شهید محمدامین میرمرادزهی: تفاوت بین نسخهها
Salimpour98 (بحث | مشارکتها) |
|||
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده) | |||
سطر ۶۳: | سطر ۶۳: | ||
خدا نگهدار همگی شماها . | خدا نگهدار همگی شماها . | ||
ضمناً از دوستانم تقاضا مندم که بعد از مرگم مرتب به بچههایم سر بزنید . | ضمناً از دوستانم تقاضا مندم که بعد از مرگم مرتب به بچههایم سر بزنید . | ||
− | همسر عزیزم به اعصابت مسلط باش و مرا فراموش کن و برای بچههایت پدر و مادر باش. از عکسهایم اگر خواستی بزرگ کن و داشته باش . | + | همسر عزیزم به اعصابت مسلط باش و مرا فراموش کن و برای بچههایت پدر و مادر باش. از عکسهایم اگر خواستی بزرگ کن و داشته باش.<ref>[http://wikishahed.ir/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9%86_%D9%85%DB%8C%D8%B1%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%AF%E2%80%8C%D8%B2%D9%87%DB%8C سایت ویکی شاهد]</ref> |
− | + | ==پانویس== | |
+ | <references /> | ||
− | + | == ردهها == | |
− | + | {{ترتیبپیشفرض:محمد_امین_میر_مراد_زهی}} | |
− | + | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | |
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان کردستان]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۱۲
شهید محمدامین میرمرادزهی
محتویات
زندگینامه
سال ۱۳۳۲ در خانوادهای متدین در روستای سیب از روستاهای نزدیک سراوان به دنیا آمد. او اولین فرزند خانواده بود، تولدش باعث شادی و امیدواری همه خانواده شد. ادب و مهربانی در کودکی، تحسین همه را برانگیخته بود .
دوران ابتدایی را در روستای سیب و دوران راهنمایی و دبیرستان را در سراوان گذراند. در طی این مدت همکلاسیها و دوستان خوبی پیدا کرد. دوستان زمان دبیرستانش، او را دارای اخلاق خوب و حسنه و فردی خوشبرخورد و جذاب معرفی میکنند. با اولین برخورد، همه مجذوبش شده و دوستی بینشان پدید میآمد .
دارای بدنی تنومند و قدی بلند بود و علاقه زیادی به انجام کارهای سخت داشت. عاشق خلبانی بود و پس از مطلع شدن از پذیرش و استخدام هوانیروز، به همراه یکی از هم استانیهای خود به نام حسین پهلوان، در دانشکده خلبانی نیروی زمینی ارتش بهعنوان دانشجوی خلبانی بالگرد کبرا پذیرفته شد. دوران تحصیل را در تهران با موفقیت و بهعنوان یکی از بهترین خلبانان و چتربازان به پایان رسانید. پسازآن در گروه رزمی و پشتیبانی هوانیروز اصفهان مشغول به خدمت شد .
او در اصفهان از خلبانان موفق و توانمند و مسئولیتپذیر بهحساب میآمد. در هنگام پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به همراه دیگر همکارانش نقش ارزندهای در پیشبرد اهداف انقلاب داشتند. از ابتدای شروع خرابکاری و مزاحمت ضدانقلاب در کردستان علیه مردم، او در مبارزه و سرکوبی این شرارتها نقش داشت . در سال ۱۳۶۰ که تعداد ۳۳ تن از کارکنان نیروهای انتظامی در منطقه گشت (کوه سفید) شهرستان سراوان توسط اشرار به شهادت رسیدند و منطقه نیاز به پشتیبانی هوانیروز داشت. محمدامین به همراه همرزمانش با ۵ فروند بالگرد به سراوان عازم شد و به سرکوبی اشرار و عوامل دشمن پرداخت و منطقه را از وجود اشرار مسلح پاکسازی کردند . با شروع جنگ تحمیلی توسط رژیم بعثی عراق علیه ایران اسلامی، با اشتیاق و افتخار در جبهه حضور یافت و درنبرد حق علیه باطل تلاشها و رشادتهای فراوان از خود بروز داد. همرزمانش شهامت و دلیری او به دفاع از خاک عزیز ایران را نشانه شخصیت والای او میدانند . همیشه میگفت: تا خون در بدن داشته باشم، اجازه نمیدهم یک وجب از خاک میهن اسلامی به دست دشمن پلید بیفتد . دریکی از سفرها که برای دیدن والدین به محل زادگاهش آمده بود، مادرش به خاطر علاقه و مهربانی که به این فرزند خوب و شایسته داشت، او را توصیه کرد که به وظیفهاش در دفاع از میهن اسلامی ادامه داده و در این راه هیچ کوتاهی نکند؛ اما مواظب خودش باشد که مادر تحمل خبر ناگوار از دست دادن فرزند را ندارد . اما این شهید عزیز در پاسخ چنین بیان کرد که نه به هیچ قیمتی نمیتوانم، درحالیکه کشور درخطر هجوم دشمن قرار دارد، لحظهای از پای نخواهم نشست و درنگ نخواهم کرد. تا آخرین قطره خون از سرزمین و خاک و ناموس دفاع خواهم کرد. خون من از سربازی که روی زمین میجنگد، رنگینتر نیست. از مرگ هراسی ندارم و راضیام به رضای خدا و به شهادت افتخار میکنم، اگر خداوند نصیبم کند . او در دومین آزمون استادخلبانی پذیرفته شد اما با توجه به نیازی که در جبهه و جنگ به نیروهای کارآمد احساس میشد، حضور در جبهه را به تدریس و استادی ترجیح داد . دوستانش وی را فردی بسیار بیباک و نترس و جسور میشناختند. اکثر پروازهای او افتخاری و بدون نوبت و بهصورت داوطلبانه بود. در پروازها گاهی برای سرکوبی نیروهای بعثی در خاک دشمن پیش میرفت .
در روز ۲۳ تیرماه ۱۳۶۱ بهعنوان داوطلب و بدون اینکه نوبت پرواز او فرارسیده باشد، بهاتفاق چهار فروند بالگرد کبرا به خاطر اینکه خاک کشور را از لوث وجود دشمن نجات دهد و پشتیبانی تعدادی از نیروهای ایرانی که درخطر پاتک دشمن قرار داشتند، بهطرف دشمن به پرواز درآمد که بالگردش در نزدیکی بصره بهوسیله نیروهای بعثی مورد اصابت موشک قرار گرفت و همراه کمکخلبان و هم پروازش، ایرج عیوضی به درجه رفیع شهادت نائل شد .
وصیتنامه
- وصیات نامه اول
بسمالله الرحمن الرحیم با درود فراوان به روح پاک شهدای گلگونکفن ایران. با سلام بر رزمندگان اسلام و با سلام به رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران . خدایا تو را شکر میگویم که این فرصت را به من دادی تا ایمانم را به تو بیازمایم و پا درراه پرشکوه شهادت بگذارم. تو را شکر میگویم که این امکان را به ما دادی که در مبارزه حق و باطل، در جبهه حق تا میتوانیم از ایادی شیطان بکشیم و پیروز گردیم و اگر کشته شدیم، به پیروزی بزرگتری نائل شویم .
- وصیت نامه دوم
همسر عزیزم، از اینکه مدتی را با من با همه گرفتاریها گذراندی، متشکرم. اجرت باخدا؛ و از اینکه تو را صبور و بردبار میبینم، لذت میبرم و خوشحالی من به همین است. یادت باشد که آسانی همیشه همراه سختی است . همسر عزیزم، اگر برایم ارزش قائل هستی تا آنجا که امکان دارد، بچههایم را به نحو احسن و درراه اسلام راستین تربیت کن و نگذار که بدبختی و بیچارگی بکشند و احساس کنند که پدر ندارند. هیچوقت به حرف مردم گوش نده و هر کاری که میکنی، مقداری دربارهاش فکر کن و بعد در آن مورد تصمیم بگیر. ضمناً من چیزی ندارم ولی هر آنچه هست متعلق به تو و بابک و بهاره عزیزم میباشد؛ و این چیزهایی بوده که با تلاش همدیگر جمع کردهایم. ضمناً میدانی که من پولی برای تو نگذاشتهام. از یک کسی مثل آقای رضایی پول بگیر و بعداً به او پول بده و به یکی از دوستانم به نام محمود مسرت گفتهام که دنبال تسویهحساب با ارتش باشد و کارها را درست کند. پولی را که ارتش میدهد بگیرد و وقتیکه رفتی تهران، برای زندگی با حاجآقا رضایی مشورت کن و کمک بگیر. بلافاصله بعد از مرگم، تلگراف بزن سراوان برای برادرم و تلفن کنید زاهدان برای پسرعمویم و اگر توانستی بعداً هم یک سری به مادرم بزن تا بچهها را ببینند .
- وصیت نامه سوم
پدر و مادر عزیزم همیشه صداقت و فداکاریهای شمارا از یاد نخواهم برد . مادر جان! از مرگم نگران نباشید، چون اگر در جریان باشی توی ایران هزاران مادر هستند که پسرهای جوانشان را ازدستدادهاند و من از آنها بهتر نیستم. برایت صبر و استقامت از خدا میخواهم . پدر جان، تو اینجا نیستی و من که حالا دارم این چند کلمه را برایت مینویسم، دلم برایت خیلی تنگشده است. ولی چهکار کنم. اگر بچههای مرا دوست داری، نگذار بچههایم زجر بکشند و هرچند وقت که آمدی ایران، برو تهران و یک سری به بچههایم بزن؛ و هرچند وقت یکبار، ببرشان سیب پیش مادرم تا بچهها را ببینند . در ضمن پدر جان مهران را فراموش نکن. من که نتوانستم برایش کاری بکنم. نگذار بچههایم بیپول باشند و احساس کنند توی این مملکت، پدر ندارند. مرا که پسر خوبی برایت نبودم و لیاقتش را نداشتم، حلال کن .
- وصیت نامه چهارم
برادران عزیزم، واحد جان و هدایت جان، مهران جان و هوشنگ جان و منصور جان مرا حلال کنید و مخصوصاً واحد جان و هدایت جان، شما که بزرگ هستید، مرتب به بچههایم سر بزنید و حالشان را جویا باشید و پدرم را راضی نگهدارید و نگذارید ناراحت باشد . یک قطعه از عکسهایم را بزرگ کنید و ببرید برای مادرم و همیشه در منزل قاب شده باشد .
خواهران عزیزم، مرا حلال کنید و مواظب مادر باشید و اذیتش نکنید که زندگی ارزش ندارد . پدربزرگ و مادربزرگ مهربانم، خدمتتان سلام عرض میکنم. برایم دعا کنید . کلیه اقوام را سلام دارم و از ایشان طلب مغفرت دارم . اگر امکان دارد، محل دفن را بگذارید در اختیار فاطمه، چون حداقل بچههایم را مرتب میآورد سر خاک تا من ببینمشان . به کلیه اقوام سلام مرا برسانید . خدا نگهدار همگی شماها . ضمناً از دوستانم تقاضا مندم که بعد از مرگم مرتب به بچههایم سر بزنید . همسر عزیزم به اعصابت مسلط باش و مرا فراموش کن و برای بچههایت پدر و مادر باش. از عکسهایم اگر خواستی بزرگ کن و داشته باش.[۱]