شهید سید محمد رضا خالقی: تفاوت بین نسخهها
Raesipoor98 (بحث | مشارکتها) |
|||
(یک نسخهٔ متوسط توسط کاربر دیگری نشان داده نشده) | |||
سطر ۶: | سطر ۶: | ||
خالقی، سیدمحمدرضا: هشتم دی [[۱۳۴۳]]، در شهر [[قزوین]] به دنیا آمد. پدرش سیدعلیاکبر، فرشنده لوازم خرازی بود و مادرش ربابه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در [[جبهه]] حضور یافت. سیزدهم آبان [[۱۳۶۲]]، در [[پنجوین]] [[عراق]] بر اثر اصابت [[ترکش]] به سر و سینه، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. | خالقی، سیدمحمدرضا: هشتم دی [[۱۳۴۳]]، در شهر [[قزوین]] به دنیا آمد. پدرش سیدعلیاکبر، فرشنده لوازم خرازی بود و مادرش ربابه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در [[جبهه]] حضور یافت. سیزدهم آبان [[۱۳۶۲]]، در [[پنجوین]] [[عراق]] بر اثر اصابت [[ترکش]] به سر و سینه، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. | ||
==وصیت نامه== | ==وصیت نامه== | ||
− | [[شهید سید محمد رضا خالقی]]: خداوندا! سپاس می گویم که مرا در این برهه از زمان به دنیا آورده، به من توانایی دادی تا در صف جُندالله باشم و به خمینی و یارانش درود می فرستم و او را از صمیم قلب، دوست می دارم؛ زیرا مرا آن چنان رهبری کرد تا به محبوبم رسیدم. سلام بر شما عزیزانی که درس شهادت را در دانشگاه [[کربلا]] آموختید و بی پروا، چون کبوترهای آزادی از دشت های پُر خون و آتش ایران، با فریاد الله اکبر، به سوی معشوق خود پَر کشیدید و در نوبهار سبز شهادت، بر بال های ابرها نشستید و از این دیار به کبریای آخرت شتافتید. خداوندا! تو شاهدی که من در این دنیا نتوانستم آن طوری که تو می خواهی، زندگی کنم و زندگانی ام توأم با گناه و معصیت بوده و از این موضوع همواره در رنج بوده ام. خداوندا! قبول کن عذرم را و رحم کن به بدن ضعیفم و توبه ی من گناهکار را قبول کن. خداوندا! فرصتی ده تا تو را بیش از پیش دریابم. خداوندا! فرصتی ده تا ایمانم افزوده شود و گناهانم قلیل گردد. خداوندا! فرصتی ده تا توشه ای برای حیات اُخروی جمع کنم و از آتش دوزخ در امان باشم. خدایا! تو می دانی که با خَلقَت بدخوی و نامهربان بودم. ...و خداوندا! مرا ببخش و بیامرز و توبه ی مرا قبول بفرما تا مرگم با عزت و شرافت در جبهه ها باشد. آری! شهادت کمال انسان است؛ پس چه بهتر که مرگمان، شهادت باشد؛ زیرا شهادت، آغاز پایانی است و شروع زندگانی ابدی و دَری است از درهای بهشت. آری، برادران! [[جبهه]]، کلاس و مکتب عاشقان شهادت است و همه یک دل و یک صدا و با کمال عشق به رهبر خود در راه خدا از تمام هدف های مادی و دنیایی دست کشیده و به الله فکر می کنند و همچون علی اکبرها و عباس ها همواره، علیه مستکبران جامعه می خروشند. آری، برادران! مسأله ی اصلی خود را [[جنگ]] بدانید و همان طوری که رهبر انقلاب فرموده است، در این برهه از زمان، جنگ است که آینده ی انقلاب مان را مشخص می کند؛ پس، برادران! مسایل مادی و دنیایی خود را برتر از مسأله جنگ ندانید؛ زیرا امر ولایت به تمام این مسایل ارجحیت دارد و بدانید که این دنیا محل آزمایش است و باید اهل عمل باشیم و سخن و راه شهدا را پیش گیریم و ندای تمامی شهدا را به تمام جهان برسانیم و بگوییم: «مکتبی که شهادت دارد، اسارت ندارد!» پس ای مادر و پدرم! از این که به جبهه ها رفتم، ناراحت نباشید؛ بلکه افتخار و دعا کنید که اسلام بر کفر پیروز شود. پس به تو ای مادر و پدرم! واجب است که راه شهیدان را ادامه دهید و هدف آنان را پیش روی خود داشته باشید و در تربیت برادران و خواهرم کوشا باشید و آنان را چون سربازان حسین(ع) بار آورید؛ زیرا فردا انقلاب نیاز به آنان و امثال آنان دارد و سعی نمایید رابطه ی خود را بر مبنای مکتب، پایه گذاری کنید؛ زیرا اسلام از همه ی این مسایل بالاتر است و دوست ندارم که بر سر مزارم افرادی حاضر شوند که عُمری اسلام و احکام خط ولایت را به باد مسخره گرفته اند. ...و اما مادر و پدرم! من در طول زندگی ام به شما خیلی بدی و بدخُلقی نمودم؛ ولی حالا از شما می خواهم که از من درگذرید تا از بار گناهانم کاسته شود و به برادران و خواهرم همیشه تذکر دهید که [[نماز]] را به پا دارند و نماز جمعه ها و دعاها فراموش نشود.۱ (۱۲۵۸۷۴۲) سیدمحمدرضا خالقی ۱۷/۶/۶۲ | + | [[شهید سید محمد رضا خالقی]]: خداوندا! سپاس می گویم که مرا در این برهه از زمان به دنیا آورده، به من توانایی دادی تا در صف جُندالله باشم و به خمینی و یارانش درود می فرستم و او را از صمیم قلب، دوست می دارم؛ زیرا مرا آن چنان رهبری کرد تا به محبوبم رسیدم. سلام بر شما عزیزانی که درس شهادت را در دانشگاه [[کربلا]] آموختید و بی پروا، چون کبوترهای آزادی از دشت های پُر خون و آتش ایران، با فریاد الله اکبر، به سوی معشوق خود پَر کشیدید و در نوبهار سبز شهادت، بر بال های ابرها نشستید و از این دیار به کبریای آخرت شتافتید. خداوندا! تو شاهدی که من در این دنیا نتوانستم آن طوری که تو می خواهی، زندگی کنم و زندگانی ام توأم با گناه و معصیت بوده و از این موضوع همواره در رنج بوده ام. خداوندا! قبول کن عذرم را و رحم کن به بدن ضعیفم و توبه ی من گناهکار را قبول کن. خداوندا! فرصتی ده تا تو را بیش از پیش دریابم. خداوندا! فرصتی ده تا ایمانم افزوده شود و گناهانم قلیل گردد. خداوندا! فرصتی ده تا توشه ای برای حیات اُخروی جمع کنم و از آتش دوزخ در امان باشم. خدایا! تو می دانی که با خَلقَت بدخوی و نامهربان بودم. ...و خداوندا! مرا ببخش و بیامرز و توبه ی مرا قبول بفرما تا مرگم با عزت و شرافت در جبهه ها باشد. آری! شهادت کمال انسان است؛ پس چه بهتر که مرگمان، شهادت باشد؛ زیرا شهادت، آغاز پایانی است و شروع زندگانی ابدی و دَری است از درهای بهشت. آری، برادران! [[جبهه]]، کلاس و مکتب عاشقان شهادت است و همه یک دل و یک صدا و با کمال عشق به رهبر خود در راه خدا از تمام هدف های مادی و دنیایی دست کشیده و به الله فکر می کنند و همچون علی اکبرها و عباس ها همواره، علیه مستکبران جامعه می خروشند. آری، برادران! مسأله ی اصلی خود را [[جنگ]] بدانید و همان طوری که رهبر انقلاب فرموده است، در این برهه از زمان، جنگ است که آینده ی انقلاب مان را مشخص می کند؛ پس، برادران! مسایل مادی و دنیایی خود را برتر از مسأله جنگ ندانید؛ زیرا امر ولایت به تمام این مسایل ارجحیت دارد و بدانید که این دنیا محل آزمایش است و باید اهل عمل باشیم و سخن و راه شهدا را پیش گیریم و ندای تمامی شهدا را به تمام جهان برسانیم و بگوییم: «مکتبی که شهادت دارد، اسارت ندارد!» پس ای مادر و پدرم! از این که به جبهه ها رفتم، ناراحت نباشید؛ بلکه افتخار و دعا کنید که اسلام بر کفر پیروز شود. پس به تو ای مادر و پدرم! واجب است که راه شهیدان را ادامه دهید و هدف آنان را پیش روی خود داشته باشید و در تربیت برادران و خواهرم کوشا باشید و آنان را چون سربازان حسین(ع) بار آورید؛ زیرا فردا انقلاب نیاز به آنان و امثال آنان دارد و سعی نمایید رابطه ی خود را بر مبنای مکتب، پایه گذاری کنید؛ زیرا اسلام از همه ی این مسایل بالاتر است و دوست ندارم که بر سر مزارم افرادی حاضر شوند که عُمری اسلام و احکام خط ولایت را به باد مسخره گرفته اند. ...و اما مادر و پدرم! من در طول زندگی ام به شما خیلی بدی و بدخُلقی نمودم؛ ولی حالا از شما می خواهم که از من درگذرید تا از بار گناهانم کاسته شود و به برادران و خواهرم همیشه تذکر دهید که [[نماز]] را به پا دارند و نماز جمعه ها و دعاها فراموش نشود.۱ (۱۲۵۸۷۴۲) سیدمحمدرضا خالقی ۱۷/۶/۶۲.<ref>[http://www.khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1116 سایت خط سرخ]</ref> |
− | + | ==پانویس== | |
− | http://www.khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1116 | + | <references /> |
+ | == ردهها == | ||
+ | {{ترتیبپیشفرض:سید_محمد_رضا_خالقی}} | ||
+ | [[رده: شهدا]] | ||
+ | [[رده: شهدای دفاع مقدس]] | ||
+ | [[رده: شهدای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی]] | ||
+ | [[رده: شهدای ایران]] | ||
+ | [[رده: شهدای استان قزوین]] | ||
+ | [[رده: شهدای شهرستان قزوین]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۴ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۵۹
سید محمدرضا خالقی تاریخ تولد :1343/10/08 تاریخ شهادت :1362/08/13
محتویات
زندگی نامه
خالقی، سیدمحمدرضا: هشتم دی ۱۳۴۳، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش سیدعلیاکبر، فرشنده لوازم خرازی بود و مادرش ربابه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. سیزدهم آبان ۱۳۶۲، در پنجوین عراق بر اثر اصابت ترکش به سر و سینه، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
وصیت نامه
شهید سید محمد رضا خالقی: خداوندا! سپاس می گویم که مرا در این برهه از زمان به دنیا آورده، به من توانایی دادی تا در صف جُندالله باشم و به خمینی و یارانش درود می فرستم و او را از صمیم قلب، دوست می دارم؛ زیرا مرا آن چنان رهبری کرد تا به محبوبم رسیدم. سلام بر شما عزیزانی که درس شهادت را در دانشگاه کربلا آموختید و بی پروا، چون کبوترهای آزادی از دشت های پُر خون و آتش ایران، با فریاد الله اکبر، به سوی معشوق خود پَر کشیدید و در نوبهار سبز شهادت، بر بال های ابرها نشستید و از این دیار به کبریای آخرت شتافتید. خداوندا! تو شاهدی که من در این دنیا نتوانستم آن طوری که تو می خواهی، زندگی کنم و زندگانی ام توأم با گناه و معصیت بوده و از این موضوع همواره در رنج بوده ام. خداوندا! قبول کن عذرم را و رحم کن به بدن ضعیفم و توبه ی من گناهکار را قبول کن. خداوندا! فرصتی ده تا تو را بیش از پیش دریابم. خداوندا! فرصتی ده تا ایمانم افزوده شود و گناهانم قلیل گردد. خداوندا! فرصتی ده تا توشه ای برای حیات اُخروی جمع کنم و از آتش دوزخ در امان باشم. خدایا! تو می دانی که با خَلقَت بدخوی و نامهربان بودم. ...و خداوندا! مرا ببخش و بیامرز و توبه ی مرا قبول بفرما تا مرگم با عزت و شرافت در جبهه ها باشد. آری! شهادت کمال انسان است؛ پس چه بهتر که مرگمان، شهادت باشد؛ زیرا شهادت، آغاز پایانی است و شروع زندگانی ابدی و دَری است از درهای بهشت. آری، برادران! جبهه، کلاس و مکتب عاشقان شهادت است و همه یک دل و یک صدا و با کمال عشق به رهبر خود در راه خدا از تمام هدف های مادی و دنیایی دست کشیده و به الله فکر می کنند و همچون علی اکبرها و عباس ها همواره، علیه مستکبران جامعه می خروشند. آری، برادران! مسأله ی اصلی خود را جنگ بدانید و همان طوری که رهبر انقلاب فرموده است، در این برهه از زمان، جنگ است که آینده ی انقلاب مان را مشخص می کند؛ پس، برادران! مسایل مادی و دنیایی خود را برتر از مسأله جنگ ندانید؛ زیرا امر ولایت به تمام این مسایل ارجحیت دارد و بدانید که این دنیا محل آزمایش است و باید اهل عمل باشیم و سخن و راه شهدا را پیش گیریم و ندای تمامی شهدا را به تمام جهان برسانیم و بگوییم: «مکتبی که شهادت دارد، اسارت ندارد!» پس ای مادر و پدرم! از این که به جبهه ها رفتم، ناراحت نباشید؛ بلکه افتخار و دعا کنید که اسلام بر کفر پیروز شود. پس به تو ای مادر و پدرم! واجب است که راه شهیدان را ادامه دهید و هدف آنان را پیش روی خود داشته باشید و در تربیت برادران و خواهرم کوشا باشید و آنان را چون سربازان حسین(ع) بار آورید؛ زیرا فردا انقلاب نیاز به آنان و امثال آنان دارد و سعی نمایید رابطه ی خود را بر مبنای مکتب، پایه گذاری کنید؛ زیرا اسلام از همه ی این مسایل بالاتر است و دوست ندارم که بر سر مزارم افرادی حاضر شوند که عُمری اسلام و احکام خط ولایت را به باد مسخره گرفته اند. ...و اما مادر و پدرم! من در طول زندگی ام به شما خیلی بدی و بدخُلقی نمودم؛ ولی حالا از شما می خواهم که از من درگذرید تا از بار گناهانم کاسته شود و به برادران و خواهرم همیشه تذکر دهید که نماز را به پا دارند و نماز جمعه ها و دعاها فراموش نشود.۱ (۱۲۵۸۷۴۲) سیدمحمدرضا خالقی ۱۷/۶/۶۲.[۱]