شهید قربانعلی بایسته تلنه: تفاوت بین نسخهها
از دانشنامه فرهنگ ایثار , جهاد و شهادت
(صفحهای جدید حاوی «شهید قربانعلی بایسته تلنه نام : قربانعلی محل تولد : درگز نام خانوادگی :...» ایجاد کرد) |
|||
(۳ نسخههای متوسط توسط ۳ کاربران نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
− | + | {{جعبه اطلاعات افراد نظامی | |
− | نام : | + | |نام فرد = قربانعلی بایسته تلنه |
− | + | |تصویر = | |
− | + | |توضیح تصویر = | |
− | + | |ملیت = [[پرونده:پرچم ایران.png|22px]] ایرانی | |
− | نام پدر | + | |شهرت = |
+ | |دین و مذهب = [[مسلمان]]، [[شیعه]] | ||
+ | |تولد = [[درگز]] | ||
+ | |شهادت = [[۱۳۶۲/۱۲/۴]] | ||
+ | |وفات = | ||
+ | |مرگ = | ||
+ | |محل دفن = | ||
+ | |مفقود = | ||
+ | |جانباز = | ||
+ | |اسارت = | ||
+ | |نیرو = | ||
+ | |یگانهای خدمت = | ||
+ | |طول خدمت = | ||
+ | |درجه = | ||
+ | |سمتها = | ||
+ | |جنگها = [[جنگ ایران و عراق]] | ||
+ | |نشانهای لیاقت = | ||
+ | |عملیات = | ||
+ | |فعالیتها = | ||
+ | |تحصیلات = | ||
+ | |تخصصها = | ||
+ | |شغل = | ||
+ | |خانواده = نام پدر[[حسن]] | ||
+ | }} | ||
+ | |||
+ | |||
==خاطرات== | ==خاطرات== | ||
− | راوی سکینه صنوبری | + | *راوی سکینه صنوبری |
− | آخرین مرتبه ای که قربان علی می خواست به جبهه برود گفتم: بس است دیگر به جبهه نرو. گفت: وظیفه ی من است که بروم و گفت: ان شاءالله برگردم ازدواج می کنم. می خواستم او را داماد کنم گفتم مادر من تو را در خواب دیدم که شهید می شوی یا زخمی می شوی بعد قربان علی گفت: مادر چون تو به فکر من هستی خوابم را می بینی اما رفت و به درجه ی رفیع شهادت نائل گردید. | + | *آخرین مرتبه ای که قربان علی می خواست به جبهه برود گفتم: بس است دیگر به جبهه نرو. گفت: وظیفه ی من است که بروم و گفت: ان شاءالله برگردم ازدواج می کنم. می خواستم او را داماد کنم گفتم مادر من تو را در خواب دیدم که شهید می شوی یا زخمی می شوی بعد قربان علی گفت: مادر چون تو به فکر من هستی خوابم را می بینی اما رفت و به درجه ی رفیع شهادت نائل گردید. |
+ | |||
+ | *فرزند عزیز شهیدم قربان علی می گفت: آرزویم شهادت است. به خاطر دارم یکی از روستائیان شهید شده بود و ما در تشییع جنازه اش شرکت کرده بودیم و قربان علی گفت: ببین مادر چقدر مردم محترمانه در تشییع جنازه ی شهید شرکت می کنند و اهمیت می دهند پس از دنیا رفتن به این صورت و شهید شدن در این راه چه قدر خوب می باشد . راوی سکینه صنوبری | ||
+ | |||
− | + | *به یاد دارم وقتی در منطقه ی عملیاتی خیبر در جزیره ی مجنون زخمی شدم و برای آوردن من به پشت جبهه قایق ها نمی توانستند به کنار رودخانه بیایند شهید قربان علی مرا بغل کرد و خودش را به آب زد در حالی که آب درست بر روی شانه هایش بود مرا تا قایق رساند و به صورت دو سه بار بوسه زد و قطرات اشکی از چشمش جاری شد و این خاطره تا زمان مردن از خاطرم نخواهد رفت. راوی محمد نامرخی<ref>[http://yaranereza.ir/ShowSoldier.aspx?SID=3713 سایت یاران رضا]</ref> | |
+ | |||
− | + | ==پانویس== | |
− | + | <references /> | |
+ | ==رده== | ||
+ | {{ترتیبپیشفرض:قربانعلی بایسته تلنه}} | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان درگز]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۴۶
قربانعلی بایسته تلنه | |
---|---|
ملیت | ایرانی |
دین و مذهب | مسلمان، شیعه |
تولد | درگز |
شهادت | ۱۳۶۲/۱۲/۴ |
جنگها | جنگ ایران و عراق |
خانواده | نام پدرحسن |
خاطرات
- راوی سکینه صنوبری
- آخرین مرتبه ای که قربان علی می خواست به جبهه برود گفتم: بس است دیگر به جبهه نرو. گفت: وظیفه ی من است که بروم و گفت: ان شاءالله برگردم ازدواج می کنم. می خواستم او را داماد کنم گفتم مادر من تو را در خواب دیدم که شهید می شوی یا زخمی می شوی بعد قربان علی گفت: مادر چون تو به فکر من هستی خوابم را می بینی اما رفت و به درجه ی رفیع شهادت نائل گردید.
- فرزند عزیز شهیدم قربان علی می گفت: آرزویم شهادت است. به خاطر دارم یکی از روستائیان شهید شده بود و ما در تشییع جنازه اش شرکت کرده بودیم و قربان علی گفت: ببین مادر چقدر مردم محترمانه در تشییع جنازه ی شهید شرکت می کنند و اهمیت می دهند پس از دنیا رفتن به این صورت و شهید شدن در این راه چه قدر خوب می باشد . راوی سکینه صنوبری
- به یاد دارم وقتی در منطقه ی عملیاتی خیبر در جزیره ی مجنون زخمی شدم و برای آوردن من به پشت جبهه قایق ها نمی توانستند به کنار رودخانه بیایند شهید قربان علی مرا بغل کرد و خودش را به آب زد در حالی که آب درست بر روی شانه هایش بود مرا تا قایق رساند و به صورت دو سه بار بوسه زد و قطرات اشکی از چشمش جاری شد و این خاطره تا زمان مردن از خاطرم نخواهد رفت. راوی محمد نامرخی[۱]