شهید محمد حسینی جامی: تفاوت بین نسخهها
از دانشنامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
Bahrakani98 (بحث | مشارکتها) |
Salimpour98 (بحث | مشارکتها) |
||
سطر ۱۵: | سطر ۱۵: | ||
گلزار : شهدا | گلزار : شهدا | ||
− | خاطرات | + | ==خاطرات== |
بعد از شهادت همرزم عزیزم سید محمدحسینی خواب دیدم که به کنارم آمده و ایستاده و یک شال سبزی به گردنش انداخته و خیلی هم نورانی شده بود بعد از احوالپرسی گفت: یادت هست زمانی که با همدیگر بودیم هر شب یا تو خانه ی ما بودی و یا من خانه ی شما بودم گفتم بله یادم هست خیلی خوش گذشت آن ایام گفت: تا جایی که در توانت هست از پدر و مادرم سر بزن و آنان را دلداری بده و بگو اصلا برای من ناراحت نباشند بسیار جای خوبی هست و هیچ ناراحتی ندارم ای کاش زودتر به شهادت می رسیدم بعد بلند شدم که او را ببوسم، یک دفعه از خواب بیدار شدم.<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=7258 سایت یاران رضا]</ref> | بعد از شهادت همرزم عزیزم سید محمدحسینی خواب دیدم که به کنارم آمده و ایستاده و یک شال سبزی به گردنش انداخته و خیلی هم نورانی شده بود بعد از احوالپرسی گفت: یادت هست زمانی که با همدیگر بودیم هر شب یا تو خانه ی ما بودی و یا من خانه ی شما بودم گفتم بله یادم هست خیلی خوش گذشت آن ایام گفت: تا جایی که در توانت هست از پدر و مادرم سر بزن و آنان را دلداری بده و بگو اصلا برای من ناراحت نباشند بسیار جای خوبی هست و هیچ ناراحتی ندارم ای کاش زودتر به شهادت می رسیدم بعد بلند شدم که او را ببوسم، یک دفعه از خواب بیدار شدم.<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=7258 سایت یاران رضا]</ref> | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
<references /> | <references /> |
نسخهٔ کنونی تا ۱۴ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۵۹
شهید سید محمد حسینی جامی
نام : سید محمد
نام خانوادگی : حسینی جامی
نام پدر : سیدحسن
محل تولد : تایباد
تاریخ شهادت : 1364/05/16
مسئولیت : رزمنده
گلزار : شهدا
خاطرات
بعد از شهادت همرزم عزیزم سید محمدحسینی خواب دیدم که به کنارم آمده و ایستاده و یک شال سبزی به گردنش انداخته و خیلی هم نورانی شده بود بعد از احوالپرسی گفت: یادت هست زمانی که با همدیگر بودیم هر شب یا تو خانه ی ما بودی و یا من خانه ی شما بودم گفتم بله یادم هست خیلی خوش گذشت آن ایام گفت: تا جایی که در توانت هست از پدر و مادرم سر بزن و آنان را دلداری بده و بگو اصلا برای من ناراحت نباشند بسیار جای خوبی هست و هیچ ناراحتی ندارم ای کاش زودتر به شهادت می رسیدم بعد بلند شدم که او را ببوسم، یک دفعه از خواب بیدار شدم.[۱]