شهید حمیدرضا قوهستانی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(خاطرات شهید)
(خاطرات شهید)
 
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده)
سطر ۶: سطر ۶:
 
در سن هجده سالگی راهی خدمت سربازی گرديد و سه ماه آموزشی را در کرمان گذراند. پس از آن به غرب کشور انتقال یافت و مدت هفت ماه را در پیرانشهر خدمت نمود. سرانجام در کوه های قمرچین شهر پیرانشهر بر اثر بی احتیاطی یکی از دوستانش در تاريخ 1370/11/12 به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکر پاک و مطهرش طی مراسم باشکوهی در گلزار شهدای شده به خاک سپرده شد.
 
در سن هجده سالگی راهی خدمت سربازی گرديد و سه ماه آموزشی را در کرمان گذراند. پس از آن به غرب کشور انتقال یافت و مدت هفت ماه را در پیرانشهر خدمت نمود. سرانجام در کوه های قمرچین شهر پیرانشهر بر اثر بی احتیاطی یکی از دوستانش در تاريخ 1370/11/12 به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکر پاک و مطهرش طی مراسم باشکوهی در گلزار شهدای شده به خاک سپرده شد.
  
==خاطرات شهید==
+
==خاطرات==
===مادر شهید:===
+
*مادر شهید
 
با این که چند سالی از جنگ تحمیلی ایران و عراق می گذشت حميدرضا آرزو داشت تا مثل جوان هایی که جانشان را در راه دفاع از میهن اسلامی فدا کردند و به شهادت رسیدند، شهید شود.
 
با این که چند سالی از جنگ تحمیلی ایران و عراق می گذشت حميدرضا آرزو داشت تا مثل جوان هایی که جانشان را در راه دفاع از میهن اسلامی فدا کردند و به شهادت رسیدند، شهید شود.
 
او نگاهی به عکس یکی از اقواممان که در سال 1359 در اوایل جنگ شهید شده بود می کرد و می گفت: چه سعادتی داشتی، خوشا به حالت، ای کاش که من هم به شهادت می رسیدم و با افتخار به خاک سپرده می شدم.
 
او نگاهی به عکس یکی از اقواممان که در سال 1359 در اوایل جنگ شهید شده بود می کرد و می گفت: چه سعادتی داشتی، خوشا به حالت، ای کاش که من هم به شهادت می رسیدم و با افتخار به خاک سپرده می شدم.
 
وقتی این را می گفت می گفتم: مادر، جنگ چندین سال هست که تمام شده این چه آرزویی هست که داری؟ می خندید و می گفت: مادر! تو نگران من نباش من از خداوند شهادت را می خواهم و می دانم که او مرا به آرزویم می رساند.
 
وقتی این را می گفت می گفتم: مادر، جنگ چندین سال هست که تمام شده این چه آرزویی هست که داری؟ می خندید و می گفت: مادر! تو نگران من نباش من از خداوند شهادت را می خواهم و می دانم که او مرا به آرزویم می رساند.
 
حرف او را نمی فهمیدم می خندیدم و می گفتم: ان شاء الله دیگر جنگی پیش نمی آید و تو هم سالم خواهی بود. تا این که در سن 18 سالگی به خدمت سربازی رفت، سه ماه آموزشی خود را در کرمان گذراند و بعد از آن خدمتش را در کوه های پیرانشهر آغاز کرد. هفت ماه از خدمتش را گذرانده بود که بر اثر بی احتیاطی یکی از دوستانش در تاريخ 1370/11/12 به شهادت رسید.
 
حرف او را نمی فهمیدم می خندیدم و می گفتم: ان شاء الله دیگر جنگی پیش نمی آید و تو هم سالم خواهی بود. تا این که در سن 18 سالگی به خدمت سربازی رفت، سه ماه آموزشی خود را در کرمان گذراند و بعد از آن خدمتش را در کوه های پیرانشهر آغاز کرد. هفت ماه از خدمتش را گذرانده بود که بر اثر بی احتیاطی یکی از دوستانش در تاريخ 1370/11/12 به شهادت رسید.
باورم نمی شد ولی حمیدرضا به آرزوی خود رسید، هرگاه به یاد حرف های او می افتم با خود می گویم: حمیدرضا آن قدر شهادت را دوست داشت که بالاخره خداوند او را به آرزویش رساند.
+
باورم نمی شد ولی حمیدرضا به آرزوی خود رسید، هرگاه به یاد حرف های او می افتم با خود می گویم: حمیدرضا آن قدر شهادت را دوست داشت که بالاخره خداوند او را به آرزویش رساند<ref>سایت شهدای نویدشاهد</ref>
  
 
+
==پانویس==
منبع:سایت نویدشاهد
+
<references />

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۳ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۵۰

شهید حمیدرضا قوهستانی

زندگینامه

شهید حمید رضا قوهستانی فرزند خلیل در تاريخ 1351/07/01 در روستایش شده، یکی از توابع شهرستان فسا دیده به جهان گشود. در خانواده ای متدین و معتقد به انجام فرامین اسلامی، پرورش یافت. مادرش در تربیت فرزندان دلسوز و مهربان، و پدرش فداکار و مسئولیت پذیر بود و پدرش از راه دامداری به تأمین هزینه خانواده می پرداخت. در شش سالگی به دبستان راه یافت و تا سوم ابتدایی درس خواند، سپس به کمک و ياري پدرش شتافت و به دامداری پرداخت. او فردی ساده و کم رو بود، برای پدر و مادرش احترام خاصی قائل بود، به نمازش اهمیت می داد و همیشه نمازش را اول وقت به جا می آورد. در زمان اوج گیری انقلاب در تظاهرات و مجالس مذهبی که تشکیل می شد، به طور دائم حضور داشت. پس از پیروزی انقلاب به عضویت بسیج در آمد و يكي از اعضاء فعال بسیج شد، او فردی شایسته، عاشق انقلاب و میهن بود، همیشه خنده بر لب داشت و دست مستضعفان و بیچارگان را تا حد توان می گرفت و به آن ها کمک می کرد. در سن هجده سالگی راهی خدمت سربازی گرديد و سه ماه آموزشی را در کرمان گذراند. پس از آن به غرب کشور انتقال یافت و مدت هفت ماه را در پیرانشهر خدمت نمود. سرانجام در کوه های قمرچین شهر پیرانشهر بر اثر بی احتیاطی یکی از دوستانش در تاريخ 1370/11/12 به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکر پاک و مطهرش طی مراسم باشکوهی در گلزار شهدای شده به خاک سپرده شد.

خاطرات

  • مادر شهید

با این که چند سالی از جنگ تحمیلی ایران و عراق می گذشت حميدرضا آرزو داشت تا مثل جوان هایی که جانشان را در راه دفاع از میهن اسلامی فدا کردند و به شهادت رسیدند، شهید شود. او نگاهی به عکس یکی از اقواممان که در سال 1359 در اوایل جنگ شهید شده بود می کرد و می گفت: چه سعادتی داشتی، خوشا به حالت، ای کاش که من هم به شهادت می رسیدم و با افتخار به خاک سپرده می شدم. وقتی این را می گفت می گفتم: مادر، جنگ چندین سال هست که تمام شده این چه آرزویی هست که داری؟ می خندید و می گفت: مادر! تو نگران من نباش من از خداوند شهادت را می خواهم و می دانم که او مرا به آرزویم می رساند. حرف او را نمی فهمیدم می خندیدم و می گفتم: ان شاء الله دیگر جنگی پیش نمی آید و تو هم سالم خواهی بود. تا این که در سن 18 سالگی به خدمت سربازی رفت، سه ماه آموزشی خود را در کرمان گذراند و بعد از آن خدمتش را در کوه های پیرانشهر آغاز کرد. هفت ماه از خدمتش را گذرانده بود که بر اثر بی احتیاطی یکی از دوستانش در تاريخ 1370/11/12 به شهادت رسید. باورم نمی شد ولی حمیدرضا به آرزوی خود رسید، هرگاه به یاد حرف های او می افتم با خود می گویم: حمیدرضا آن قدر شهادت را دوست داشت که بالاخره خداوند او را به آرزویش رساند[۱]

پانویس

  1. سایت شهدای نویدشاهد