شهید محمدمنیری شیوک: تفاوت بین نسخهها
(۳ نسخههای متوسط توسط ۳ کاربران نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | + | {{جعبه اطلاعات افراد نظامی | |
− | نام | + | |نام فرد = محمد منیری شیوک |
− | + | |تصویر = | |
− | + | |توضیح تصویر = | |
− | + | |ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی | |
− | + | |شهرت = | |
− | + | |دین و مذهب = [[مسلمان]]، [[شیعه]] | |
+ | |تولد = | ||
+ | |شهادت = [[۱۳۶۵/۱۰/۲۱]] | ||
+ | |وفات = | ||
+ | |مرگ = | ||
+ | |محل دفن = | ||
+ | |مفقود = | ||
+ | |جانباز = | ||
+ | |اسارت = | ||
+ | |نیرو = | ||
+ | |یگانهای خدمت = | ||
+ | |طول خدمت = | ||
+ | |درجه = | ||
+ | |سمتها = رزمنده | ||
+ | |جنگها = [[جنگ ایران و عراق]] | ||
+ | |نشانهای لیاقت = | ||
+ | |عملیات = | ||
+ | |فعالیتها = | ||
+ | |تحصیلات = | ||
+ | |تخصصها = | ||
+ | |شغل = | ||
+ | |خانواده = نام پدر[[حسن]] | ||
+ | }} | ||
+ | |||
+ | |||
==خاطرات== | ==خاطرات== | ||
وقتیکه شهید شد جنازه اش را به سپاه پاسداران سرخس آوردند بنده را بردند تا پسرم را ببینم. وقتی که جنازه را دیدم شناختم و گفتم ایشان پسر بنده نیستند آن برادر پاسداری که مسئول جنازه بود گفت : این محمد منیری شیوک است من قبول نکردم پس از لحظه ای پسر عمویم گفت : مگر کور شده ای و نمی بینی جلوی چشمت را که نشان سالک دارد وقتیکه نشان سالک را دیدم شناختم و کنارش نشستم او مثل یک آدم زنده بر چشمانش فشار آورد اول چشم راستش را و سپس چشم چپ را باز نمود و به صورتم نگاه کرد اما دوباره چشمانش را بست.(حسن منیری شیوک) | وقتیکه شهید شد جنازه اش را به سپاه پاسداران سرخس آوردند بنده را بردند تا پسرم را ببینم. وقتی که جنازه را دیدم شناختم و گفتم ایشان پسر بنده نیستند آن برادر پاسداری که مسئول جنازه بود گفت : این محمد منیری شیوک است من قبول نکردم پس از لحظه ای پسر عمویم گفت : مگر کور شده ای و نمی بینی جلوی چشمت را که نشان سالک دارد وقتیکه نشان سالک را دیدم شناختم و کنارش نشستم او مثل یک آدم زنده بر چشمانش فشار آورد اول چشم راستش را و سپس چشم چپ را باز نمود و به صورتم نگاه کرد اما دوباره چشمانش را بست.(حسن منیری شیوک) | ||
− | زمانیکه تظاهرات انقلاب در شهرهای بزرگ به اوج خود رسیده بود من و برادرم در خانه نشسته بودیم که سر و صدای سگ از بیرون به گوشهایمان رسید به برادرم گفتم برو ببین چرا این سگ اینقدر سر و صدا می کند برادرم رفت و پس از مدتی در حالیکه دست محمد را گرفته بود برگشت. متوجه دستهای محمد شدم و دیدم که چیزی را در آنها مخفی می کند به وی گفتم چه داری لرزان لرزان دستش را باز کرد و دیدم که عکس شاه است که از کتابش کنده و طوری تا زده که فقط سر شاه معلوم بشود و نخی بر سر شاه بسته تا به گردن سگ ببندد. من گفتم چرا این کار را کرده ای گفت مگر از یادت رفته که وقت سربازی من و خواهرم با شما به تربت حیدریه آمده بودیم و لباسهایمان از شدت آفتاب سفید شده بود این مرد بدی است و من او را دوست ندارم و بدی او بزودی برایتان معلوم می شود. (حسن منیری شیوک) | + | زمانیکه تظاهرات انقلاب در شهرهای بزرگ به اوج خود رسیده بود من و برادرم در خانه نشسته بودیم که سر و صدای سگ از بیرون به گوشهایمان رسید به برادرم گفتم برو ببین چرا این سگ اینقدر سر و صدا می کند برادرم رفت و پس از مدتی در حالیکه دست محمد را گرفته بود برگشت. متوجه دستهای محمد شدم و دیدم که چیزی را در آنها مخفی می کند به وی گفتم چه داری لرزان لرزان دستش را باز کرد و دیدم که عکس شاه است که از کتابش کنده و طوری تا زده که فقط سر شاه معلوم بشود و نخی بر سر شاه بسته تا به گردن سگ ببندد. من گفتم چرا این کار را کرده ای گفت مگر از یادت رفته که وقت سربازی من و خواهرم با شما به تربت حیدریه آمده بودیم و لباسهایمان از شدت آفتاب سفید شده بود این مرد بدی است و من او را دوست ندارم و بدی او بزودی برایتان معلوم می شود. (حسن منیری شیوک)<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=19765 سایت یاران رضا]</ref> |
− | + | ||
− | http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=19765 | + | |
+ | ==پانویس== | ||
+ | <references /> | ||
+ | |||
+ | ==رده== | ||
+ | {{ترتیبپیشفرض:محمد منیری شیوک}} | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان سرخس]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۵۱
محمد منیری شیوک | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
شهادت | ۱۳۶۵/۱۰/۲۱ |
سمتها | رزمنده |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
خانواده | نام پدرحسن |
خاطرات
وقتیکه شهید شد جنازه اش را به سپاه پاسداران سرخس آوردند بنده را بردند تا پسرم را ببینم. وقتی که جنازه را دیدم شناختم و گفتم ایشان پسر بنده نیستند آن برادر پاسداری که مسئول جنازه بود گفت : این محمد منیری شیوک است من قبول نکردم پس از لحظه ای پسر عمویم گفت : مگر کور شده ای و نمی بینی جلوی چشمت را که نشان سالک دارد وقتیکه نشان سالک را دیدم شناختم و کنارش نشستم او مثل یک آدم زنده بر چشمانش فشار آورد اول چشم راستش را و سپس چشم چپ را باز نمود و به صورتم نگاه کرد اما دوباره چشمانش را بست.(حسن منیری شیوک) زمانیکه تظاهرات انقلاب در شهرهای بزرگ به اوج خود رسیده بود من و برادرم در خانه نشسته بودیم که سر و صدای سگ از بیرون به گوشهایمان رسید به برادرم گفتم برو ببین چرا این سگ اینقدر سر و صدا می کند برادرم رفت و پس از مدتی در حالیکه دست محمد را گرفته بود برگشت. متوجه دستهای محمد شدم و دیدم که چیزی را در آنها مخفی می کند به وی گفتم چه داری لرزان لرزان دستش را باز کرد و دیدم که عکس شاه است که از کتابش کنده و طوری تا زده که فقط سر شاه معلوم بشود و نخی بر سر شاه بسته تا به گردن سگ ببندد. من گفتم چرا این کار را کرده ای گفت مگر از یادت رفته که وقت سربازی من و خواهرم با شما به تربت حیدریه آمده بودیم و لباسهایمان از شدت آفتاب سفید شده بود این مرد بدی است و من او را دوست ندارم و بدی او بزودی برایتان معلوم می شود. (حسن منیری شیوک)[۱]