شهید محمود اخلاقی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(وصیت نامه)
 
سطر ۱۱۸: سطر ۱۱۸:
 
محمود اخلاقی
 
محمود اخلاقی
  
66/ 9/ 27<ref>[http://%20http://www.3000shahid.ir/martyr/bio/128 منبع سايت ستاد کنگره بزرگداشت سه هزار شهيد استان سمنان]</ref>
+
66/ 9/ 27<ref>[http://http://www.3000shahid.ir/martyr/bio/128 منبع سايت ستاد کنگره بزرگداشت سه هزار شهيد استان سمنان]</ref>
 +
 
 
==پانویس==
 
==پانویس==
 
<references/>
 
<references/>

نسخهٔ کنونی تا ‏۱ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۱۱

محمود اخلاقی فرزند : عبدالمحمد متولد : 1335/01/24 در سمنان تحصیلات : فوق دیپلم تاهل : متاهل یگان: سپاه سمنان-لشکر17 علی ابن ابیطالب(ع) مدت حضور : 91ماه و 6روز مسئولیت : معاون عملیات لشکر 17 علی بن ابی طالب(ع) نوع عضویت : بسیج نوع شغل : معلم تاریخ شهادت : 1367/05/05 محل شهادت : اسلام آباد غرب عملیات : مرصاد محل دفن : سمنان امام زاده یحیی


زندگینامه

فرمانده واحد اطلاعات وعملیات لشکر 17علی ابن ابی طالب (ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)

سر به آسمان بلند کرد و گفت :خدایا ،قطعنامه هم پذیرفته شد و جنگ هم رو به اتمام ؛ولی ما هنوز زنده مانده ایم !خدایا !بدنم دیگر جای تر کش خوردن ندارد و از طرفی روی برگشت به شهر خود را ندارم .من چگونه به شهرم بر گردم و چگونه به چشمان پدران ، مادران ، همسران و فرزندان شهید نگاه کنم .خدایا ماندن پس از جنگ را بر من حرام گردان !!

این سخنان را از زبان معلمی بی نام و نشان ،گمنام و بسیجی مخلصی بود که پس از سالها حضور در جبهه به آرزویش نرسیده بود .

«محمود اخلاقی» در سال 1335 در شهر «سمنان» و در خانواده مذهبی که سرشار از معنویت و عشق به ائمه اطهار علیهم السلام بود ،متولد شد .در کار کشاورزی به پدر و در کارهای منزل به مادر کمک می کرد .

بعد از اخذ دیپلم توانست در رشته طراحی ،در دانشگاه سمنان به مدرک فوق دیپلم دست یابد و با لطافت روحی خود در روستای« چاشم» به شغل معلمی مشغول شود .

قبل از طلوع جاودانه خورشیدآزادی ،یعنی از سال 1352 ه ش فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد .در سال 1356 فعالیتهای او در دانشگاه دو چندان شد. برای اینکه از هجوم نیروهای ساواک در امان بماند گاه از پشت بام وارد منزل می شد و شبها در باغ پدری اش به سر می برد .بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ،ضد انقلاب کردستان را پناهگاه خود کرده بود تا از آن نقطه انقلاب را تهدید کند.

« محمود »مشتاقانه به آن دیار شتافت تا در وادی عشق ،غرور آفرین باشد .او یک بسیجی بی نشان و گمنام بود .شجاعت ،تقوا و نظم زیبنده قامت دلاورش و نور اخلاص تجلی چهره با وقار و سر شار از طماونینه اش بود .مرد خدا بود و مهربانی در نگاهش موج می زد .زندگی ساده اش چشمگیر و قابل توجه بود .در سال 1359 همراه زندگی خود را یافت و به سنت رسول الله (ص)ارج نهاد و از این ازدواج دو پسر ویک دختر به یادگار مانده است .

در نگاهش عشق و ارادت به امام موج می زد .در وصیت نامه اش از دوستان و آشنایان خواسته است تا فرمان امام (ره) را از دل و جان ارج نهند و گوش به فرمان او باشند .

سال 1366 به جمع دلاور مردان سپاه پیوست .ارتفاعات قلاویزان و مقر دهکده چنگول در مهران ،به این فرمانده دلاور گردان موسی بن جعفر افتخار می کرد و از نزدیک شاهد رشادت های او بود .

به جهت مدیریت و لیاقت ،از فر ماندهی گردان تا فرماندهی تیپ را پشت سر گذاشت .او ازبرجسته ترین فرماندهان منطقه شلمچه بود و به عنوان یک الگو ،در دل رزمندگان لشگر 17 علی بن ابیطالب (علیه السلام )جا گرفته بود .

تعدادی از دانش آموزان حاج محمود در گردان او بودند .این فرمانده دلاور علاوه بر امور فرماندهی در خط برای آنان کلاس درسی تشکیل داده بود .

این عزیزان به وجود فرمانده و دبیر ریاضی خود افتخار می کردند و خاطرات سبز حاج محمود برایشان به یادگار مانده است .کار کشتگی و استعداد او در امور نظامی سر آمد بود .او به پیکر های جا مانده شهیدان در معر که جنگ اهمیت زیادی می داد و تا حد ممکن برای انتقال آنان به پشت خط تلاش می کرد .در عملیات کربلای 1 وقتی یکی از چشمهایش را خالصانه تقدیم در گاه دوست کرد ؛ذکر «یا مهدی »بر لبانش جاری بود . هنوز بانگ «یا مهدی »گفتنش در گوش همرزمانش طنین انداز است و تداعی کننده آن لحظه های لبریز از عشق و ایثار .

در عملیات بدر به راحتی با زخم گلوله در ناحیه پا کنار آمد اما حاضر به ترک منطقه نشد.در عملیات بستان نیز شاهد زخمی بود که عاشقانه به جان خرید و کربلای 5 از پیکر سوخته و ورم کرده حاجی خبر داد .او وقتی چهره غمگین اطرا فیان را می بیند می گوید :مرگ در راه خدا افتخار است ! اینها گواهی است بر ایثار و فداکاری او .از این که در جنگ شهید نشده بود بسیار غمگین بود تا این که خدا سوز ناله های عاشقانه اش را پسندید و فرصتی دیگر پیش آورد تا او نیز آسمانی شود .

تاریخ 3/5/1367 بود که منافقین کور دل از غرب کشور وارد مرزهای اسلامی شده ، ناجوانمردانه به جنگ با ملت ایران پرداختند .در تاریخ 7/5/1367 خدا!حاج محمود را فرا خواند تا او نیز در جوار فرشتگان زمینی در لامکان ماوی گزیند ومزد سالها تلاش و مجاهدتش را بگیرد .

اواز در گیری های اولیه در کردستان که از اولین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 شروع شد تا پذیرش قطعنامه 598 و بر قراری آتش بس بین ایران و عراق در سال 1367 به صورت مستمر در جبهه های جنوب و غرب کشورحضور داشت .از سال 1358 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و به عنوان معاون و بعد فرمانده گروهان در کامیاران ،تکاب ،گیلانغرب و جای جای خاک مقدس ایران بزرگ حماسه های زیادی آفرید .

در سال 1364 به فرماندهی محور سوم لشگر 17 علی ابن ابی طالب (ع)منصوب شد و در سال 1367 قائم مقام فرماندهی این لشکر شد .

او در طول حضورش در جبهه های جنگ ،چندین بار مجروح شد که این مجروحیت ها 55/0 از توان جسمی او را گرفت .

شهید اخلاقی با شرکت در عملیات آزاد سازی بستان ،بدر ،کربلای 5و...عملا درس شجاعت و آزادگی را به دانش آموزانش آموخت.

یکی از همرزمان شهید اخلاقی در مورد خوابی که او قبل از شهادتش دیده بود ،چنین نقل می کند: نشسته بودیم که حاج محمود گفت :خواب عجیبی دیدم .خواب دیدم منافقین حمله کرده بودند ،دارشتند ما را محاصره می کردند ،تعداد رزمنده های ما هم خیلی کم بود .چند نفری بسیج شده بودیم که نیرو جمع کنیم .نیرو های دشمن آنقدر نزدیک شده بودند که سینه ام به سینه شان می خورد .این آخرین اعزام من است. ،من این دفعه شهید

می شوم .به او گفتیم :حاجی از این حرفها نزن ،نیروها به فرمانده با تجربه ای مثل شما نیاز دارند .آرام و مطمئن گفت :نه این خواب صد در صد تعبیر می شود .

یکی دیگر از همرزمان و همراهان او در عملیات مرصاد شرح شهادت او را چنین نقل می کند: نماز را خواندیم و راه افتادیم .حاج «محمود »وبرادران، خالصی ، ملاح و قنبری جلو نشسته بودند ،من وبرادران سیادت و سلامی هم عقب نشسته بودیم. عملیات مرصاد تمام شده بود و ما برای باز دید از منطقه رفته بودیم .داشتیم خرابی هایی را که منافقین به بار آورده بودند ،تماشا می کردیم .

هنوز از شهر خیلی دور نشده بودیم گرم صحبت بودیم که یک دفعه صدای انفجارشدیدی بلند شد .یک گلوله آرپی جی خورده بود جلو تویوتا .ماشین با تکانهای شدید جلو می رفت و چرخهای جلو افتاد داخل یک گودال .

در همان لحظه اول خالصی ، مداح و قنبری شهید شدند .حاجی خودش را از در سمت راننده بیرون کشید .با اینکه به شدت از او خون می رفت ،می خواست منافقین را که موشک زده بودند پیدا کند .هنوز چند قدمی از ماشین دور نشده بود که صدای تیر بار منافقین بلند شد .وقتی با لای سرش رسیدم هنوز زنده بود ولی قبل از آنکه اورژانس برسد به آرزوی دیرینه خود رسید .

به این ترتیب «محمود اخلاقی» در چهارم مرداد ماه سال 1367 به شهادت رسید


خاطرات

سید محمد تقی شاه چراغی:

آشنایی من با حاج محمود اخلاقی بر می گردد به سال 1358 و زمانی که سپاه در شهرستان سمنان تشکیل شد و خوب از همان زمان هم به عضویت سپاه در آمدیم و می شود گفت ورود ما به سپاه همزمان بود با ورود ایشان.از همان زمان ارتباط و شرایط سال 58 باعث شده بود که این ارتباطات قوت پیدا کند و از همان زمان ،سال 58 به عنوان دو دوست صمیمی با شهید اخلاقی آشنایی ما شروع شد و تا زمان شهادتش هم ادامه داشت .شهید اخلاقی با توجه به اینکه تحصیل کرده دانشگاه بود در قبل از انقلاب البته تا مقطع کاردانی بیشتر نخواند. آموزشی عالی خود سمنان که آن زمان به اسم تکنولوژی معروف بود محل تحصیل ایشان بود. از فعالیت های ایشان حضور خیلی فعالی در بر نامه های انقلاب اسلامی بود و اطلاعات مختلف را در اختیار مسئولین جنگ قرار می دادند تا اینکه مسئولین جنگ بتوانند تصمیم گیری کنند. درعملیات گیلان غرب از برکت شناسایی های این عزیزان عملیاتی شد که قله ی چرمیان به دست سپاه اسلام افتاد و همچنین تنگه حاجیان که از لحاظ استراتژیک بسیار تنگه مهمی بود. این تنگه متصل بود به سر پل ذهاب و این مسیر مسدود شده بود. از ابتدای شروع جنگ مدتی گذشته بود و منطقه به دست عراق مسدود شده بود و هیچگونه ترددی صورت نمی گرفت. با همت و تلاش این دوستان که شناسایی دقیقی از دشمن به دست آوردند ،عملیات بسیار جالبی شد و منطقه توسط سربازان امام زمان و نیروهای مخلص بسیجی و سپاهی و ارتشی آزاد شد و به دست نیروهای اسلام افتاد و آن منطقه استراتژیک آزاد شد.

شهید اخلاقی همانند دیگر شهدای ما به نماز های اول وقت و به نماز جمعه و جماعت تاکید داشت. حتی اگر ما روزهایی را مرخصی بودیم مثلا در اندیمشک بودیم یا دزفول یا اهواز، ایشان تاکید داشتند که ما به نماز جمعه برویم و به نماز اول وقت بسیار تاکید داشتند .ایشان روح بسیار بلندی داشتند . در جمع بسیجی ها اگر از قبل شهید اخلاقی را نمی شناختی نمی شد تشخیص داد که ایشان فرمانده است یا بسیجی. چون ایشان با بچه ها بود و خدای نا کرده اهل تجمل طلبی و منیت اصلا نبود. یعنی واقعا یک نیروی خاکی و پر تلاش و پرتحرک و دوست داشتنی و زبانزد اکثر بچه ها یی بود که در سمنان و زنجان و آنهایی که ایشان را می شناختند، بود. ایشان توجه زیادی به نماز های مستحبی و دعاها داشتند و معتقد بود که این مسائل معنوی انسان است که باعث پیروزی و موفقیت ها در جنگ می شود. این بود که ایشان توجه خاصی داشت. در گردانهایی که تحت امر ایشان بودند در مقاطعی که فرماندهی گردان را به عهده داشتند ، بسیار تاکید داشت که مراسم عبادی ،دعای توسل ،زیارت عاشورا ،دعای کمیل و مانند اینها بر گزار شود و من یادم نمی رود که وقتی مراجعه می کردی در یک اتاق می دیدی که یا توی سنگری که برادران بودند می دیدی که از از 10- 15 تا از آنها 10 -12 تا از آنها دارند نماز شب می خوانند و شهید اخلاقی هم بین این جماعت بود . عجیب تاکید داشت روی مسائل عبادی و مسائل معنوی و بسیار هم کار می کرد روی این مسائل .

اوقات فراغت با آن چیزی که در ذهن ما است، نه ایشان دائما در تلاش بودند. اگر به هر حال در منطقه ای بودند تلاش می کردند ببینند موقعیت دشمن کجاست و موقعیت خودشان کجاست. به چه آموزش هایی نیاز دارند و سعی می کردند نیروهای خودشان را آماده نگه دارند و نیروها را سازماندهی می کردند و به هر نیرویی آموزشهای خودش را می داد که آن ابزاری که در دستشان بود، بهترین کارایی را داشته باشد . ایشان کسی نبودند که دنبال تفریح و استراحت باشند. وقتی در مقاطعی که خدمتتان عرض کردم که فرمانده گردان بودند و مسئول محور منطقه شدند که چند گردان عملیاتی تحت امر ایشان بودند و برای گردانها برنامه ریزی می کردند که کدام گردان برای عملیات از کدام جناح وارد شود .طرح ریزی عملیاتی را داشتند و در مقطعی هم ایشان مسئول عملیات لشگر 17 (علی ابن ابی طالب بودند )طرح ریزی عملیات را داشتند و ایشان از تلاشها و کوشش های فراوانی که داشتند باعث شده بود که مورد توجه مسئولین جنگ قرار بگیرند و این که شهید زین الدین به ایشان خیلی علاقه داشت. من یادم هست وقتی نیرویی اعزام می شد ،نیرویی را می خواستند و از برادران سپاه را می خواستند جایی بگذارند و مسئولیتی بدهند با ایشان مشورت می کردند و سعی می کردند نظر ایشان را اعمال کنند .در رابطه با دادن مسئولیت به آن فرد بعد ایشان همان طور که در مورد مسائل جنگ و اینها ساعی بود در مسائل پشت جبهه یعنی شهرمان بسیار حساس بود ند. اگر منافقین تحرکی داشتند ایشان مد نظر داشتند و بچه ها را تشویق می کردند و وقتی خودشان در داخل شهر حضور داشتند و می دیدند که ما از طرفی مشکل جنگ را داریم و از طرف دیگر مشکل منافقین که در پی اغفال جوانان ما هستند، یک تحرکاتی هم در سطح شهر داشتند. کتابخانه ای منافقین داشتند در میدان منوچهری که الان میدان هفت تیر است. آنجا تعدادی جمع می شدند کتاب هایشان را می آوردند و جوانها را اغفال می کردند و بحث می کردند با یک سری جوانهای نا پخته و اینها را اغفال می کردند و ایشان در یک سری مقاطعی که پشت جبهه بودند بر خورد می کردند و یک نمونه اش کتابخانه حزب توده ای را که در بازار بود اصلا ایشان بستند .ایشان می گفتند ما به هر حال باید به اصطلاح منطقه عقبه را که شهرستانهای خودمان است سالم نگه داریم تا جوانها استقبال کنند و بیایند و کمک کنند تا ما بتوانیم جنگ را با موفقیت پیش ببریم .

به هر حال ایشان از نیروهایی بودند که اگر چند روزی هم به شهر می آمدند برای استراحت و مرخصی اینجا هم بر نامه ریزی داشتند و کار می کردند و سعی می کردند تجمع برادران حزب الله را نگه دارند .

ایشان در شرایط سخت و بحرانی روح بلندی داشتند. من یادم نمی رود که دشمن وقتی دفاع متحرک خودش را شروع کرده بود و در هر منطقه ای پیشرفت های خودش را آغاز کرده بود .در منطقه فکه من یادم هست زمانی که بسیاری از دوستان ارتشی به دلیل مشکلاتی که درآن مقطع بود وتحرکات عراق که با حمایت بی حدواندازه آمریکا ،اروپا ،کشورهای عربی ودیگر کشورها آغاز شده بود وخب موفق شده بود مناطقی را هم باز پس بگیرد، حالت نا امیدی ویاس داشتند و ایشان با آن روح بلندی که داشت ایستاد و با کلی بحث و گفتگو با آنها که چند نفری از نیروهای سپاه بودیم ما را کنار دست ارتشی ها گذاشت که آنها از ما روحیه بگیرند .

ایشان خستگی برایشان معنا نداشت ،در بعضی عملیات ها شاید ایشان در عرض 24 ساعت 2 ساعت می خوابیدند .

هر جایی که ایشان می رفت اگر قرار بود عملیاتی صورت گیرد با برادران در تماس بود .ایشان مقا طعی که قرار بود عملیات شود یک ماه قبل دیگران را باخبر می کرد و بسیجیهای سمنان استقبال می کردند و در آن منطقه دست گردانها و فرماندهان جنگ را می گرفتند تا عملیات به خوبی انجام شود .

ایشان تابع محض ولایت فقیه بودند . مسئله جنگ را یک واجب می دانستند . حالا ما برای خودمان عنوان می کنیم که مسئله جنگ واجب کفایی است یک تعداد که بروند از دیگران ساقط است ولی ایشان می گفتند: چون ما از ابتدا از سابقین بودیم و از در گیری کردستان قبل از شروع جنگ تحمیلی در منطقه بودیم و آشنا بودیم با سلاحهای جنگی .ما به عنوان متولیان تشکیلات مقدس جنگ هستیم، نباید میدان را خالی کنیم . تا آخرین قطره خون خود ایستادند .

من یکی از افرادی بودم که روز شهادت ایشان با هم بودیم. در یک ماشین بودیم در منطقه اسلام آباد که عملیات شده بود. ما جهت شناسایی دشمن برای اینکه بدانیم دشمن تا کجا پیش رفته در جاده مورد اصابت آر پی جی و تیر بار دشمن قرار گرفتیم که برادر اخلاقی و شهید بزرگوار مداح از جمله شهدایی بودند که در آن بر خورد به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و کم سعادتی ما بود که مجروح شدیم و بعد از مدتی مداوا خوب شدیم و در خدمت دوستان هستیم ولی اینها کسانی هستند که ما در فکر بودیم که اینها بعد از جنگ می خواهند چکار کنند . قطعنامه هم که پذیرفته شده بود و ما خودمان می گفتیم که از جمله افرادی بودیم که کوتاهی داشتیم در عباداتمان که پذیرفته نشدیم و این دوستان عزیز ما پذیرفته شدند و سبقت گرفتند .آن روزها صحبت این بود که جنگ که تمام شد و هجوم منافقین هم دفع شد جهت شناسایی دشمن و زدن آخرین ضربه ها به دشمن می رفتیم که خودروی ما مورد اصابت دشمن قرار گرفت و این برادرا ن به آرزوی دیرینه خودشان که شهادت در راه خدا بود رسیدند .

برخورد ایشان با دیگران بسیار متین و دوستانه بود ایشان وقتی در جمع بسیجیان بودند تشخیص داده نمی شد که ایشان فرمانده است و بسیار اتفاق افتاده که در جمع بسیجیان که بودیم در شرایطی بود که ایشان مسئول عملیات لشگر علی ابن ابی طالب(ع) بود. در آن زمان آمده بود به کمک تیپ12که در مرخصی بود و برادرشان مرحوم شده بود .

در حین مرخصی بود که آمده بود و می گفت که با برادران تیپ 12 هستم و بعد می روم لشگر .در آن زمان بود که به درجه رفیع شهادت نائل آمد. اصلا نه انگار که فرمانده عملیات لشگر هستند ،آمده بودند مسئولیت طرح عملیات تیپ 12قائم را به عهده گرفته بودند.من یادم هست که سردار احمدی برای بچه ها صحبت کرد و از نظرات ایشان در رابطه با ضربه زدن به مزدوران منافق در آن منطقه صحبت کرد و ایشان نظرات خود را ارائه داد . بسیار خودمانی و نیروی دوست داشتنی بود و همین خصلت های خوبشان بود که باعث شد در این دنیا عرصه برایشان تنگ باشد و به درجه رفیع شهادت نائل شود.

ایشان در عملیات کربلای 5 در زمانی که مسئول طرح عملیات لشگر 17 بود با تعدادی از برادران طرح و عملیات و اطلاعات بود .برای هدایت نیروها و تصمیم گیری ادامه عملیات ایشان در سنگری بود. من به اتفاق چند تن از دوستان همشهری و اطلاعات و عملیات چند لحظه خدمت ایشان بودیم. من به ایشان گفتم : این سنگر در دید دشمن است شما حداقل مقداری بکشید عقب. ایشان گفت: مگر جان من عزیزتراز جان آن بسیجی است که در کنار من دارد می جنگد .چون هنوز در منطقه در گیری بود ما هنوز چند قدمی رد نشده بودیم که یک گلوله مستقیم خورد روی سنگر که من گفتم حاج محمود شهید شد. سنگر خراب شد ،طوری بود که آتش گرفته بود. ما چون یک مقدار فاصله داشتیم آتش هم زیاد بود. از طرفی یکی از همراهانمان مجروح شده بود مجبور شدیم عقب بکشیم و بر گردیم. گفتند حاج محمود را بردند عقب. وقتی من رفتم دیدم ایشان را در بیمارستان بستری کرده بودند و تر کش های زیادی خورده بود . اصلا امید نداشتیم او خوب شود. چشمش را از دست داده بود .تر کشهای زیادی در بدنش بود اما با همان روحیه و بر خورد ی که در سنگر با ما کرده بود با همان برخورد خبر از منطقه گرفت و پرسید: تنگه بوارین آزاد شد ؟آن مقری که دشمن داشت چه کسانی به آن زدند و از ما اطلاعات جنگی طلب می کرد. ایشان سراغ از منطقه جنگی می گرفت این نشان از روح بلند و درایت و بینش خاصی بود که نسبت به مسائل جنگ و انقلاب داشت . ایشان می گفت : ما باید جنگ را به یک نقطه ای برسانیم که انشاءالله قلب امام را شاد کنیم و پیروزی های پی در پی و شکست دشمنان و...

ایشان روح بلندی داشت در مسائل جنگ ،تا اینکه چند روزی که بعد از پذیرفتن قطعنامه که عملیات مرصاد پیش آمد و منافقین حمله کردند، ایشان در آن زمان بسیار در فکر بودند و با اینکه ایشان اهل شوخی بود دائما توی فکر بود و البته چون تصمیم ،تصمیم ولایت بود منشاءولایت پذیرفته بودند آن را، ایشان هم می گفت که ما تابع هستیم. ولی من می دیدم که ایشان بسیار غمناک است و انگار که ایشان را در قفس کرده باشند. به همان صورت بود که ایشان به آرزوی دیرینه خودشان رسیدند و من امید وارم که خداوند ما را از رهروان راه این شهدا قرار دهد و ما را از شفاعت آنها محروم نکند و امید وارم و همه امید ما به این است که چند وقتی را که با این عزیزان بودیم گر چه اعتقاد به این داریم که ما واقعا خودمان مشکل داشتیم و از جهت روحی و معنوی مشکل داشتیم که مانده ایم و امید وارم که از ادامه دهندگان راه این عزیزان باشیم.

  • سید اسماعیل سیادت:

از سال 59 13با شهید اخلاقی آشنا شدم از ابتدای ورودم به سپاه و از اینکه با شروع جنگ تحمیلی با اعزامی که به منطقه عملیاتی گیلان غرب شدیم و در خدمت شهید اخلاقی و دیگر دوستان بودیم. از آنجا با شهید اخلاقی آشنا شدم و شهید محب شاهدین ، که بعد ها به درجه رفیع شهادت نائل آمدند .اینها واقعا افق بسیار بالایی را می دیدند . با آن شناخت و دیدگاه و بینشی که داشتند. لذا ایشان به این اکتفا نمی کرد که فقط در یک خط ،پدافندی و یا اینکه در یک مدت سه ماهی برویم ماموریت و در خط پدافندی باشیم و یک عملیاتی را انجام دهیم . اینها یک گروه شناسایی در شهرستان گیلان غرب به فرماندهی شهید الله کرم برادرسردار شهید الله کرم تشکیل داده بودند. اینها خودشان را به آن گروه رساندند و سازماندهی شدند و به عقبه های دشمن می رفتند و برای شنا سایی استعدادهای دشمن و اینکه عقبه دشمن چه خبر است و نیرو و استعداد دشمن به چه اندازه است .برای شناسایی می رفتند و گویا یک بار تا خانقین عراق هم پیش روی کرده بودند و بر گشته بودند و اطلاعات دقیقی را از استعداد دشمن و اینکه دشمن تحرکاتش در این منطقه وسیع در کدام نقطه بیشتر است و در کدام نقطه کمتر و در کدام نقطه ما می توانیم به دشمن ضربه وارد کنیم .

شهید اخلاقی با روحیاتی که داشت ایشان یک سری از موارد را تحمل نمی کرد .آدم خیلی رکی بود و با صراحت حرفش را می زد .به خاطر همین در بعضی جاها مورد

بی مهری قرار می گرفت ولی با توجه به روحیاتی که داشت و تواضعی که داشت،تحمل می کرد. ما اگر بودیم این تهاجماتی که می شد زود می بریدیم ولی ایشان ایستاد و صبر کرد .من فکر نمی کنم در مجموع بچه ها استان کسی نباشد که به اندازه ایشان حضور مداوم در جبهه داشته باشد .

شهید اخلاقی شاخص ترین چهره جنگ ما از استان بود و بهترین فرمانده بود . بقیه نیرو ها هم ویژگی هایی داشتند اما هیچ کدام شهید اخلاقی نمی شوند یعنی بر داشت مان این است که شهید اخلاقی باز یک رده بالاتر از دیگران بود و این توفیقی بود که در شخصیت شهید اخلاقی وجود داشت و نهایتا ختم به شهادت شد ،امید وارم که خدا کمک کند که ما بتوانیم راهشان را ادامه دهیم .


وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم

انالله وانا الیه راجعون با سلام و درود به آقا امام زمان و نایب برحقش امام خمینی و قائم مقام رهبری آیت الله منتظری. خدایا تو خود شاهد بودی که فقط برای رضای تو و دفاع از اسلام، جبهه رفته ام. از تمام دوستان و آشنایان می خواهم گوش به فرمان امام امت باشند. از پدر و مادر و برادران و خواهران و دوستان و همچنین از همسرم می خواهم که اگر از اینجانب بدی دیده اند مرا ببخشند و از همسرم می خواهم که از فرزندانم خوب مواظبت کند و آنها را خوب تربیت کند. مدت ده سال روزه و پنج سال نماز برای اینجانب بگیرید، مقدار پولی که از برادرم، احمدآقا، طلب دارم، هر موقع در توان ایشان بود به همسرم بپردازد. برای نماز و روزه ام یا ماشین اینجانب را بفروشید، یا اینکه احمدآقا اگر توانست پول تهیه کند، بدهید و بدهکاری که دارم در دفتر نوشته شده که همسرم در جریان می باشد. در آخر از خداوند متعال خواستارم که گناهانم را ببخشد.

« والسلام »

محمود اخلاقی

66/ 9/ 27[۱]

پانویس

  1. منبع سايت ستاد کنگره بزرگداشت سه هزار شهيد استان سمنان

رده‌ها