شهید جواد دل آذر: تفاوت بین نسخهها
Kheyri9803 (بحث | مشارکتها) (←آثار) |
|||
سطر ۶۹: | سطر ۶۹: | ||
http://www.ensani.ir/fa/content/82678/default.aspx | http://www.ensani.ir/fa/content/82678/default.aspx | ||
+ | ==نگارخانه تصاویر== | ||
+ | <gallery> | ||
+ | |||
+ | Image:1 (1).jpg | ||
+ | Image:1 (2).jpg | ||
+ | Image:1 (3).jpg | ||
+ | Image:1 (4).jpg | ||
+ | Image:1 (5).jpg | ||
+ | Image:1 (6).jpg | ||
+ | Image:1 (7).jpg | ||
+ | Image:1 (8).jpg | ||
+ | Image:1 (9).jpg | ||
+ | Image:1 (10).jpg | ||
+ | Image:1 (11).jpg | ||
+ | Image:1 (12).jpg | ||
+ | Image:1 (13).jpg | ||
+ | Image:1 (14).jpg | ||
+ | Image:1 (15).jpg | ||
+ | |||
+ | </gallery> | ||
==رده== | ==رده== |
نسخهٔ ۸ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۳۷
محتویات
زندگینامه
فروردین ماه 1337 ه ش در مرکز مهم فقه جعفری، قم و در یک خانواده مذهبی و متدین به دنیا آمد. در سن پنج سالگی پا به مکتب نهاد و با کتاب آسمانی و عرفانی قرآن آشنا و در هفت سالگی وارد دبستان شد. از دوران کودکی به همراه پدر بزرگوارش در مجالس و محافل اسلامی و نماز جماعت شرکت میجست. مفتخر بود که از همان سنین، چهره ملکوتی علما از جمله امام عزیز (ره) را زیارت کرده و نسبت به این انسانهای آسمانی، الفت و دوستی قلبی پیدا بکند.
جواد، توانست تحصیل در دوره ابتدایی را با موفقیت بگذراند، اما مشکلات مالی او را وادار کرد که رو به سوی محیط کار آورده و دوره راهنمایی تحصیلی را در کلاسهای شبانه به اتمام برساند، ولی علیرغم استعداد عالی، موفق به ادامه تحصیل نشد و با تشویق و اصرار دوستان و برخلاف میل خانواده به استخدام کادر درجهداری ارتش درآمد. اما جوّ ناسالم ارتش، مجال ماندن را از او گرفت. از این رو، پس از بیست ماه ماندن در ارتش و گذراندن آموزشهای نظامی و کسب تجربه رزمی، دل به استعفا سپرد و آنگاه با غیبتهای مکرّر و تن ندادن به قوانین ضد اسلامی ارتش طاغوت، از آن خارج شد.
او دوباره وارد محیط کار شد. امّا در کنار کار کردن، از تقویت بینش سیاسی و دینی خود نیز غافل نبوده و با مطالعه کتابها انس با طلاب علوم دینی, بر رشد عقلانی خویش میافزود. آنگاه که جرقه انقلاب در خرمن طاغوت افتاد, جواد یکی از کارآمدترین و مبارزترین جوانان قم و جلودار و پرچ مدار مبارزات در این شهر بود. دیگر زندگی او تلاش و کوشش و دویدن و نیازمند ین شد. و چنان شناخته شده بود که مأموریت بارها در صدد تعقیب و دستگیری او بر آمدند.
پس از آن که حضرت امایم «ره» قصد مراجعت به ایران را پیدا کرد وی به عضویت کمیته استقبال از آن حضرت در آمد. و پس از ورود امام به میهن، او به عنوان یکی از اعضای گروه اسکورت، مسلحانه از ماشین حامل امام حفاظت میکرد. بعد از پیروزی انقلاب، به عضویت کمیته انقلاب اسلامی درآمد و در دستگیری عوامل طاغوت و قاچاقچیان مواد مخدّر تلاش و کوشش بسیاری کرد.
همچنین در آذرماه سال 1358 (ه.ش.) به اتفاق شهید محمد منتظری، به منظور مبارزه با صهیونیستها به لبنان مسا فرات کرد. در سال 1359 (ه.ش.) به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. بعد از گذراندن یک دوره آموزشی کوتاه مدت به سوی جبهههای جنگ شتافت و پس از آن نیز جبهه را رها نکرد و در این راستا رشادتها به خرج داد و حماسهها آفرید.
جواد، سالهای حضور خود در جبهه را با مسئولیتهای گوناگونی از قبیل فرماندهی «محور» و «عملیات» لشگر 17 علی ابن ابیطالب (ع) طی کرد. او سرانجام در تاریخ 13/12/1364 در عملیات والفجر 8 به فیض عظیم شهادت نا یل آمد و از عالم ملک به جهان ملکوت پر کشید.
http://www.ensani.ir/fa/content/82678/default.aspx
خاطرات
راوی پدر شهید
در یکی از سالها، هنگام تحویل سال نو، جواد، یارانش را به دستههایی چند تقسیم کرد. همین که سال تحویل شد، اینها در جای جای صحن حضرت معصومه (س) شروع به دادن شعار علیه رژیم پهلوی کردند، و همین طور مأمورین را دنبال خودشان به خارج صحن کشیده و به زد و خورد با آنها میپرداختند، و از این راه روحیه انقلابی مردم را تحریک میکردند. جواد، سردمدار تظاهرات خیابانی در قم بود. خیابانهای چهار مردان و آذر، هیچگاه فداکاریهای جواد را فراموش نمیکنند. بارها مأمورین به تعقیب وی پرداختند، اما هر بار با چابکی تمام، به یاری خدا از چنگشان گریخت. یک بار برایش پیغام دادند: بیا و دست از این کارها بردار، اگر دستگیرت کنیم بلایی بر سرت بیاوریم که آن سرش ناپیدا! جواد هم گفته بود: ما که خربزه خوردیم، پای لرزش هم ایستادهایم. شما هرچه از دستتان بر میآید کوتاهی نکنید؛ همانگونه که ما!
http://www.ensani.ir/fa/content/82678/default.aspx
حسین بورانی
شهید «جواد دل آذر»- فرمانده عملیات لشگر 17 – سر نترسی داشت. یک بار به نیروهایش گفته بود: بروید فلان جا! اگر شما زودتر رسیدید بمانید تا من هم بیایم، و اگر من زودتر رسیدم، میمانم تا شما بیایید. آقا جواد، هنگامی رسیده بود که هنوز نیروهایش نیامده بودند. پس از مدّتی دید عدّه ای دارند میآیند؛ به خیالش که نیروهای خودی هستند. کم کم که نزدیک شدند، دید عربی صحبت میکنند. جواد، از آنجا که اسلحهای همراهش نبود، طوری حالت گرفت که آنها خیال کنند او مسلّح است، و با این تاکتیک همهشان را اسیر کرده و بعد اسلحه یکی را گرفته و آنها را به پشت خط منتقل کرده بود. یک بار دیگر هم که اسلحه داشت ولی فشنگش ته کشیده بود، باز با همین تاکتیک تعدادی از نیروهای دشمن را اسیر گرفته بود!»
http://www.ensani.ir/fa/content/82678/default.aspx
حسین بورانی
برادران واحد تبلیغات, هر بار که برای انجام مصاحبهای با شهید «جواد دل آذر» - فرمانده عملیات لشگر- دم و دستگاهشان را بر میداشتند و میرفتند پیشش, وی به بهانهای از انجام مصاحبه طفره میرفت. گاه میگفت:
- من به این نوع مصاحبهها اعتقادی ندارم!
گاه میگفت:
- مصاحبه باید توی خط مقدّم و در شرایط سخت عملیاتی باشد!
و گاه همین که میآمد بدین خواسته آنها جامه عمل بپوشاند, به محض مشاهده دوربین فیلمبرداری, پنهان میشد و نقشه آنها را با شکست مواجه میکرد. یک روز به ایشان گفتم:
- آقا جواد! بگذار از تو فیلمی, عکسی, سخنی, چیزی به یادگار داشته باشند, آخر چرا این همه لجاجت....؟
جواب داد:
- فیلمبردار اصلی, خداست و اوست که ناظر بر اعمال ماست, و همین برای ما کافی است!
http://www.ensani.ir/fa/content/82678/default.aspx
سیّد رضا طباطبایی
در عملیات «والفجر 8», در یک مرحله, دشمن دست به پاتک بسیار شدیدی زد به طوری که بچهها کاملاً روحیهشان را باخته بودند و گفتند بزودی خط سقوط خواهد کرد!
سنگرهای ما در این مقابله, چالههای کوچکی بود که از توی آنها به سمت دشمن تیراندازی میکردیم. شدّت آتش عراق به حدی بود که همه زمینگیر شده و قدرت سربالا کردن نداشتیم.
در همین هنگامه اضطراب آلود یک باره کسی از پشت سر پرید توی سنگر من و گفت:
- سیّد! چطوری؟
دیدم شهید «جواد دل آذر» است. سلام کردم و او با خونسردی و خنده گفت:
- خوب چه خبر؟ میبینم دارد خوش میگذرد؟
من هم مقداری اطلاعات از خط و حال و روز بچهها به ایشان دادم و او هم موقعیت جبهه را مقداری تشریح کرد و بعد وقتی دید دشمن بدجوری به ما پیله کرده و روحیه بچهها هم کاملاً تضعیفشده, رو به من کرد و گفت:
- تو برو آن سر خط و چند تا «یا حسین» بگو و بیا.
من رفتم آن طرف و جواد هم از این طرف, شروع کردیم یک باره «یا حسین» گفتن که بچهها روحیه عجیبی گرفتند و از هر طرف با قدرت تمام با دشمن درگیر شدند؛ آر. پی. جی زنها از یک سو و جواد هم تیربار به دست از سمت دیگر.
خلاصه, چیزی نگذشت که جواد یک جیپ فرماندهی عراقی را با سرنشینانش به ورطة هلاکت نشاند و چند دستگاه تانک و نفر بر را هم آر. پی. جی زنها ناکار کردند..
بدین ترتیب کم کم عراقیها عقبنشینی کردند و خطی که در حال سقوط بود نجات یافت و کاری که میبایست در عوض یکی دو روز انجام میگرفت, در طول یکی دو ساعت بس امان آمد.
و این نبود مگر جرئت و جسارت «جواد» و ترفند معقولی که به کار گرفت!
http://www.ensani.ir/fa/content/82678/default.aspx
آثار
سخن شهید
«...فرمانده خوب کسی است که نیروهایش را همیشه در حالت آمادگی برای حماسهآفرینی و شهادت نگه دارد. کسی است که همیشه پیشمرگ نیروهایش باشد و برای تقویت روحیه فداکاری، در آنها هم رنگ آنان گردد»...
http://www.ensani.ir/fa/content/82678/default.aspx
نگارخانه تصاویر
رده
{ترتیبپیشفرض:جواد دل آذر}}