شهید محمد حسین کلپی شالی: تفاوت بین نسخهها
Kheyri9803 (بحث | مشارکتها) (←وصایا) |
|||
سطر ۳۵: | سطر ۳۵: | ||
کلپی شالی ، محمدحسین : هفدهم شهریور [[۱۳۴۸]] ، در روستای شال از توابع شهر [[بوئین زهرا]] به دنیا آمد. پدرش رجبعلی ، کشاورز بود و مادرش دولت (فوت ۱۳۶۲) نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. به عنوان [[بسیجی]] در [[جبهه]] حضور یافت . سوم تیر [[۱۳۶۶]] ، در [[سردشت]] توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت [[ترکش]] به دست و پیشانی ، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. | کلپی شالی ، محمدحسین : هفدهم شهریور [[۱۳۴۸]] ، در روستای شال از توابع شهر [[بوئین زهرا]] به دنیا آمد. پدرش رجبعلی ، کشاورز بود و مادرش دولت (فوت ۱۳۶۲) نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. به عنوان [[بسیجی]] در [[جبهه]] حضور یافت . سوم تیر [[۱۳۶۶]] ، در [[سردشت]] توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت [[ترکش]] به دست و پیشانی ، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. | ||
− | == | + | ==وصیت نامه== |
[[شهید محمد حسین کلپی شالی ]] : با درود و سلام به ملت شهید پرور ایران، خصوصاً مردم شهید پرور «شال» و رزمندگان پرتوان؛ آری ، ای یاران و ای امت حزب الله! این آخرین پیامی است که در واپسین لحظات عُمْرم و در بهترین شرایط و در جبهه ی حق علیه کفر که می جنگیم، بر صفحه ی کا غذ می آورم و شاید هم وصیت نامه ای است که می نویسم ! امت مسلمان! همان گونه که ما در جبهه می جنگیم، شما نیز در جبهه ی داخلی با منافقین و جنود شیطان مبارزه کنید و با وحدت خود، مشت محکمی بر دهان یاوه گویان بزنید و پیرو اسلام و رهبر عظیم الشأن، خمینی عزیز باشید . پدر مهربانم! چون وظیفه ی هر مسلمانی است -که قبل از شهادت یا مرگ- وصیت نامه ی خویش را تنظیم کند، من نیز این چند سطر را با اشک چشم و آه دل و با قلم عشق و مُرکب خون و با عشق حسینی می نویسم، تا شاید فانوسی باشد برای رَه گم کردگان و سندی برای عاشقان خداوند. آری ، پدر! من آمدم تا به ندای «هل من ناصرٍ ینصرنی ؟» [[امام حسین]] (ع) -سالار شهیدان - لبیک گویم و کربلای امام حسین (ع) را با چشم خود در کربلای [[خوزستان]] ببینم . آری ، پدر! من آمدم تا با آمدنم بگویم : «ما اهل کوفه نیستیم؛ حسین (ع) تنها بماند!» من آمدم تا این حصار پُر ننگ و ذلت بعثی ها و این کاخ برافراشته شده به قیمت جان، مال و خون مظلومان [[عراق]] را با کمک یاران شب شکن، دَرهم شکنم و پرچم «لا اله الا الله» را در عراق به اهتزاز در آورم و صحن مطهر امام حسین (ع) را آب و جارو کنم و [[نماز جمعه]] را به امامت امام امت، روح خدا برگزار نمایم. آری ، ای امت حزب الله و شهید پرور شال! از شما تقاضا می کنم روحانیت و ولایت فقیه را تنها نگذارید و به سفارش های امام گوش کنید و کمک به جبهه های حق علیه باطل را فراموش نکنید . مادر عزیز و گرانمایه ام و ای کسی که مرا تربیت کردی و شیر پاک به دهانم گذاشتی ! تنها چیزی که می توانم بگویم این که: تمام وجودم، قلبم، روحم، خونم و اعضای بدنم از عشق لبریز است. ای پدرم! ناراحت نباش؛ چون فرزند، یک امانت است. امانتی که خدا به شما داده است و هر وقت اراده کند، از دست شما می رود؛ پس چه خوب است این امانت در راه خدا و اسلام داده شود و در راه میهن و دفاع از وطن اسلامی کُشته شود. برادران و خواهرانم! از شما می خواهم بچه های یتیم را نگه داری کنید؛ درس خود را بخوانید تا با درس خواندن خود مشت محکمی بر دهان یاوه گویان بزنید . یار حزب الله و انقلاب و اسلام باشید و در راه خدا گام بردارید . ۱ (۱۶۳۰۳۶۵) محمدحسین کلپی شالی ۲۰/۰۳/۱۳۶۶ | [[شهید محمد حسین کلپی شالی ]] : با درود و سلام به ملت شهید پرور ایران، خصوصاً مردم شهید پرور «شال» و رزمندگان پرتوان؛ آری ، ای یاران و ای امت حزب الله! این آخرین پیامی است که در واپسین لحظات عُمْرم و در بهترین شرایط و در جبهه ی حق علیه کفر که می جنگیم، بر صفحه ی کا غذ می آورم و شاید هم وصیت نامه ای است که می نویسم ! امت مسلمان! همان گونه که ما در جبهه می جنگیم، شما نیز در جبهه ی داخلی با منافقین و جنود شیطان مبارزه کنید و با وحدت خود، مشت محکمی بر دهان یاوه گویان بزنید و پیرو اسلام و رهبر عظیم الشأن، خمینی عزیز باشید . پدر مهربانم! چون وظیفه ی هر مسلمانی است -که قبل از شهادت یا مرگ- وصیت نامه ی خویش را تنظیم کند، من نیز این چند سطر را با اشک چشم و آه دل و با قلم عشق و مُرکب خون و با عشق حسینی می نویسم، تا شاید فانوسی باشد برای رَه گم کردگان و سندی برای عاشقان خداوند. آری ، پدر! من آمدم تا به ندای «هل من ناصرٍ ینصرنی ؟» [[امام حسین]] (ع) -سالار شهیدان - لبیک گویم و کربلای امام حسین (ع) را با چشم خود در کربلای [[خوزستان]] ببینم . آری ، پدر! من آمدم تا با آمدنم بگویم : «ما اهل کوفه نیستیم؛ حسین (ع) تنها بماند!» من آمدم تا این حصار پُر ننگ و ذلت بعثی ها و این کاخ برافراشته شده به قیمت جان، مال و خون مظلومان [[عراق]] را با کمک یاران شب شکن، دَرهم شکنم و پرچم «لا اله الا الله» را در عراق به اهتزاز در آورم و صحن مطهر امام حسین (ع) را آب و جارو کنم و [[نماز جمعه]] را به امامت امام امت، روح خدا برگزار نمایم. آری ، ای امت حزب الله و شهید پرور شال! از شما تقاضا می کنم روحانیت و ولایت فقیه را تنها نگذارید و به سفارش های امام گوش کنید و کمک به جبهه های حق علیه باطل را فراموش نکنید . مادر عزیز و گرانمایه ام و ای کسی که مرا تربیت کردی و شیر پاک به دهانم گذاشتی ! تنها چیزی که می توانم بگویم این که: تمام وجودم، قلبم، روحم، خونم و اعضای بدنم از عشق لبریز است. ای پدرم! ناراحت نباش؛ چون فرزند، یک امانت است. امانتی که خدا به شما داده است و هر وقت اراده کند، از دست شما می رود؛ پس چه خوب است این امانت در راه خدا و اسلام داده شود و در راه میهن و دفاع از وطن اسلامی کُشته شود. برادران و خواهرانم! از شما می خواهم بچه های یتیم را نگه داری کنید؛ درس خود را بخوانید تا با درس خواندن خود مشت محکمی بر دهان یاوه گویان بزنید . یار حزب الله و انقلاب و اسلام باشید و در راه خدا گام بردارید . ۱ (۱۶۳۰۳۶۵) محمدحسین کلپی شالی ۲۰/۰۳/۱۳۶۶ | ||
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2228 | http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2228 |
نسخهٔ ۱ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۳۹
محمد حسین کلپی شالی | |
---|---|
| |
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | بوئین زهرا، روستای شال 1348/06/17 |
شهادت | ایران، آذربایجان غربی، سردشت 1366/04/03 |
محل دفن | گلزار شهداى روستای شال |
سمتها | بسیجی |
تحصیلات | اول راهنمایی |
زندگي نامه
کلپی شالی ، محمدحسین : هفدهم شهریور ۱۳۴۸ ، در روستای شال از توابع شهر بوئین زهرا به دنیا آمد. پدرش رجبعلی ، کشاورز بود و مادرش دولت (فوت ۱۳۶۲) نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت . سوم تیر ۱۳۶۶ ، در سردشت توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به دست و پیشانی ، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
وصیت نامه
شهید محمد حسین کلپی شالی : با درود و سلام به ملت شهید پرور ایران، خصوصاً مردم شهید پرور «شال» و رزمندگان پرتوان؛ آری ، ای یاران و ای امت حزب الله! این آخرین پیامی است که در واپسین لحظات عُمْرم و در بهترین شرایط و در جبهه ی حق علیه کفر که می جنگیم، بر صفحه ی کا غذ می آورم و شاید هم وصیت نامه ای است که می نویسم ! امت مسلمان! همان گونه که ما در جبهه می جنگیم، شما نیز در جبهه ی داخلی با منافقین و جنود شیطان مبارزه کنید و با وحدت خود، مشت محکمی بر دهان یاوه گویان بزنید و پیرو اسلام و رهبر عظیم الشأن، خمینی عزیز باشید . پدر مهربانم! چون وظیفه ی هر مسلمانی است -که قبل از شهادت یا مرگ- وصیت نامه ی خویش را تنظیم کند، من نیز این چند سطر را با اشک چشم و آه دل و با قلم عشق و مُرکب خون و با عشق حسینی می نویسم، تا شاید فانوسی باشد برای رَه گم کردگان و سندی برای عاشقان خداوند. آری ، پدر! من آمدم تا به ندای «هل من ناصرٍ ینصرنی ؟» امام حسین (ع) -سالار شهیدان - لبیک گویم و کربلای امام حسین (ع) را با چشم خود در کربلای خوزستان ببینم . آری ، پدر! من آمدم تا با آمدنم بگویم : «ما اهل کوفه نیستیم؛ حسین (ع) تنها بماند!» من آمدم تا این حصار پُر ننگ و ذلت بعثی ها و این کاخ برافراشته شده به قیمت جان، مال و خون مظلومان عراق را با کمک یاران شب شکن، دَرهم شکنم و پرچم «لا اله الا الله» را در عراق به اهتزاز در آورم و صحن مطهر امام حسین (ع) را آب و جارو کنم و نماز جمعه را به امامت امام امت، روح خدا برگزار نمایم. آری ، ای امت حزب الله و شهید پرور شال! از شما تقاضا می کنم روحانیت و ولایت فقیه را تنها نگذارید و به سفارش های امام گوش کنید و کمک به جبهه های حق علیه باطل را فراموش نکنید . مادر عزیز و گرانمایه ام و ای کسی که مرا تربیت کردی و شیر پاک به دهانم گذاشتی ! تنها چیزی که می توانم بگویم این که: تمام وجودم، قلبم، روحم، خونم و اعضای بدنم از عشق لبریز است. ای پدرم! ناراحت نباش؛ چون فرزند، یک امانت است. امانتی که خدا به شما داده است و هر وقت اراده کند، از دست شما می رود؛ پس چه خوب است این امانت در راه خدا و اسلام داده شود و در راه میهن و دفاع از وطن اسلامی کُشته شود. برادران و خواهرانم! از شما می خواهم بچه های یتیم را نگه داری کنید؛ درس خود را بخوانید تا با درس خواندن خود مشت محکمی بر دهان یاوه گویان بزنید . یار حزب الله و انقلاب و اسلام باشید و در راه خدا گام بردارید . ۱ (۱۶۳۰۳۶۵) محمدحسین کلپی شالی ۲۰/۰۳/۱۳۶۶