ویرایش‌ها

شهید محمدرضا زین العابدین زاده

۳۸۳ بایت اضافه‌شده، ‏۱۷ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۲۶
==زندگینامه== کد شهید: 6227501 تاریخ تولد : 20/10/1361نام نام شهید: محمدرضا نام خانوادگی: زین العابدین زادهمحل تولد : فردوسنام خانوادگی : زین‌العابدین‌زاده‌ تاریخ شهادت : 1362/01/22نام پدر : غلامحسین‌ مکان شهادت : تحصیلات : دانش آموزنامشخص منطقه شهادت : شغل : دانش آموز یگان خدمتی :
گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است.
نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت مسئول: رزمنده‌
گلزار : بهشت‌اکبر
 ==وصیت:== بسم ا… الرحمن الرحيم ما فرزندان توحيديم و از شهادت هيچ هراسي ندايم. [[امام خميني]](رض) تنها آرزويم شرکت در جبهه و شهادت در راه ا... است و بعد پيروزي اسلام بر کفر جهاني. اماما به خون شهيدان بهشتت قسم مي‌خورم که تا جان در بدن دارم از پاي ننشينم. اماما به خون خداييت قسم مي‌خورم که هميشه يار و پشتيبانت باشم چون ياري تو ياري اسلام و مسلمين عالم است. بارالها ياريم ده که اين مسئوليت بزرگي که بر گردنم هست يعني جنگيدن با کفار را آنچنان که شايسته مقام تو باشد بجاي آورم. بارخدايا تو را شکر مي‌گويم که چنين قدرتي به من عطا نمودي که بتوانم به يک امري واجب عمل نمايم. خدايا من به جبهه حق عليه باطل مي‌روم تا جان خود را بفروشم اميدوارم که خريدار جان من تو باشي نه کس ديگر. در تشيع جنازه‌ام شعار مرگ بر آمريکا و مرگ بر [[اسرائيل]] را تکرار کنيد. از شما امت شهيد پرور تقاضا مي‌کنم که اگر روز جمعه تشيع جنازه‌ام بود شب جمعه‌ها دعاي کميل و توسل بر سر قبرم برگزار کنيد. و اما پيامي که براي خانواده‌ام دارم مبادا به خاطر شهادت من گريه کنيد چون با گريه شما [[ضد انقلاب]] خوشحال خواهد شد. اي مادر و اي پدر بزرگوارم که با بازوان قدرتمند خود اين چنين فرزندي داشتي که فداي اسلام شده است افتخار کنيد و ديگر تقاضايي که از سه تا برادر ديگرم دارم، اول من را حلال کنيد، دوم اينکه يک نصيحت از برادر کوچکتان اين است که جبهه را خالي نگذاريد چون جبهه رفتن افتخار است چنان که مي‌‌گويم، حسين حسين شعار ماست شهادت افتخار ماست و ديگر پيامي که دوباره به مادرم دارم اين است که اي مادرم اي تاج سرم من را حلال کن اگر چه موجب ناراحتي تو شدم من را ببخش و ديگر پيامي که به استادان عزيزم دارم اين است که اگر گاهي از اوقات موجب ناراحتي آنان شده‌ام من را حلال کنيد و اگر کسي از من پول طلب کار است از خانواده‌ام مطالبه نمايد و ديگر پيامي که به ملت شهيد پرور ايران دارم اين است که [[وحدت]] را حفظ کنند و جبهه‌ها را خالي نگذارند. والسلام محمدرضا زين العابدين زاده 20/10/1361
==خاطره==
روزی محمد رضا به صحرا رفت تا هیزم بیاورد موقع رفتن یادش می رود با خودش نان ببرد در حالی که دیگر توانش کم می شود و گرسنگی بر او غلبه می کند ناگهان سفره ای آماده ای نظرش را به خود جلب می کند و ما بقی محتویات سفره را می آورد که شاید مال کسی باشد اما صاحبی برایش پیدا نمی شود و دوستانش به او می گویند این سفره از جای دیگری رسیده است .
روزی داخل سالن منزل نشته بودم، عصر بود و آفتاب هم به داخل سالن نمی تابید یک دفعه در همان لحظه دیدم نوری آمد از جلوی من عبور کرد و رفت به خانه ای که عکس شهید در آن نصب شده بود و در همان جا نور ناپدید شد.
بعد از این که اعلام کردند که برادر شما محمدرضا مفقود شده است و تمام جستجوها به نتیجه ای نرسید نامه ای دادند تا برای پیدا کردن جنازه ی مطهرش عازم تهران شویم از این سفر خاطرات زیادی برای من به جای مانده است و آن این که من به اتفاق یکی از برادرانم عازم تهران شدم تا از سردخانه ی تهران بازدیدی داشته باشم ولی گفتند به سپاه مشهد هم سری بزنید وقتی به سپاه مشهد مراجعه کردیم به ما گفتند از سردخانه ی بیمارستان قائم هم بازدید کنید وقتی به بیمارستان قائم رفتیم آن جا نگهبان ما را به سمت سردخانه هدایت کرد صحنه ی به یاد ماندنی که در سرد خانه دیدم یک زن جوانی بود که نصف جنازه ی فرزند خود را از داخل جعبه بیرون اورده و با دستمال سر و صورت او را نوازش می دهد و گریه می کند به محض این که چشم این زن جوان به ما افتاد گفت: آقا شما هم گمشده ای دارید گفتیم بله. گفت: آقا من گمشده ی خود را پیدا کردم و من قبل از این که داخل سردخانه بشوم از دیدن این صحنه بر خود لرزیدم و در داخل سردخانه چون فقط ما دو برادر بودیم خیلی برایمان سخت بود و در تهران هم با همین صحنه روبرو شدیم با تمام زحماتی که متحمل شدیم به هیچ نتیجه ای نرسیدیم و دست خالی برگشتیم سرانجام بعد از نزدیک به ده سال از شهادت با جنازه ی کاملا شناسایی شده ی او روبرو شدیم و مدارک خیلی خوبی از داخل جیب او برداشتیم که به عنوان سند هنوز هم نزد من نگهداری می شود.محمدرضا ابتدا حدود ده سال مفقودالاثر بود هر کسی چیزی می گفت اما آنچه بیشتر مورد تایید است این است که در ضمن عملیات والفجر یک در حال پیشروی بوده اند و تعدادی از بچه ها او را دیده بودند که از ناحیه ی ساق پا تیر خورده است و با بستن بند پوتین جلوی زخم را می بندد همرزمانش به او می گویند شما برگردد ولی او بر نمی گردد و می گوید اسلام نیاز به خون دارد در آخرین لحظات هم صدای یا مهدی یامهدی او را بعضی از بچه ها شنیده بودند که این صدا به تدریج رو به ضعف می رود در آن گیر و داد بعضی فکر می کنند جنازه اش را به عقب منتقل می کنند بعضی دیگر می گویند جسدش باقی مانده است ولی آن چه مسلم است این که بعد از مجروح شدند همانجا شهید می شود حتی جسدش را که بعد از نه سال آوردند پوتین هایش همانگونه که گفته بودند مشاهده کردیم با خود گفتیم ایشان همان جان که مجروح می شود بخاطر این که به دست نیروهای عراقی اسیر نشود به عقب بر می گردد و تا این که به شهادت می رسد.
یکی از همرزمان محمدرضا خاطره ای را این گونه نقل می کرد: نیمه شبی با صدای پای محمدرضا از خواب بلند شدم دیدم محمدرضا بیدار است پرسیدم چکار می کنی؟ گفت: می خواستم آب بخورم بالاخره با اصرار زیاد فهمیدم که نماز شب را تمام کرده و می خواسته بخوابد و نیز گفته بود بلند شدم در این دل شب دو رکعت نماز بخوانم که مورد رضای خداوند متعال قرار گیرد.
قبل از پیروزی انقلاب هنوز در اکثر خانه ها عکس شاه پیدا می شد محمدرضا روزی به خانه ی برادرش رفته بود عکس شاه را در منزل برادرش دیده بود که درون قاب بر روی دیوار نصب است در غیاب برادر رفته بود و عکس را از داخل قاب بیرون آورده بود و در محل دستشویی کنار باغ نصب کرده بود وقتی برادرش آمده بود دیده بود عکس نیست پرسیده بود رضا عکس کجاست؟ به برادرش گفته بود جای این عکس این جا نبود و در جای خودش نصب کردم که می بینی. وقتی برادرش به محل دستشویی رفته بود با کمال تعجب دیده بود که محمدرضا رفته و عکس را با میخ به دیوار دستشویی نصب کرده استمنبع: سایت یاران رضا.<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=11074سایت یاران رضا]</ref>==پانویس==<references /> == رده‌ها =={{ترتیب‌پیش‌فرض:شهید محمدرضا زین العابدین زاده}}[[رده: شهدا]][[رده: شهدای دفاع مقدس]][[رده: شهدای ایران]][[رده: شهدای استان خراسان جنوبی]][[رده: شهدای شهرستان فردوس]]
۱۲۲
ویرایش