شهید تقی ساقی سعادت آبادی: تفاوت بین نسخهها
سطر ۲۶: | سطر ۲۶: | ||
[[رده: شهدای استان خراسان رضوی ]] | [[رده: شهدای استان خراسان رضوی ]] | ||
[[رده: شهدای شهرستان تربت حیدریه ]] | [[رده: شهدای شهرستان تربت حیدریه ]] | ||
− | |||
− |
نسخهٔ کنونی تا ۱۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۱۵
کد شهید: 6212616 تاریخ تولد : نام : تقی محل تولد : تربت حیدریه نام خانوادگی : ساقی سعادت ابادی تاریخ شهادت : 1362/05/07 نام پدر : نوروز مکان شهادت :
تحصیلات : نامشخص منطقه شهادت : شغل : یگان خدمتی : گروه مربوط : گروهی برای این شهید ثبت نشده است. نوع عضویت : سایر شهدا مسئولیت : رزمنده گلزار :
خاطرات
آخرین باری که برادرم تقی به مرخصی آمده بود گفتند: بعد از ماه رمضان عملیاتی را در پیش رو داریم من خواب دیده ام که شهید می شوم و بعد خوابش را اینگونه نقل کرد که سیدی نورانی نزد او آمد دیدم که یک سیب سرخ خوش رنگ و بو را به من داد و گفت این تحفه را به شما می دهم ولی همین مرخصی را بروید و برگردید که از خواب بیدار شدم من از شما می خواهم که بعد از شهادتم زیاد گریه و زاری و شیون نکنید تا موجب خوشحالی و روحیه گرفتن دشمن نشود بلکه همچون کوهی استوار مقاومت داشته باشید که انشاءا... همیشه حق بر باطل پیروز است.
آخرین باری که تقی به مرخصی آمده بود یکی از همسایگان او را در شبی مهتابی در حالیکه برادرم تقی لباس سفید بر تن داشتند و جلو خانه وضو می گرفت دید. ایشان به شهید گفته بود: چقدر زود صبح شده, نمازمان قضا نشود. شهید گفته بود من برای نماز صبح آماده نمی شوم و می خواهم نماز شب بخوانم. آن فرد همسایه گفته بود شما را به خدا نماز شب را به من هم یاد بدهید. شهید گفته بود نماز شب را به شما یاد می دهم به یک شرط و آن اینکه در نماز شبتان دعا کنید که من شهید شوم. همسایه گفته بود این چه حرفی است که می زنی خدا نکند. شهید گفته بود شما چه دعا کنید چه نکنید من شهید می شوم پس لا اقل برای سلامتی امام و پیروزی اسلام دعا کنید. این گذشت تا اینکه روزی که می خواست به جبهه برود خداحافظی کردند و رفتند ولی دیدم دوباره برگشتند, گفتم چه شده چیزی فراموش کردید؟ گفت: نه دیدم تا رفتن اتوبوسها یک مقدار وقت مانده گفتم یک بار دیگر همدیگر را ببینیم چون ممکن است دیدار به قیامت بیفتد.
به خاطر دارم زمانیکه برادرم تقی از جبهه به مرخصی آمده بود شبش جمعی از دوستانش به دیدار او آمده بودند که یکی از دوستانش گفت: تقی جان این همه جبهه رفتی خسته نشدی؟ بس است دیگر نوبت را به دیگران بدهید. برادرم با آن چهره نورانی خندان گفت: چرا خسته شوم مگر جهاد مسلمان در راه خدا خستگی دارد؟ اگر انسان صد سال هم در دنیا زندگی کند و چه به تلخی و چه به شیرینی بگذرد عاقبت باید در زیر خروارها خاک دفن شود و بمیرد. پس چه بهتر که این بدنها در زیر ترکش گلوله و خمپاره قطعه قطعه شود و بی غسل و کفن دفن گردد در حالیکه با کوله باری سبک با ذکر لا اله الا ا... بدرقه آخرت گردد.[۱]