شهیدحسین ابراهیمی اسپاهی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانش‌نامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
پرش به: ناوبری، جستجو
(خاطرات)
 
(۶ نسخه‌های متوسط توسط ۵ کاربران نشان داده نشده)
سطر ۶: سطر ۶:
 
شهر : بخش : شهرستان :
 
شهر : بخش : شهرستان :
  
آمل استان : مازندران
+
آمل استان : مازندران
  
 
جنسیت : مرد  
 
جنسیت : مرد  
سطر ۱۶: سطر ۱۶:
 
نوع عضویت : بسیج
 
نوع عضویت : بسیج
  
مذهب : شیعه  
+
مذهب : شیعه  
  
 
دین : اسلام‌‌
 
دین : اسلام‌‌
سطر ۳۹: سطر ۳۹:
 
عملیات : عملیات والفجر 8
 
عملیات : عملیات والفجر 8
  
محل شهادت : فاو
+
محل شهادت : فاو
  
 
تاریخ شهادت : 1364/11/22
 
تاریخ شهادت : 1364/11/22
سطر ۴۷: سطر ۴۷:
 
شهر : آمل بخش : شهرستان : آمل
 
شهر : آمل بخش : شهرستان : آمل
  
استان : مازندران
+
استان : مازندران
  
 
گلزار : امام زاده ابراهیمتاریخ تدفین : 1364/10/28آبادی :
 
گلزار : امام زاده ابراهیمتاریخ تدفین : 1364/10/28آبادی :
  
زندگی نامه
+
==زندگی نامه==
  
ایشان در تاریخ 30/6/1349در آمل به دنیا امد.شهید در خانواده مذهبی و زحمت کش متولد شدند و در کنار پدر و مادر به مسائل دینی و مذهبی را اموخت . تحصیلات را در مقطع ابتدایی ادامه داد و ترک تحصیل کرد در کنار پدر نجاری می کرد .
+
ایشان در تاریخ 30/6/[[1349]] در آمل به دنیا امد. [[شهید]] در خانواده مذهبی و زحمت کش متولد شدند و در کنار پدر و مادر به مسائل دینی و مذهبی را اموخت . تحصیلات را در مقطع ابتدایی ادامه داد و ترک تحصیل کرد در کنار پدر نجاری می کرد .
از سال پنجم ابتدایی با شروع انقلاب اسلامی و فعالیت انقلابی ادامه تحصیل ندادند.به پدر و مادر بسیار احترام می گذاشت. پسر شوخ طبع و پرجنب و جوشی بود و در کارهای بیرون به پدر و در کارهای منزل به مادر کمک می کرد و همیشه رضایت آن ها را جلب می کرد .در راهپیمایی ها شرکت می کرد و در نگهبانی های شبانه در پایگاه محل فعالیت داشت.
+
از سال پنجم ابتدایی با شروع [[انقلاب اسلامی]] و فعالیت انقلابی ادامه تحصیل ندادند.به پدر و مادر بسیار احترام می گذاشت. پسر شوخ طبع و پرجنب و جوشی بود و در کارهای بیرون به پدر و در کارهای منزل به مادر کمک می کرد و همیشه رضایت آن ها را جلب می کرد .در راهپیمایی ها شرکت می کرد و در نگهبانی های شبانه در پایگاه محل فعالیت داشت.
3بار در تاریخ های 8/5/62 به مدت 1ماه و 13 روزـسپاه آمل ـلشکر 25 کربلا ـ گیلان ـ اموزشی و 22/6/62 به مدت 3 ماه و 15 روز ـسپاه آمل ـ لشکر 25 کربلا ـ غرب ـ مریوان و 12/11/64 به مدت 10 روز ـسپاه آمل ـ لشکر 25 کربلا جنوب به جبهه اعزام شدند. در تاریخ 22/11/64 در فاو  بر اثر انفجار به شهادت رسیدند. ودر تاریخ 28/10/64  در گلزار شهدای امامزاده ابراهیم آمل به خاک سپرده شدند.
+
3بار در تاریخ های 8/5/62 به مدت 1ماه و 13 روزـسپاه آمل ـلشکر 25 کربلا ـ گیلان ـ اموزشی و 22/6/62 به مدت 3 ماه و 15 روز ـسپاه آمل ـ لشکر 25 کربلا ـ غرب ـ [[مریوان]] و 12/11/64 به مدت 10 روز ـسپاه آمل ـ لشکر 25 کربلا جنوب به [[جبهه]] اعزام شدند. در تاریخ 22/11/64 در [[فاو]] بر اثر انفجار به [[شهادت]] رسیدند. ودر تاریخ 28/10/64  در گلزار شهدای امامزاده ابراهیم آمل به خاک سپرده شدند.
  
خاطرات
+
==خاطرات==
  
• مادر شهید : ماه رمضان بود که حسین به دنیا امد پدرش نبود موقع به دنیا آمدنش چون پدرش هر یک ماه می آمد خانه و من تنهایی او را نگه می داشتم . از دوران کودکی تا 18 سالگی اش اتفاقات زیادی برایش افتاد  یک بار تصادف کرد، یکبار غرق شد و یک بار هم برق او را گرفت اما خدا کمک کرد که زنده بماند با بدختی و مستاجری تا سن 18 سالگی بزرگش کردیم و بالاخره در راه خدا شهید شد .
+
• مادر شهید : [[ماه رمضان]] بود که حسین به دنیا امد پدرش نبود موقع به دنیا آمدنش چون پدرش هر یک ماه می آمد خانه و من تنهایی او را نگه می داشتم . از دوران کودکی تا 18 سالگی اش اتفاقات زیادی برایش افتاد  یک بار تصادف کرد، یکبار غرق شد و یک بار هم برق او را گرفت اما خدا کمک کرد که زنده بماند با بدختی و مستاجری تا سن 18 سالگی بزرگش کردیم و بالاخره در راه خدا شهید شد .
  
• آخرین باری که می خواست به جبهه برود  با من خیلی صحبت کرد تا اجازه رفتن به او را دادم و خداوند هم تازه به من فرزندی دیگر داد . از من مبلغی پول برای جبهه خواست به او دادم . صبح وقتی می خواست به جبهه برود  خیلی خوشحال بود  از خوشحالی بند کفشش را نبست  و رفت و دوباره برگشت و گفت وقتی من برگردم این بچه بزرگ می شود  برای بدرقه اش  به کوچه رفتم و گفت نمی خواهد بیایی و این آخرین دیدار ما شد .
+
• آخرین باری که می خواست به [[جبهه]] برود  با من خیلی صحبت کرد تا اجازه رفتن به او را دادم و خداوند هم تازه به من فرزندی دیگر داد . از من مبلغی پول برای جبهه خواست به او دادم . صبح وقتی می خواست به جبهه برود  خیلی خوشحال بود  از خوشحالی بند کفشش را نبست  و رفت و دوباره برگشت و گفت وقتی من برگردم این بچه بزرگ می شود  برای بدرقه اش  به کوچه رفتم و گفت نمی خواهد بیایی و این آخرین دیدار ما شد .
 
   
 
   
منبع سایت جنگ و درنگ
+
منبع <ref>سایت جنگ و درنگ</ref>
 +
 
 +
==پانویس==
 +
<references />
 +
 
 
== رده‌ها ==
 
== رده‌ها ==
 
{{ترتیب‌پیش‌فرض:حسین_ابراهیمی_اسپاهی}}
 
{{ترتیب‌پیش‌فرض:حسین_ابراهیمی_اسپاهی}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۹ آذر ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۲۶

شهید حسین ابراهیمی اسپاهی


مشخصات

شهر : بخش : شهرستان :

آمل استان : مازندران

جنسیت : مرد وضعیت تاهل : مجرد شغل : اصناف آبادی

یگان : لشگر 25 کربلا

نوع عضویت : بسیج

مذهب : شیعه

دین : اسلام‌‌

نام پدر : علی

مسئولیت : فرمانده رشته

تحصیلی : ---------

تحصیلات : ابتدایی

کد شهید : 93

رسته : پیاده

نام مادر : بتول صبری


موضوع شهادت : جبهه

عملیات : عملیات والفجر 8

محل شهادت : فاو

تاریخ شهادت : 1364/11/22

نحوه شهادت : اصابت خمپاره

شهر : آمل بخش : شهرستان : آمل

استان : مازندران

گلزار : امام زاده ابراهیمتاریخ تدفین : 1364/10/28آبادی :

زندگی نامه

ایشان در تاریخ 30/6/1349 در آمل به دنیا امد. شهید در خانواده مذهبی و زحمت کش متولد شدند و در کنار پدر و مادر به مسائل دینی و مذهبی را اموخت . تحصیلات را در مقطع ابتدایی ادامه داد و ترک تحصیل کرد در کنار پدر نجاری می کرد . از سال پنجم ابتدایی با شروع انقلاب اسلامی و فعالیت انقلابی ادامه تحصیل ندادند.به پدر و مادر بسیار احترام می گذاشت. پسر شوخ طبع و پرجنب و جوشی بود و در کارهای بیرون به پدر و در کارهای منزل به مادر کمک می کرد و همیشه رضایت آن ها را جلب می کرد .در راهپیمایی ها شرکت می کرد و در نگهبانی های شبانه در پایگاه محل فعالیت داشت. 3بار در تاریخ های 8/5/62 به مدت 1ماه و 13 روزـسپاه آمل ـلشکر 25 کربلا ـ گیلان ـ اموزشی و 22/6/62 به مدت 3 ماه و 15 روز ـسپاه آمل ـ لشکر 25 کربلا ـ غرب ـ مریوان و 12/11/64 به مدت 10 روز ـسپاه آمل ـ لشکر 25 کربلا جنوب به جبهه اعزام شدند. در تاریخ 22/11/64 در فاو بر اثر انفجار به شهادت رسیدند. ودر تاریخ 28/10/64 در گلزار شهدای امامزاده ابراهیم آمل به خاک سپرده شدند.

خاطرات

• مادر شهید : ماه رمضان بود که حسین به دنیا امد پدرش نبود موقع به دنیا آمدنش چون پدرش هر یک ماه می آمد خانه و من تنهایی او را نگه می داشتم . از دوران کودکی تا 18 سالگی اش اتفاقات زیادی برایش افتاد یک بار تصادف کرد، یکبار غرق شد و یک بار هم برق او را گرفت اما خدا کمک کرد که زنده بماند با بدختی و مستاجری تا سن 18 سالگی بزرگش کردیم و بالاخره در راه خدا شهید شد .

• آخرین باری که می خواست به جبهه برود با من خیلی صحبت کرد تا اجازه رفتن به او را دادم و خداوند هم تازه به من فرزندی دیگر داد . از من مبلغی پول برای جبهه خواست به او دادم . صبح وقتی می خواست به جبهه برود خیلی خوشحال بود از خوشحالی بند کفشش را نبست و رفت و دوباره برگشت و گفت وقتی من برگردم این بچه بزرگ می شود برای بدرقه اش به کوچه رفتم و گفت نمی خواهد بیایی و این آخرین دیدار ما شد .

منبع [۱]

پانویس

  1. سایت جنگ و درنگ

رده‌ها