شهید عوض اعتباری: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(زندگی نامه)
 
(۳ نسخه‌های متوسط توسط ۳ کاربران نشان داده نشده)
سطر ۴: سطر ۴:
 
محل شهادت : نامشخص
 
محل شهادت : نامشخص
 
محل آرامگاه :اردبیل - میراشرف
 
محل آرامگاه :اردبیل - میراشرف
زندگی نامه :  در سال 1338 در روستای گلی بلاغ، از توابع شهرستان بیله سوار، زنی به نام غنچه گل سماعی، و مردی به نام ارشد اعتباری، صاحب فرزند پسری شدند که نامش را عوض گذاشتند.  او دومین فرزند این خانواده بود که بعد از او نیز 4 خواهر و بردار دیگرش به دنیا آمدند و خانواده ی آنها 8 نفره گردید، وجود 5/3 هکتار زمین دیم، باعث شده بود که خانواده دچار مشکل شوند و مجبور بودند که برای دیگران کار کنند، در آن زمان عوض با بچه های محل خود در بازی های مرسوم محلی مثل چلینگ آغاج وقیش گوتی و همچنین فوتبال شرکت می کرد و روز به روز ورزیده تر و چابک تر مــی شد. وضعیت اقتصادی شان تعــریفی نداشت و زنــدگی به سختی می گذشت، وقتی که عوض هفت ساله شد در چندین کیلومتری روستای گلی بلاغی، یعنی در روستای نظر علی بلاغی، به مدرسه رفت، او با طی این همه مسافت، ولی باز هم در تمامی طول دوران ابتدایی شاگرد اول، و با نمرات عالی قبول می شد. با کلام الله ساسانی و حسن شیرانه دوستی صمیمی داشت، و جهت طی دوران راهنمایی به شهرستان گرمی و مدرسه خواجه نصیر می رفت، تقریباً از سال 1353 تا 1356 دوران راهنمایی را نیز با موفقیت به اتمام رساند و برای طی دوران دبیرستان، در سال 1356 وارد دبیرستان صفوی اردبیل شدند، دوران دبیرستان را نیز بــا نمــرات عــالی می گذراند که در اواخر دوران دبیرستان مادر نازنین خود را از دست داد و رو به کارگری در کارگاه های قالی بافی و کوره های آجر پزی آورد. او معلمی داشت به نام سید اشرف شیخ احمدی، که از برادران اهل سنت و اهل سنندج بود و علاقه خاصی به همدیگر داشتند، غم بی مادری و بی سرپرست شدن خانواده باعث شد که او برای براران و خواهران خودش هم برادر باشد و هم مادر، وی مهــربانانه و در نهــایت صداقت و دلســوزی به امورات برادران و خواهرانش می رسید.  در سال 1361 با خانم رقیه اسمعیل زادگان ازدواج کرد، شهید آن زمان، سال آخر دبیرستان و 23 ساله بود و خانمش بی سواد و 15 ساله، آنها در طول دو سال زندگی مشترک، که همراه محبت و تلاش سپری شد صاحب پسری به نام داور اعتبار شدند، داور در تاریخ، 17/08/1363 متولد شد كه در حال حاضر لیسانس برق داشته و قصد ادامه تحصیل نیز دارد؛ آن زمان عوض بعد از فوت مادر، یک شیفت به مدرسه رفته و شیفت دیگر در کوره های آجر پزی کار می کرد و شبانه فرش بافته و ضمن رسیدگی به خانواده، دیپلم نیز گرفت، بنابراین وجود چنین فرد باسوادی در محله شان نعمتی بود تا برای تمام اهالی موثر واقع شود.  این شهید گرامی، بعد از دوران راهنمایی به اردبیل نقل مکان کرد و در محله یحیی آباد، محله میر اشرف، ساکن بودند با تأسیس انجمن اسلامی در این محله، در واقع نماینده فرمانداری در محله بود، همچنین به تاسیس پایگاه مقاومت در محله یحیی آباد نیز همت گمارد، با این حال رسیدگی به امورات خواهران و برادارنش که مادری بالای سر نداشتند مهمتــرین دغدغه فکری اش بود او همه را به درس خواندن تشویق و ترغیب می کرد و به همه احترام می گذاشت و پدرش را که دیگر پیرتر شده بود گرام و محترم می داشت.
 
  البته او علاوه بر خصوصیاتی كه گفته شد فردی قاطع و قوی بود و هیچ وقت یک حرفی را دوبار تکرار نمی کرد، با همسایه ها مهربان، و با هرکس مطابق روحیه او رفتار می کرد، همیشه سعی می کرد که اختلافات اهالی را حل و فصل کند و اهل صله رحم و احترام به معلم و پدر بود، با تلاش او، به محله مستضعف یحیی آباد مسئولان شهر برق دادند و  همیشه در فکر رسیدگی به امورات مردم بود، او به دلیل این که تحصیلات را در روستا و دیرتر از سن 7 سالگی درس را شروع کرده به همین دلیل در سال 1362 دیپلم خود را گرفته بود و جهت اعزام به خدمت آماده گردید او که می بایست دوران خدمت سربازی را می گذراند به جبهه اعزام شد و به عنوان تکاور در ارتش مشغول به خدمت گردید.عوض، که در دوران دبیرستان همکلاس شهید داور یسری بود با علاقه و معدل بالا درس خود را به اتمام رسانده و هر وقت فرصت می کرد به مطالعات غیر درسی نیز می پرداخت، او هیچ وقت عصبانی نمی شد و همیشه همه را به صبر و حوصله و آرامش فرا می خواند، معتقد بود و می گفت که انسان با مبارزه با مشکلات ساخته می شود و قوی تر می گردد. آرزویش ادامه تحصیل بود، دوست داشت که به شغل قضاوت روی آورد، او با درآمد خود مراسم دعا و مراسم مذهبی در محله و در خانه بر پا می کرد و برای شرکت در مراسم دعای کمیل از محله یحیی آباد تا مسجد گازران اردبیل با چندین نفر دیگر از دوستانش به پای پیاده می رفت.  او که با معرفی دامادشان با خانمش آشنا شده بود، برای مدتی در خانه پدری زندگی کردند و حدود چهار ماه قبل از اعزام به خدمت، در خانه شخصی خودشان مستقر شده بودند، او با همسرش صمیمی و مهربان بود، پدرش که سال های سال شاهد تلاش و مجاهدت عوض برای خانواده بود، در روز عروسی او خوشحال ترین فرد مجلس بود.  دوران خدمت سربازی نیز با تلاش های بی وقفه عوض، برای خدمت به مملکت خود شروع شد، او می گفت: مملکت ما مورد تهاجم قرار گرفته و می خواهند انقلاب ما را از بین ببرند، ما وظیفه داریم که از انقلاب اسلامی مان دفاع کنیم، او که همکلاسی شهید یسری (فرمانده سپاه اردبیل) بود، در دوران انقلاب نیز نقش بارزی در تظاهرات و راهپیمائی ها ایفا نموده بود و در 19 بهمن ماه پنجاه و هفت که شهید یحیوی به شهادت رسید، در آن راهپیمایی خونین حضور داشت، او می گفت: آنهایی که می گویند کاش زمان امام حسین (ع) بود تا به کمکش می رفتیم حالا زمان امام حسین (ع) است و جنگ ما جنگ با یزیدیان است بیایند و با یزدیان بجنگند.  او فردی درستکار و قانونمند، و تواضعش، زبانزد عام و خاص بود، در کنار این خصوصیات، شجاع و مقاوم و آینده نگر هم بود و به سرنوشت جنگ اهمیت زیادی می داد، او حتی به زنان همسایه می گفت: اگر شما نان بپزید و به جبهه بفرستید مثل این است که در راه امام حسین (ع) در جبهه مبارزه می کنید.  عاقبت این مرد خوب و یاور تمامی نیازمندان محله یحیی آباد، در تاریخ، 1363/02/09 و بعد از 8 ماه خدمت سربازی در پیرانشهر و در منطقه پسوه جلدیان، بر اثر اصابت گلوله سیمینوف، از ناحیه چشم چپ به شهادت رسید، پیکر مطهرش را در تاریخ، 1363/02/12 در بهشت زهرای محله میر اشرف اردبیل به خاک سپردند تا خانواده و دوستارانش، به وقت دلتنگی بر سر قبرش حاضر شوند و برای روزهای خوب گذشته شان بر او اشک بریزند.
 
  
منبع: سایت شهدای ارتش
+
==زندگی نامه==
 +
 
 +
در سال 1338 در روستای گلی بلاغ، از توابع شهرستان بیله سوار، زنی به نام غنچه گل سماعی، و مردی به نام ارشد اعتباری، صاحب فرزند پسری شدند که نامش را عوض گذاشتند.  او دومین فرزند این خانواده بود که بعد از او نیز 4 خواهر و بردار دیگرش به دنیا آمدند و خانواده ی آنها 8 نفره گردید، وجود 5/3 هکتار زمین دیم، باعث شده بود که خانواده دچار مشکل شوند و مجبور بودند که برای دیگران کار کنند، در آن زمان عوض با بچه های محل خود در بازی های مرسوم محلی مثل چلینگ آغاج وقیش گوتی و همچنین فوتبال شرکت می کرد و روز به روز ورزیده تر و چابک تر مــی شد. وضعیت اقتصادی شان تعــریفی نداشت و زنــدگی به سختی می گذشت، وقتی که عوض هفت ساله شد در چندین کیلومتری روستای گلی بلاغی، یعنی در روستای نظر علی بلاغی، به مدرسه رفت، او با طی این همه مسافت، ولی باز هم در تمامی طول دوران ابتدایی شاگرد اول، و با نمرات عالی قبول می شد. با کلام الله ساسانی و حسن شیرانه دوستی صمیمی داشت، و جهت طی دوران راهنمایی به شهرستان گرمی و مدرسه خواجه نصیر می رفت، تقریباً از سال 1353 تا 1356 دوران راهنمایی را نیز با موفقیت به اتمام رساند و برای طی دوران دبیرستان، در سال 1356 وارد دبیرستان صفوی اردبیل شدند، دوران دبیرستان را نیز بــا نمــرات عــالی می گذراند که در اواخر دوران دبیرستان مادر نازنین خود را از دست داد و رو به کارگری در کارگاه های قالی بافی و کوره های آجر پزی آورد. او معلمی داشت به نام سید اشرف شیخ احمدی، که از برادران اهل سنت و اهل سنندج بود و علاقه خاصی به همدیگر داشتند، غم بی مادری و بی سرپرست شدن خانواده باعث شد که او برای براران و خواهران خودش هم برادر باشد و هم مادر، وی مهــربانانه و در نهــایت صداقت و دلســوزی به امورات برادران و خواهرانش می رسید.  در سال 1361 با خانم رقیه اسمعیل زادگان ازدواج کرد، شهید آن زمان، سال آخر دبیرستان و 23 ساله بود و خانمش بی سواد و 15 ساله، آنها در طول دو سال زندگی مشترک، که همراه محبت و تلاش سپری شد صاحب پسری به نام داور اعتبار شدند، داور در تاریخ، 17/08/1363 متولد شد كه در حال حاضر لیسانس برق داشته و قصد ادامه تحصیل نیز دارد؛ آن زمان عوض بعد از فوت مادر، یک شیفت به مدرسه رفته و شیفت دیگر در کوره های آجر پزی کار می کرد و شبانه فرش بافته و ضمن رسیدگی به خانواده، دیپلم نیز گرفت، بنابراین وجود چنین فرد باسوادی در محله شان نعمتی بود تا برای تمام اهالی موثر واقع شود.  این شهید گرامی، بعد از دوران راهنمایی به اردبیل نقل مکان کرد و در محله یحیی آباد، محله میر اشرف، ساکن بودند با تأسیس انجمن اسلامی در این محله، در واقع نماینده فرمانداری در محله بود، همچنین به تاسیس پایگاه مقاومت در محله یحیی آباد نیز همت گمارد، با این حال رسیدگی به امورات خواهران و برادارنش که مادری بالای سر نداشتند مهمتــرین دغدغه فکری اش بود او همه را به درس خواندن تشویق و ترغیب می کرد و به همه احترام می گذاشت و پدرش را که دیگر پیرتر شده بود گرام و محترم می داشت.
 +
البته او علاوه بر خصوصیاتی كه گفته شد فردی قاطع و قوی بود و هیچ وقت یک حرفی را دوبار تکرار نمی کرد، با همسایه ها مهربان، و با هرکس مطابق روحیه او رفتار می کرد، همیشه سعی می کرد که اختلافات اهالی را حل و فصل کند و اهل صله رحم و احترام به معلم و پدر بود، با تلاش او، به محله مستضعف یحیی آباد مسئولان شهر برق دادند و  همیشه در فکر رسیدگی به امورات مردم بود، او به دلیل این که تحصیلات را در روستا و دیرتر از سن 7 سالگی درس را شروع کرده به همین دلیل در سال 1362 دیپلم خود را گرفته بود و جهت اعزام به خدمت آماده گردید او که می بایست دوران خدمت سربازی را می گذراند به جبهه اعزام شد و به عنوان تکاور در ارتش مشغول به خدمت گردید.عوض، که در دوران دبیرستان همکلاس شهید داور یسری بود با علاقه و معدل بالا درس خود را به اتمام رسانده و هر وقت فرصت می کرد به مطالعات غیر درسی نیز می پرداخت، او هیچ وقت عصبانی نمی شد و همیشه همه را به صبر و حوصله و آرامش فرا می خواند، معتقد بود و می گفت که انسان با مبارزه با مشکلات ساخته می شود و قوی تر می گردد. آرزویش ادامه تحصیل بود، دوست داشت که به شغل قضاوت روی آورد، او با درآمد خود مراسم دعا و مراسم مذهبی در محله و در خانه بر پا می کرد و برای شرکت در مراسم دعای کمیل از محله یحیی آباد تا مسجد گازران اردبیل با چندین نفر دیگر از دوستانش به پای پیاده می رفت.  او که با معرفی دامادشان با خانمش آشنا شده بود، برای مدتی در خانه پدری زندگی کردند و حدود چهار ماه قبل از اعزام به خدمت، در خانه شخصی خودشان مستقر شده بودند، او با همسرش صمیمی و مهربان بود، پدرش که سال های سال شاهد تلاش و مجاهدت عوض برای خانواده بود، در روز عروسی او خوشحال ترین فرد مجلس بود.  دوران خدمت سربازی نیز با تلاش های بی وقفه عوض، برای خدمت به مملکت خود شروع شد، او می گفت: مملکت ما مورد تهاجم قرار گرفته و می خواهند انقلاب ما را از بین ببرند، ما وظیفه داریم که از انقلاب اسلامی مان دفاع کنیم، او که همکلاسی شهید یسری (فرمانده سپاه اردبیل) بود، در دوران انقلاب نیز نقش بارزی در تظاهرات و راهپیمائی ها ایفا نموده بود و در 19 بهمن ماه پنجاه و هفت که شهید یحیوی به شهادت رسید، در آن راهپیمایی خونین حضور داشت، او می گفت: آنهایی که می گویند کاش زمان امام حسین (ع) بود تا به کمکش می رفتیم حالا زمان امام حسین (ع) است و جنگ ما جنگ با یزیدیان است بیایند و با یزدیان بجنگند.  او فردی درستکار و قانونمند، و تواضعش، زبانزد عام و خاص بود، در کنار این خصوصیات، شجاع و مقاوم و آینده نگر هم بود و به سرنوشت جنگ اهمیت زیادی می داد، او حتی به زنان همسایه می گفت: اگر شما نان بپزید و به جبهه بفرستید مثل این است که در راه امام حسین (ع) در جبهه مبارزه می کنید.  عاقبت این مرد خوب و یاور تمامی نیازمندان محله یحیی آباد، در تاریخ، 1363/02/09 و بعد از 8 ماه خدمت سربازی در پیرانشهر و در منطقه پسوه جلدیان، بر اثر اصابت گلوله سیمینوف، از ناحیه چشم چپ به شهادت رسید، پیکر مطهرش را در تاریخ، 1363/02/12 در بهشت زهرای محله میر اشرف اردبیل به خاک سپردند تا خانواده و دوستارانش، به وقت دلتنگی بر سر قبرش حاضر شوند و برای روزهای خوب گذشته شان بر او اشک بریزند.<ref>[http://ajashohada.ir سایت شهدای ارتش]</ref>
 +
 
 +
==پانویس==
 +
<references/>
 +
 
 +
== رده‌ها ==
 +
{{ترتیب‌پیش‌فرض:عوض_اعتباری}}
 +
[[رده: شهدا]]
 +
[[رده: شهدای دوران دفاع مقدس]]
 +
[[رده: شهدای ارتش جمهوری اسلامی ایران]]
 +
[[رده: شهدای ایران]]
 +
[[رده: شهدای استان اردبیل]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۳ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۴۳

شهید عوض اعتباری تاریخ تولد :1339/01/01 تاریخ شهادت : 1363/02/09 محل شهادت : نامشخص محل آرامگاه :اردبیل - میراشرف

زندگی نامه

در سال 1338 در روستای گلی بلاغ، از توابع شهرستان بیله سوار، زنی به نام غنچه گل سماعی، و مردی به نام ارشد اعتباری، صاحب فرزند پسری شدند که نامش را عوض گذاشتند. او دومین فرزند این خانواده بود که بعد از او نیز 4 خواهر و بردار دیگرش به دنیا آمدند و خانواده ی آنها 8 نفره گردید، وجود 5/3 هکتار زمین دیم، باعث شده بود که خانواده دچار مشکل شوند و مجبور بودند که برای دیگران کار کنند، در آن زمان عوض با بچه های محل خود در بازی های مرسوم محلی مثل چلینگ آغاج وقیش گوتی و همچنین فوتبال شرکت می کرد و روز به روز ورزیده تر و چابک تر مــی شد. وضعیت اقتصادی شان تعــریفی نداشت و زنــدگی به سختی می گذشت، وقتی که عوض هفت ساله شد در چندین کیلومتری روستای گلی بلاغی، یعنی در روستای نظر علی بلاغی، به مدرسه رفت، او با طی این همه مسافت، ولی باز هم در تمامی طول دوران ابتدایی شاگرد اول، و با نمرات عالی قبول می شد. با کلام الله ساسانی و حسن شیرانه دوستی صمیمی داشت، و جهت طی دوران راهنمایی به شهرستان گرمی و مدرسه خواجه نصیر می رفت، تقریباً از سال 1353 تا 1356 دوران راهنمایی را نیز با موفقیت به اتمام رساند و برای طی دوران دبیرستان، در سال 1356 وارد دبیرستان صفوی اردبیل شدند، دوران دبیرستان را نیز بــا نمــرات عــالی می گذراند که در اواخر دوران دبیرستان مادر نازنین خود را از دست داد و رو به کارگری در کارگاه های قالی بافی و کوره های آجر پزی آورد. او معلمی داشت به نام سید اشرف شیخ احمدی، که از برادران اهل سنت و اهل سنندج بود و علاقه خاصی به همدیگر داشتند، غم بی مادری و بی سرپرست شدن خانواده باعث شد که او برای براران و خواهران خودش هم برادر باشد و هم مادر، وی مهــربانانه و در نهــایت صداقت و دلســوزی به امورات برادران و خواهرانش می رسید. در سال 1361 با خانم رقیه اسمعیل زادگان ازدواج کرد، شهید آن زمان، سال آخر دبیرستان و 23 ساله بود و خانمش بی سواد و 15 ساله، آنها در طول دو سال زندگی مشترک، که همراه محبت و تلاش سپری شد صاحب پسری به نام داور اعتبار شدند، داور در تاریخ، 17/08/1363 متولد شد كه در حال حاضر لیسانس برق داشته و قصد ادامه تحصیل نیز دارد؛ آن زمان عوض بعد از فوت مادر، یک شیفت به مدرسه رفته و شیفت دیگر در کوره های آجر پزی کار می کرد و شبانه فرش بافته و ضمن رسیدگی به خانواده، دیپلم نیز گرفت، بنابراین وجود چنین فرد باسوادی در محله شان نعمتی بود تا برای تمام اهالی موثر واقع شود. این شهید گرامی، بعد از دوران راهنمایی به اردبیل نقل مکان کرد و در محله یحیی آباد، محله میر اشرف، ساکن بودند با تأسیس انجمن اسلامی در این محله، در واقع نماینده فرمانداری در محله بود، همچنین به تاسیس پایگاه مقاومت در محله یحیی آباد نیز همت گمارد، با این حال رسیدگی به امورات خواهران و برادارنش که مادری بالای سر نداشتند مهمتــرین دغدغه فکری اش بود او همه را به درس خواندن تشویق و ترغیب می کرد و به همه احترام می گذاشت و پدرش را که دیگر پیرتر شده بود گرام و محترم می داشت. البته او علاوه بر خصوصیاتی كه گفته شد فردی قاطع و قوی بود و هیچ وقت یک حرفی را دوبار تکرار نمی کرد، با همسایه ها مهربان، و با هرکس مطابق روحیه او رفتار می کرد، همیشه سعی می کرد که اختلافات اهالی را حل و فصل کند و اهل صله رحم و احترام به معلم و پدر بود، با تلاش او، به محله مستضعف یحیی آباد مسئولان شهر برق دادند و همیشه در فکر رسیدگی به امورات مردم بود، او به دلیل این که تحصیلات را در روستا و دیرتر از سن 7 سالگی درس را شروع کرده به همین دلیل در سال 1362 دیپلم خود را گرفته بود و جهت اعزام به خدمت آماده گردید او که می بایست دوران خدمت سربازی را می گذراند به جبهه اعزام شد و به عنوان تکاور در ارتش مشغول به خدمت گردید.عوض، که در دوران دبیرستان همکلاس شهید داور یسری بود با علاقه و معدل بالا درس خود را به اتمام رسانده و هر وقت فرصت می کرد به مطالعات غیر درسی نیز می پرداخت، او هیچ وقت عصبانی نمی شد و همیشه همه را به صبر و حوصله و آرامش فرا می خواند، معتقد بود و می گفت که انسان با مبارزه با مشکلات ساخته می شود و قوی تر می گردد. آرزویش ادامه تحصیل بود، دوست داشت که به شغل قضاوت روی آورد، او با درآمد خود مراسم دعا و مراسم مذهبی در محله و در خانه بر پا می کرد و برای شرکت در مراسم دعای کمیل از محله یحیی آباد تا مسجد گازران اردبیل با چندین نفر دیگر از دوستانش به پای پیاده می رفت. او که با معرفی دامادشان با خانمش آشنا شده بود، برای مدتی در خانه پدری زندگی کردند و حدود چهار ماه قبل از اعزام به خدمت، در خانه شخصی خودشان مستقر شده بودند، او با همسرش صمیمی و مهربان بود، پدرش که سال های سال شاهد تلاش و مجاهدت عوض برای خانواده بود، در روز عروسی او خوشحال ترین فرد مجلس بود. دوران خدمت سربازی نیز با تلاش های بی وقفه عوض، برای خدمت به مملکت خود شروع شد، او می گفت: مملکت ما مورد تهاجم قرار گرفته و می خواهند انقلاب ما را از بین ببرند، ما وظیفه داریم که از انقلاب اسلامی مان دفاع کنیم، او که همکلاسی شهید یسری (فرمانده سپاه اردبیل) بود، در دوران انقلاب نیز نقش بارزی در تظاهرات و راهپیمائی ها ایفا نموده بود و در 19 بهمن ماه پنجاه و هفت که شهید یحیوی به شهادت رسید، در آن راهپیمایی خونین حضور داشت، او می گفت: آنهایی که می گویند کاش زمان امام حسین (ع) بود تا به کمکش می رفتیم حالا زمان امام حسین (ع) است و جنگ ما جنگ با یزیدیان است بیایند و با یزدیان بجنگند. او فردی درستکار و قانونمند، و تواضعش، زبانزد عام و خاص بود، در کنار این خصوصیات، شجاع و مقاوم و آینده نگر هم بود و به سرنوشت جنگ اهمیت زیادی می داد، او حتی به زنان همسایه می گفت: اگر شما نان بپزید و به جبهه بفرستید مثل این است که در راه امام حسین (ع) در جبهه مبارزه می کنید. عاقبت این مرد خوب و یاور تمامی نیازمندان محله یحیی آباد، در تاریخ، 1363/02/09 و بعد از 8 ماه خدمت سربازی در پیرانشهر و در منطقه پسوه جلدیان، بر اثر اصابت گلوله سیمینوف، از ناحیه چشم چپ به شهادت رسید، پیکر مطهرش را در تاریخ، 1363/02/12 در بهشت زهرای محله میر اشرف اردبیل به خاک سپردند تا خانواده و دوستارانش، به وقت دلتنگی بر سر قبرش حاضر شوند و برای روزهای خوب گذشته شان بر او اشک بریزند.[۱]

پانویس

  1. سایت شهدای ارتش

رده‌ها