علی
اکبر گفت من جلو ی حرفش را گرفتم، خدا گواه بود، ایستاد جلو ی من و گفت:« تو روز قیامت جواب حضرت فاطمه را چه می دهی ؟ »گفتم: من که خطا نکردم می گویم یک بار رفتی الان نرو پیش من کار کن. بعد در مورد حضرت علی
اکبر گفت، حضرت ابوالفضل، بعد راجع به قادر سلمانی گفت: قادر سلمانی روز قیامت دست حضرت زهرا را بگیرد و بگوید این که از ما نیست .من دیگه حرفی نزدم و سکوت کردم.
وصیت نامه
به شما عزیزان توصیه می کنم که مطیع امر رهبر باشید و از روحانیون متعهد پیروی کنید . در دفاع از میهن از هیچ چیز دریغ نکنید، چرا که دفاع از میهن دفاع از ناموس است و مرگ باعزت بهتر اززندگی با ذلت است. نماز اول وقت را فراموش نکرده ودر انجام فرائض دینی کوشا باشید. از خواهرانم می خواهم که در حفظ حجاب خود نهایت کوشش را داشته باشند که حجاب آنان کوبنده تر از خون شهیدان است.