شهید محمد عارفی: تفاوت بین نسخهها
از دانشنامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
سطر ۱۶: | سطر ۱۶: | ||
متن کامل خاطره | متن کامل خاطره | ||
− | *زمانی که محمد در جبهه به شهادت رسید، خواب دیدم که یک تابوت روی سرم گرفتم و با یک شیشه گلاب به سمت باغمزار حرکت میکنم. به آنجا که رسیدم، پای یک درخت را با دستهایم گور کردم و تابوت را در آن دفن کردم وبه رویش گلاب پاشیدم و سپس به خانه برگشتم. صبح که از خواب بیدار شدم در اولین کلامم به فرزندانم گفتم: محمد شهید شده، بچهها گفتند: نه مادر، چرا این حرف را میزنی و این فکرها را میکنی، گفتم: دیشب خوابش را دیدهام که شهید شده است. و همانگونه نیز شد. همانروز کمکم خبر شهادت فرزندم را به ما دادند. | + | *زمانی که محمد در جبهه به شهادت رسید، خواب دیدم که یک تابوت روی سرم گرفتم و با یک شیشه گلاب به سمت باغمزار حرکت میکنم. به آنجا که رسیدم، پای یک درخت را با دستهایم گور کردم و تابوت را در آن دفن کردم وبه رویش گلاب پاشیدم و سپس به خانه برگشتم. صبح که از خواب بیدار شدم در اولین کلامم به فرزندانم گفتم: محمد شهید شده، بچهها گفتند: نه مادر، چرا این حرف را میزنی و این فکرها را میکنی، گفتم: دیشب خوابش را دیدهام که شهید شده است. و همانگونه نیز شد. همانروز کمکم خبر شهادت فرزندم را به ما دادند.<ref>[http://www.yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=14136 سایت یاران رضا]</ref> |
− | + | ==پانویس== | |
+ | <references /> |
نسخهٔ ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۲۱
کد شهید: 6523983 تاریخ تولد : نام : محمد محل تولد : کاشمر نام خانوادگی : عارفی تاریخ شهادت : 1365/11/11 نام پدر : حسین مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : دانش آموز یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار : باغمزار
خاطرات
خواب و رویای دیگران در مورد شهادت شهید موضوع خواب و روياي ديگران در مورد شهادت شهيد راوی زهرا تاج متن کامل خاطره
- زمانی که محمد در جبهه به شهادت رسید، خواب دیدم که یک تابوت روی سرم گرفتم و با یک شیشه گلاب به سمت باغمزار حرکت میکنم. به آنجا که رسیدم، پای یک درخت را با دستهایم گور کردم و تابوت را در آن دفن کردم وبه رویش گلاب پاشیدم و سپس به خانه برگشتم. صبح که از خواب بیدار شدم در اولین کلامم به فرزندانم گفتم: محمد شهید شده، بچهها گفتند: نه مادر، چرا این حرف را میزنی و این فکرها را میکنی، گفتم: دیشب خوابش را دیدهام که شهید شده است. و همانگونه نیز شد. همانروز کمکم خبر شهادت فرزندم را به ما دادند.[۱]