شهید حسین رضایی متولد بجنورد: تفاوت بین نسخهها
Dorostkar98 (بحث | مشارکتها) (پانویس) |
Kolahkaj9706 (بحث | مشارکتها) |
||
(۲ نسخههای متوسط توسط ۲ کاربران نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | |||
− | + | {{جعبه اطلاعات افراد نظامی | |
− | + | |نام فرد = حسین رضایی | |
− | + | |تصویر = | |
− | + | |توضیح تصویر = | |
− | + | |ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی | |
− | + | |شهرت = | |
− | + | |دین و مذهب = [[مسلمان]]، [[شیعه]] | |
− | + | |تولد = [[ بجنورد]] | |
− | + | |شهادت = [[ ۱۳۶۲/۵/۲]] | |
− | + | |وفات = | |
− | + | |مرگ = | |
− | + | |محل دفن = | |
− | + | |مفقود = | |
− | + | |جانباز = | |
− | + | |اسارت = | |
− | + | |نیرو = | |
− | + | |یگانهای خدمت = | |
+ | |طول خدمت = | ||
+ | |درجه = | ||
+ | |سمتها = رزمنده | ||
+ | |جنگها = [[جنگ ایران و عراق]] | ||
+ | |نشانهای لیاقت = | ||
+ | |عملیات = | ||
+ | |فعالیتها = | ||
+ | |تحصیلات = | ||
+ | |تخصصها = | ||
+ | |شغل = | ||
+ | |خانواده = نام پدر[[ غلامرضا]] | ||
+ | }} | ||
سطر ۲۸: | سطر ۳۹: | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
<references/> | <references/> | ||
+ | ==رده== | ||
+ | {{ترتیبپیشفرض:حسین رضایی}} | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان بیرجند ]] |
نسخهٔ کنونی تا ۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۳۸
حسین رضایی | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | بجنورد |
شهادت | ۱۳۶۲/۵/۲ |
سمتها | رزمنده |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
خانواده | نام پدر غلامرضا |
خاطرات
- « خواهرم می گوید : من کوچک بودم و یک روز غروب به قسمتی از روستا که کمی از خانه های روستا دور بود ، رفته بودم ، موقعی که برگشتم ، هوا تقریباً تاریک شده بود . من می ترسیدم که به خانه برگردم . در همین موقع بود که پدرم آمد و به من گفت : دخترم نترس ، من با تو هستم و دستم را گرفت و مرا به خانه آورد . من فکر می کردم که پدرم زنده است و بعد که به خانه آمدیم ، دور و برم را نگاه کردم ، دیدم پدرم نیست و او رفته است .»
- وقتی که پدرم را تشییع کردند و به روستا آوردند ، همگی ما جهت دیدن جنازه اش غسال خانه مسجد روستا رفتیم تا از او خداحافظی کنیم . همگی ما از او خداحافظی کردیم . بعد نوبت به برادر بزرگترم رسید . برادرم می گفتند : وقتی من بالای سر پدر رفتم به همراه من چند نفر دیگر از جمله یکی از عموهایم بود و من پارچه بالای صورت پدر را کنار زدم و به او سلام کردم . ناگهان متوجه شدم ، پدرم چشمانش را باز کرد و تبسمی کرد و دوباره چشمان خود را بست . در این هنگام چند نفر دیگر نیز ناظر این صحنه بودند و این از جمله شیرینترین خاطره ای بود که برادرم برایم نقل کرده است .[۱]